#یاد_خدا
❌ مقابلهی موفق با حملات شیطان به میزان «معرفت» ذاکر بستگی دارد!
✨ اساساً اثرگذاری ذکر در کسی، به میزان ذکر گفتن او وابسته نیست،
✨هر چه سطح معرفت ذاکر بالاتر باشد ذکرِ او، قدرت دافعهی بالاتری برای شیطان دارد!
🔹 بنابراین انسان زیرک زندهترین و قیمتیترین زمانِ هر روزش را برای فهم و افزایش «معرفت» خود خرج میکند.
May 11
🌹 امروز ۳ فروردین سالروز شهادت او است! چرا تاکنون نام او را نشنیده بودیم؟
♦️در تاریخ ۱۳۶۱/۱/۲ مسابقه بزرگی میان جبهه حق و باطل شکل گرفت. صدام حسین (لعنت الله علیه)، ماهر عبدالرشید، هشام صباح الفخری و صابر عبدالعزیز الدوری و سید روح الله خمینی (ره) محسن رضایی، علی صیاد شیرازی و حسن باقری و یارانشان رودرروی یکدیگر قرار گرفتند.
🔸در اوایل جنگ، ۲۵۰۰ کیلومتر از خاک کشور از جمله ده ها روستا به اشغال دشمن درآمد و هر روز خبر ناراحت کننده ای از مناطق اشغال شده کشور به گوش می رسید که حس ناموس پرستی اسلامی اجازه بیان آن را نمی دهد!
🔸ارتش با ۳۵ گردان و سپاه نیز با ۱۰۰ گردان و در آن طرف عراق با ۷ تیپ زرهی، ۲۰ تیپ پیاده و ۱۰ گردان توپخانه که معادل با حدود ۸۰ تا ۱۶۰ هزار نیرو بود وارد عمل شدند.
🔸مهم ترین اهداف ما در این عملیات عبارت بود از ۱_ آزادسازی بخش های وسیعی از مناطق مناطق غرب دزفول، شوش و اندیمشک و دهها روستا، ۲_ خارج کردن شهرهای دزفول، شوش و اندیمشک از تیررس آتش توپخانه عراق، ۳_ دور کردن آتش مؤثر ارتش عراق از جاده اهواز به اندیمشک.
🔸قرار بود که این عملیات روز اول فروردین اجرا شود اما دشمن در روز ۲۹ اسفند دو حمله غافلگیرانه انجام داد و در جلسه میان فرمانده نیروی زمینی ارتش (صیاد شیرازی) و فرمانده سپاه (محسن رضایی) اجرای عملیات با تردید مواجه شد که محسن رضایی به دلیل نگرانی از شنود در خصوص جلسه پیش رو و همچنین حفظ محرمانگی آن، با یک فروند جنگنده و در حالی که در کابین عقب و پشت سر خلبان نشسته بود سریعاً خود را به تهران و محضر امام خمینی (ره) رساند تا از ایشان کسب تکلیف نماید.
🔸حضرت امام به ایشان فرمودند: «بروید که انشاءالله پیروزید، اما اگر خواستید، استخاره کنید.» بعد از آن استخاره انجام شد و سوره فتح و آیه «إِنَّا فَتَحنَا لَكَ فَتحَا مُّبِينٗا _ به راستى ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم آورديم» آمد و به این دلیل نام این عملیات هم «فتحالمبین» انتخاب شد. بعداً ثابت شد که نه تنها نام این عملیات، بلکه در طول هشت سال جنگ تحمیلی نیز به لحاظ مادی و استراتژی نظامی این عملیات حقیقتاً «فتح المبین» و فتح الفتوح جبهه های حق محسوب شد!
🔸النهایه: ۱_ ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از خاک کشور شامل دهها بخش و روستا، سایت ۴ و ۵ رادار، جاده مهم دزفول به دهلران آزاد شد، ۲_ نیروهای اسلام در منطقه غرب شوش و دزفول به مرز نزدیک شدند، ۳_ شهرهای دزفول، اندیمشک و شوش و مراکز مهمی همچون پایگاه هوایی دزفول از تیررس توپخانه دشمن خارج شد، ۴_ به چاه های نفت ابوغریب در ارتفاعات تینه عراق دسترسی حاصل شد، ۵_ بیش از ۴ لشکر، ۳۶۱ دستگاه تانک و نفربر، ١٨ فروند هواپیما، ۳۰۰ دستگاه خودرو، ۵۰ توپ و ۳۰ دستگاه مهندسی ارتش عراق منهدم شد، ۶_ سیصد و بیست دستگاه تانک و نفربر، ۵۰۰ دستگاه خودرو، ۱۶۵ توپ، ۵۰ دستگاه مهندسی و مقادیر زیادی سلاح و تجهیزات انفرادی از ارتش عراق به غنیمت گرفته شد، ۷_ بیش از پانزده هزار نفر از نیروهای دشمن به اسارت درآمد، ۸_ بیش از پانزده هزار نفر از نیروهای دشمن کشته و بیش از ده هزار از آنان زخمی شدند و حتی صدام حسین نیز در شرف اسارت قرار داشت و با خودرو حامل زخمی ها از منطقه فرار کرد!
♦️اما حقیقت ماجرا چه بود؟
🔸سنگر تیربار بعثی ها بر روی یک تپه قرار داشت که چون با بتن و استحکامات سخت آهنی ساخته شده بود به سادگی قابلیت انهدام را نداشت و یکی از تیربارچی های آنها همه رزمنده ها را در یکی شیار زمین گیر و چند صد نفر را شهید و زخمی کرده بود. نزدیک بود که دستور عقب نشینی صادر شود و هیچ چیز به فکر هیچکس نمی رسید تا اینکه ناگاه سر کالیبر آن تیربار به سمت آسمان رفت و گلوله ها برای مدتی به سمت ماه و ستاره ها شلیک شدند!
🔸بچه ها از این فرصت استفاده و خود را به آن سنگر رسانده و با پرتاب نارنجک تیربارچی را به درک واصل کردند و همین عمل موجب پیشروی های بعدی و آن پیروزی تاریخی شد و همه خیال کردند که تیربارچی عراقی ترسیده و سنگر و اسلحه اش را رها کرده است!
🔸فردا صبح و زمانی که آن منطقه تثبیت شد همه با صحنه عجیبی روبرو شدند! یکی از رزمنده ها که در آن شیار قرار داشت و گلوله آن تیربار به شکمش وارد و همه روده هایش بیرون زده بود، خود را به بالای آن تپه رسانده و در حالی که با دست چپ خود روده هایش را گرفته تا بیشتر بیرون نزند، با دست راستش لوله سرخ تیربار را گرفته و به سمت آسمان هدایت کرده بود تا بچه ها بتوانند با نزدیک شدن به آن تیربارچی را از پای درآورند و به دلیل داغ بودن لوله آن تیربار، دست وی تا کتف ذغال شده و همانگونه بر تیربار خشک شده بود و ایشان در حالتی که ایستاده و با دست دیگرش روده های خویش را گرفته بود به شهادت رسید.
🌹او کسی نبود جز شهید «علی اکبر جزی» از اصفهان، شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
#فرزندان_غیور_ایران
🔻عمامه عاریتی؟!
✍حکایتی شیرین و عبرتآموز که حاج شیخ عبدالکریم بر فراز کرسی درس خارج در قم،این خاطره را از دوران جوانی خویش نقل کرده اند: 🔹مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود. در محضر امیر المومنین (ع) در حرم به آقا امیر المؤمنین میگوید:
🔹آقا ما داریم بر میگردیم به ایران و میدانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما میآید. آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام این الگو بشود برای ما شاخص، این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.
🔹حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا میکرد. سه ماه هم ایشان کربلا میماند. جمعاً میشود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید میشد که شاید آقا امام حسین (ع) هم مصلحت نمیدانند که معرفی کنند، آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند. شب خواب سید الشهداء (ع) را میبیند که میفرمایند:
🔹شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟" میگوید: بله آقا. میفرمایند: فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 سالهای نشسته، عمامهای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده. شما که وارد میشوی، این جوان بلند میشود وارد حرم میشود یک سلامی پایین پا به من میکند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج میشود. بعد از طلوع فجر این جوان را دریاب که یکی از انسانهای بزرگ است.
🔹حاج شیخ میفرماید: بیدار شدم. طلوع فجر، وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود، نشسته بود. وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سید الشهداء(ع)، یک سلام به علی اکبر و یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: آقا! عمامه من عاریتی است و رفت
🔹از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه پسکوچههای کربلا، دنبالش دویدم: آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت: آقا! عبای من هم عاریتی است و رفت. آقای حاج شیخ عبدالکریم میگوید: دیدم دارد از دستم میرود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانه دو امام، با این دو کلمه دارد میگذارد و میرود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم:
🔹بایست. عبای من عاریتی است؛ عمامه من عاریتی است یعنی چه؟ شش ماه التماس کردهام تا شما را معرفی کردهاند، کار داریم با شما. یک نگاهی به حاج شیخ میکند و میگوید: چه کسی من را به شما معرفی کرد؟ آقا شیخ عبدالکریم میگوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع). میگوید: دنبال من بیا. در کوچه پسکوچههای کربلا میروند تا به خارج از کربلا میرسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بود. میرسد به درِ آن اتاق و میگوید:
✔️اینجا خانه من است، فردا طلوع فجر وعده دیدار من و شما همین جا. میرود داخل و در را میبندد. مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی میخواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا. چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده من را تضمین کند در معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام
⚪️ ایشان میفرماید: لحظهشماری میکردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا روی همان تل. پشتِ همان اتاقک. آمدم در بزنم، صدای ناله پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا میزد: وَلَدی! وَلَدی. پسرم، پسرم. در زدم دیدم پیرزنی با چشمان اشک آلود در را گشود. گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر وارد این خانه شد و گفت اینجا خانه من است و با من وقت ملاقات گذاشته. این آقا کجاست؟
🟠گفت: این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت. وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم. حاج شیخ در درس خارج فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامه من عاریتی است! عبای من عاریتی است! فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت. میخواست به من بگوید:
🔷🔹 شیخ عبدالکریم حائری!
▫️ مرجعیت،عاریتی است
▫️ ریاست،عاریتی است
▫️ خانههایتان،عاریتی است
▫️پولهایتان،عاریتی است
▫️وجودتان،عاریتی است
▫️سلامتیتان،عاریتی است.
▫️هر چه میبینید،عاریه است و امانت است.
دل به این عاریهها نبندید
🔹اگر بخواهی بفهمی که مؤمنی یا نه، ببین که در برابر ارادهی الهی و حوادث روزگار حالت تسلیم و رضا داری یا نه.
#آیتالله_حق_شناس
#سلام_امام_زمانم
آسمان از شوق دیدن بهار
اشک خود جاری نموده
خوش به حال زمین
به وصال بهارش می رسد
کی می آید
پس بهار عالم جان های
#مولای_مهربانم
امید غریبان تنها کجایی
چراغ سر قبر زهرا کجایی
تجلی طاها، گل اشک مولا،
دل آشفته داغ آن گوچه غم...