«وفــــا»
نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صـفا دیده ام
ز نامردمیها نرنجد دلم
که از چشم خود هم خطا دیده ام
به خاکستر دل نگیرد شراب
من از برق چشمی بلا دیده ام
وفای تورا نازم ای اشک غم
که در دیده عمری تورا دیده ام
طبیبا مکن منعم از جام می
که درد درون را دوا دیده ام
حریم خدا شو چه شبها دلم
که خود را ز عالم جدا دیده ام
از آن رو نریزد سرشکم به چشم
که در قطره هایش خدا دیده ام