eitaa logo
شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل
640 دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
24.9هزار ویدیو
352 فایل
دشمنان خارجی،در راس همه🔯اسرائیل غاصب؛ دل به خیانت #نفوذی های داخلی بسته اند و تمام تلاش خودرابرای به تاخیرانداختن ظهور بکارگرفته؛👊اما با #بصیرت و #سواد_رسانه_ای، نقشه های شوم آنان نابودخواهد شد؛ ان شاءالله #اندکی_صبر_طلوع_نزدیکست @SalamAZ3210 کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 📝 پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند!‌ دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد... اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید!پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند... دومی گفت:تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد! هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو جمله بندی متفاوت!نوع بیان یک مطلب، میتواند نظر طرف مقابل را تغییر دهد. در صحبت کردن لطفا بقیه را با "رک بودن" خودمان اذیت نکنیم! -------------------------- 📚هر روز یک مذهبی کانال_ڪشکول_معنوی👇 ➠ @kashkoolmanavi
خیانت ضربدری پسر، در حالیکه آثار شرم و حیا در چهره‌اش نمایان بود، نزد پدر خود رفت و به او گفت: می‌خواهم ازدواج کنم. پدر خوشحال شد و پرسید: خوب حالا این دختر خوشبخت کیست؟ جوان گفت: سوزان. در انتهای کوچه خودمان زندگی می‌کند. پدر چهره در هم کشید و عبوس شد. پسر جا خورد. پدر با کمی مکث گفت: متأسفم پسرم، ولی تو نمی‌توانی با این دختر ازدواج کنی، چون او دختر من و در نتیجه خواهر توست. اما خواهش می‌کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو. چند ماه بعد پسر دوباره پیش پدر آمد و پیشنهاد ازدواج با ماری، دختر معلم مدرسه‌اش را داد، ولی باز پدر گفت این دختر هم دختر من و خواهر توست. استدلال پدر برای سارا، پیشنهاد سوم پسر باز همین جواب بود. پسر درمانده شد و با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من می‌خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می‌آورم پدر می‌گوید که او دختر من و خواهر توست! دیگر نمی‌دانم باید چکار کنم. مادر لبخندی زد و گفت: نگران نباش پسرم. تو با هر یک از این دخترها که خواستی می‌توانی ازدواج کنی. چون تو نه پسر او هستی و نه برادر هیچکدام از این دخترها! اما خواهش می‌کنم از این موضوع چیزی به پدرت نگو!!! ❣خنده حلال❣ @khandehhhalal
🍃🍃 شیخ ابوالحسن خرقانی گفت: جواب دو نفر مرا سخت تڪان داد. اول: مرد فاسدی از ڪنارم گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع ڪردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ، خدا میداند ڪه فردا حالِ ما چه خواهد شد. دوم: مستی دیدم ڪه افتان و خیزان در جاده اى گل آلود میرفت. به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی. گفت: من بلغزم باڪی نیست، بهوش باش تو نلغزی شیخ ڪه جماعتی از پی تو خواهند لغزید https://eitaa.com/Ostadkhosravi
⭕️⭕️بعد از هر گناه توبه کنید تا خداوند متعال به شما رحم کند‼️ ✍️یک قاضی بسیار مؤمنی در زمان حکومت دنبلی‌ها در شهر خوی به نام شیخ صادق بود. روزی پیرزنی فقیر و بی‌نوا از جوانی نزد او شکایت برد که مرغ مرا این جوان دزدیده است. قاضی آن جوان را احضار کرد و جوان بعد از شنیدن شکایت آن پیرزن‌، بلافاصله به گناه خود بدون هیچ سخنی اعتراف کرد و سرش را پایین انداخت. قاضی که خیلی ناراحت بود و تصمیم گرفته بود تا او را به اشدّ مجازات برساند از این اعترافِ جوان خشمش فروکش کرد و دلش به حال او رحم آمد. قیمت مرغِ پیرزن را خودش داد و او را بخشید. بعد از رفتن شاکی و متهم، شاگرد قاضی که یک جوان بود و در محکمه حاضر بود، دید حالِ قاضی دگرگون شد؛ و می‌گفت: خدایا! این جوان به خطای خود اعتراف کرد و من در صددِ اثبات گناه او برنیامدم. اگر اعتراف نمی‌کرد با تحقیقی که در محل می‌کردم، آبروی او را می‌بردم و به شدیدترین وجه مجازاتش می‌کردم. خدایا! من نیز بر جهل و نادانی‌ام در برابر تو اعتراف می‌کنم که مرا با قضاوتی اشتباه به دستِ خودم، جهل مرا بر خودم و دیگران اثبات نکنی. خدایا! من در برابر تو به ناتوانی خودم اعتراف می‌کنم که مرا با قرار دادن در فلاکت و بدبختی، ناتوانی مرا به دیگران اثبات نکنی. خدایا! ناتوانی بیش نیستم که به همه چیز ابتدای کار اعتراف می‌کنم، دستم را بگیر و مرا ببخش و مرا نَیازمای که من، خود را می‌شناسم و تو مرا بهتر از من می‌شناسی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌