eitaa logo
از دیار حبـیـــب
100 دنبال‌کننده
833 عکس
1.1هزار ویدیو
3 فایل
💚من از دیار حبیبم غریب افتادم ❤️ ادمین : @hoseinyf1377
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ روزهای اولی که طبقه پایین خونه به لطف خدا و داداش ابراهیم حسینیه شده بود، تو یکی از مراسم ها که مربوط به ایام فاطمیه بود، خانمی رو دیدم که همسایمون بود، ولی اولین باری بود که میدیدمش.! دل دل میکرد و مدام از شهید هادی سوال میکرد و من حس کردم جذب داداش ابراهیم شده. سر صحبت ها باز شد و گفت:«قبل اینکه به حسینیه بیاد، خواب دیده که اومده داخل حسینیه» میگفت:«وقتی اومدم انگار در و دیوار این خونه رو تو خواب دیده بودم!» ایشون کتاب های سلام بر ابراهیم رو خوند و دیگه خدا خواست اونم با شهید والامقام آشنا شد؛ گهگاهی تنهایی میومد توی حسینیه ای که به نام شهید مزین شده بود، دعا میخوند... عجیب دل داده بود به شهید... و اما اتفاقی افتاد که میخوام به صورت داستان برای شما بگم، دم دمای غروب بود که زنگ در به صدا در اومد، رفتم درو باز کردم و چهره ناراحت و بهم ریخته‌ی اون خانم رو دیدم! دلم لرزید و با نگرانی پرسیدم:«چی شده عزیز دلم؟» بغضش ترکید و گفت:«دعا کنید برامون؛ پسر خواهرم از طبقه پنجم تو آسانسور در حال کار بوده که افتاده پایین و رفته تو کما» گریه میکرد و عکس خواهر زاده اش رو نشونم میداد،نتونستم جلوی ریزش اشک چشمم رو بگیرم و گریه کنان گفتم:«خدا بزرگه،ان شاءالله شفاش میده»و دلداریش میدادم... خلاصه ایشون با دلی شکسته و ناراحت رفت.💔 شدید بهم ریخته بودم، حمد شفا خوندم، کلی دعا کردم و چند روز فکرم درگیر بود؛ هرعزیزی رو میدیدم التماس دعا داشتم برای این جوون.🌷  یک روز یکهو به ذهنم رسید که بهش بگم بیاد تو حسینیه هزارتا صلوات بفرسته و هدیه کنه به روح پاک داداش ابراهیم، بلکه ان شاءالله به حرمت این شهید مریضشون شفا پیدا کنه🌱 گوشی رو برداشتم وزنگ زدم و بهش گفتم و اونم قبول کردو اومد... روز ها میگذشت و جویای حال مریضشون بودم؛ تا اینکه یه روز همون خانم زنگ زد و گریه کنان گفت:« دکترا جوابش کردن💔،گفتن میخوان دستگاه رو ازش جدا کنن،😔 گفتن دستگاه کرایه کنید ببریدش خونه و دیگه ازنظر ما خوب نمیشه» حالم دگرگون شد ، دلم سوخت برای مادرش و بچه هاش... بازم گفتم:« خدا بزرگه، به مادرش رحم میکنه ان شاءالله.» دستگاه کرایه میکنن و میبرنش خونه یک هفته ای نگذشته بود که این خانم رو دیدم خوشحال و خندان! گفت:«خواهرزاده ام شفا گرفته!» تموم تنم لرزید و گفتم:«خدایااا شکرت!❤️ 🌱 حالا چه جوری؟چی شد اصلا؟» گفت:«نمیدونیم! آوردیمیش خونه، یه شب دستگاه بهش وصل کردن و فرداش یهو به هوش اومده و کلا دستگاه رو ازش جدا کردن و دکترا هم گفتن که معجزه شده!»💔 خیلی خوشحال بودم و به همه میگفتم که چی شده. چند ماهی گذشت؛ روز تولد حضرت فاطمه(س) رسید مراسم تموم شده بود و مهمونا رفته بودن که زنگ در به صدا دراومد، درو باز کردم و همون خانم رو دیدم که همراه خواهرشون اومدن داخل اولین بار بود که خواهرشون رو میدیدم، تعجب کردم که چرا بعد از تموم شدن مراسم اومدن! شربت و شیرینی آوردم و بعد کمی صحبت کردن با هاشون، با حالتی منقلب و بغض آلود گفتن:«چندشب پیش یهو پسرم گفته مامان یادم اومد یه شهیدی منو شفا داد! ...
✨طلائیه‌عجب‌طلائیه 🌹متن اول : تسلیم و وفای عاشورایی جزایر مجنون در غرب طلائیه با نبردی عاشورایی تصرف شد و دشمن وحشیانه به بمباران شیمیایی پرداخت و به اقرار خودشان تنها یک میلیون گلوله توپ بر سر رزمندگان ریخت، درگیری در محور طلائیه زیر آتش شدید دشمن چندین شب ادامه یافت. خطر عقب‌نشینی و عدم فتح نزدیک بود که به ناگاه دم مسیحایی حضرت امام(ره) مانند همیشه حماسه‌ای دیگر را در تاریخ دفاع مقدس ثبت کرد.بعدازظهر 14 اسفند 1362 حضرت امام خمینی(ره) برای رزمندگان اسلام پیام دادند: «جزایر حتماً باید نگه داشته شود هر طور که شده». این پیام صحنه‌های زیبای استقامت، شهادت و ایثار را به نمایش گذاشت، چرا که رزمندگان طلائیه بارها و بارها با حسین(ع) بیعت کرده بودند و «إنی سلمٌ لم سالمکم و حربٌ لمن حاربکم» را از دل بیان نموده بودند. چنانکه شهید حجت الاسلام میثمی که در عملیات حضور داشت گفت: «هر کس در طلائیه ایستاد اگر در کربلا هم بود می‌ایستاد.» ...‌.‌ 💠 💠@Khademin_Shohada_B_HMD
✨طلائیه‌عجب‌طلائیه 🌹متن دوم : سلام طلائیه‌ ! از هر طرف که حساب کنی اینجا وسط زمین است؛ آخر دنیاست و خط مرزی و انتهای جاده ی خلقت، نفس که می کشی ریه هایت پر می شود از نور، صفا و معنویت. اینجا سرزمین مادری عشق است؛ همان جایی که عرشی ها طلائیه اش می خوانند و عرشیان عشق آباد. اینجا سرزمین مادری مجنون است. سلام ای سرزمین مادری مجنون. سلام ای سرزمینی که خاکت طوطیای چشم ملائکه است. سلام ای سرزمینی که خاکت سرمه ی کروبیان است. سلام به تو که تمام مرا تسخیر کرده ای، قلعه قلب مرا، کوچه های دل مرا و سرزمین وجودم را تصرف کرده ای. سلام به تو که بوی دستان خدا می دهی؛ رگ های دستانت سمت بهشت را نشان می دهد. سلام به تو که عقربه های قطب نمای دلم سمت تو تعظیم می کند. سلام به تو که سال هاست روزه ی سکوت گرفته ای و رازهای ناگفته در دلت داری. سلام به تو که هزار کربلا زخم بر بدن داری. سلام به تو، به تو که واژه ها از توصیفت عاجزند و غواص خرد به کنه ذات تو دست نمی یابد. سلام به تو که گنج های گرانبها در دلت داری. سلام به تو که بر تارک بلند نقشه جغرافیا نام قشنگت حک شده. سلام به تو، که راه بهشت از تو می گذرد. سلام به تو که دلت پر از خون است. السلام علیک یا تراب الخضیب بدماء الشهداء. السلام علیک یا بلد الطیب. السلام علیک یا موضع عروج الجنود الخمینی. السلام علیک یا مشهد الشهداء. السلام علیک یا مدفن الغرباء. السلام علیک یا موضع سجود الملائکۀ الله. السلام علیک یا مسفک الدماء. ...‌.‌ 💠 💠@Khademin_Shohada_B_HMD
✨طلائیه‌عجب‌طلائیه 🌹متن سوم : طلائیه یعنی کارخانه آدم سازی. من حس می‌کنم طلائیه بوی خدا می دهد. اگر خوب نگاه کنی جای پای خدا را روی خاک ها می بینی. جلوتر، نه همین چند قدم مانده به خدا است محل ملاقات مردان قبیله خورشید با خدا. باد می وزد و بوی پیراهن یوسف را در هوای پخش می کند و من مست می شوم و بعد مثل آدم ها گیج و سر به هوا راه می روم. اینجا حس غریبی به انسان دست می دهد. دلت می خواهد بدوی تا به ته دشت؛ دلت می خواهد خودت را صدا بزنی و پیدا می کنی. النجا دلت برای خودت تنگ می شود ولی زود خودت را پیدا می کنی. دلت می خواهد روی خاک ها بنشینی و مثل بچه ها بازی کنی؛ اصلاً عجیب نیست! عجب کارهای ماست که باعث شده خودمان را گم کنیم و دزدکی از چراغ قرمز و عبور ممنوع بگذریم غافل از اینکه شماره ی ما را خدا یادداشت می کند و بعداً سر فرصت و سر بزنگاه جریمه می کند. بارها زیر تابلوی توقف ممنوع پارک کرده ایم و جاهایی که نباید می رفتیم رفتیم. آری عجیب کارهای ماست که می دانیم آخد کوچه گناه بن بست است و باز هم گناه می کنیم! دلت می خواهد روی خاک طلائیه دراز بکشی و به چشم های آبی آسمان نگاه کنی. اینجا دوست داری دنیا را قی کنی، دلت می خواهد تیمم کنی، اینجا دلت آرام می گیرد، دلت می خواهد به خاک ها چنگ بزنی و در هوا پخش کنی و حمام خاک بگیری حتی دلت می خواهد خودت را زیر خاک طلائیه دفن کنی، مثل کارهایی که مردم لب دریا و با ماسه ها و خاک ساحل می کنند، اما خاک اینجا فرق دارد، خاک اینجا با خاک همه جا فرق دارد. اینجا باید با عینک جدید به دنیا نگاه کنی، عینک قبلی را باید عوض کنی. اگر عینکت را عوض کنی می بینی که خاک اینجا حرف می زند، گریه می کند، می خندد، و به آدم آرامش می دهد، شفا بخش است. خاک اینجا بوی قرآن های جیبی می دهد. بوی پلاک، بوی سربند، بوی کوله پشتی و باروت. با خاک اینجا می شود مهر درست کرد و  به جانماز هدیه داد. اینجا باند پرواز است و تو هواپیما، فقط باید با خدا هماهنگ باشی تا اجازه ی پرواز بدهد. فرشته ها از برج مراقبت برایت دست تکان می دهند و تو را زیر نظر دارند پس یا علی … بپر!  تصمیم بگیر اوج بگیری و از زمین جدا شوی؛ برسی به عرش و بالاتر از عرش. از اینجا می شود خدا را دید و با او دست داد؛ اگر نتوانستی او را ببینی و با او دست بدهی باید بفهمی که هنوز اندر خم یک کوچه هم نیستی، اصلاً به کوچه هم نرسیدی تا بخواهی در پیچ و خم آن گم شوی. گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟! اما اینجا اینقدر باید سماجت کرد در خانه را زد تا صاحب خانه را دید. اینقدر کوبم در این خانه را     تا ببینم روز صاحب خانه را ...‌.‌ 💎 💎@azDiyarehabib