#بسیار_زیبا
(( خاطره ای از شهید نواب صفوی،
و برداشتی که شبیه برخی خواص زمانۀ ماست))
همسر شهید نواب صفوی می گویند:
بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک. فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم.
وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد.
بعد از نماز صبح گفتم. بعد از نماز ظهر هم گفتم. تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا.
اذان مغرب را گفتند. آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟ گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم، نیست...
آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟ خندیدم و گفتم : صد البته که هست. رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم.
پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا.
هنوز لیوان پر نکرده بود. صدای در آمد.
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در،آمد و گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود تعارف کن بیایند داخل.
همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند.منهم گفتم بله آب در لولهها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم.
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.
در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا با طعنه گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست،فراوان...
مرحوم نواب چیزی نگفت.
یوسف رفت در را باز کند. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم اینا چیه؟
گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده. گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛ خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها. گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.
آقا یک نگاه به من کرد. خندید و رفت.
و من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
کارشان که تمام شد، رفتند.
آقا به من فرمود، دو نکته:
اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد، چقدر سر و صدا کردی؟ دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟
بعد فرمود: مشکل خیلیها همینه.
نه سکوت شون از سر انصافه،
نه سر و صداشون از سَرِ انصافه.
وقتِ نداشتن، جیغ می زنند.
وقتِ داشتن، بخل و غفلت می ورزند.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
حالا شده،حکایت اکثر خواص و برخی عوام ملت ما‼️
چهل و چهارسال است،که زیر پرچم ولایت فقهای ربانی و انقلابی،مستقل و با عزت و امنیت، زندگی می کنیم ، و با هدایت و شجاعت آنها از زیر سلطۀ آمریکا و اسرائیل بیرون رفته ایم،و آقای خودمان شده ایم.
در غیرت و دفاع از مظلومان و جهاد و شهادت فی سبیل الله،الگوی همه ی جهانیان شده ایم.
حتی ملت های مسلمان غرب آسیا تا شاخ آفریقا هم،از برکت وجود رهبران الهی ما،فیض هدایت برده و می برند،و در اثر اطاعت از اوامر آنها از راه دور و نزدیک،مثل ملت فلسطین،سوریه،لبنان،یمن و عراق،دارند به استقلال و عزت و امنیت می رسند.
و حتی ملت ژاپن،آرزو می کنند که ایکاش ما هم چنین رهبرانی داشتیم،
تا از شر آمریکایی ها،مثل مردم ایران،راحت می شدیم.
و حتی دشمنان درجه یک بشریت ، از سایۀ رهبر ما می ترسند،
و برای او بخاطر شخصیت جامع الاطرافش ، احترام ویژه ای قائلند.
ایکاش،
در طبقۀ خواص کشورم،اعم از روحانی و دانشگاهی،و برخی مردم کوته بینِ کوچه و بازاری ، حداقل همان شأنی را که دشمنان برای او قائلند ، برای این عبد صالح خدا،و این عارف به زمان و بالله ، قائل بودند😭
و اینهمه خلاف امر مولوی و ارشادی او عمل نمی کردند😭
👈 و جایگاه رفیع او را بخاطر برخی مشکلات زودگذر دنیوی،در خلوت و جلوت،با تهمت و اهانت،مورد بی مهری قرار نمی دادند و دل الهی و دریایی او را نمی شکستند و شکر نعمت وجود بی بدیل او را شبانه روز ، ذکر دل و لب خود می کردند و معتقدم ، به جای تعقیبات مستحب نمازها، این دعا را که از اوجبِ واجبات است ، همواره می خواندند.
خدایا ، خدایا ، تا انقلاب مهدی عج،
حتی کنار مهدی عج ، خامنه ای نگهدار.
🆔 @az_hajqasem