eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
337 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 فڪ ڪن بری سوریه..به همه بگی فردا میرم پیش بی بی😍 بری تو صحن...پرچم یا عباس...سربند(ڪلنا عباسڪ یا زینب) بری تو حرم...روبروی ضریح...😭 بگی خانوم اجازه میدین برم دفاع ڪنم از حرمتون بعد یه پلاڪ..یه لباس بسیجی...یه ڪلاشینڪف... یه ڪلت...یه گلوله...یه بیابون،بیابون نه بهشت🌸☘ پشتت یه‌ گنبد...انگار خانوم داره نگات میڪنه😍 خانوم نگات میڪنه..حس میڪنی ڪنارته..🍃 بهت افتخار میڪنه..بهت لبخند میزنه..یه نگاه به پشت سرت به پرچم یاعباس میندازی.... میگی ارباب تا اسم شما رو گنبد هست مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه😠😡 خم‌ شی بند پوتینتو سفت کنی.. سربندتو سفت کنی... کلاشتو سفت میچسبی...کلاشتو میگیری میگی یا عباس...♡ بعد از اینکه چندتا داعشی حرومی رو به هلاکت رسوندی.. ببینی یه ضربه خورده به قلبت..💔 قلبت شروع میکنه به سوختن...🔥 از خون دستت میفهمی مجروح شدی... میگی بی بی ببخشید شرمندم😞 دیگه توان ندارم...😓 دوستات جمع شن دورت ، نفسات به شماره بیفته،چشمات تار ببینه.. بی بی بیاد بالا سرت برای شفاعت😍 خون زیادی ازت رفته..دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون برسه به مغزت ... اما میگی: پاهامو بزارین زمین سرمو بلند کنین... بی بی اومده، میخوام سلام بدم☺️ چند دقیقه بعد چشماتو میبندی... چند روز بعد به خانوادت خبر بدن شهید شدی.🤍 عجب رویایی...💔😔 خدایا این لحظه رو آرزومندم...🤲🏻 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 『⚘@khademenn⚘』
جنگ‌نه ! اما‌دفاع‌زیباست ... و‌بسیجی‌خالقِ‌این‌زیبایۍ♥️🌿 『⚘@khademenn⚘』 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این عکسها خیره شو...💔 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 『⚘@khademenn⚘』
³ نثاٰر روح ܝܚ̈̇ܤـ̤ــܒاטּ‌‌‌🌱 ᰔ‌ #ܝܚ̈̇ܤـ̤ــܒ_یوسف_الهی•°❥ #ܝܚ̈̇ܤـ̤ــܒ_حاج_حسین_بادپا•°❥ 『⚘@khademenn⚘』
• ● .ابدے_حاج_قاسم.وحاج_حسین.بادپا✾ 『⚘@khademenn⚘』
💫بسم رب الشهدا و الصدیقین💫 ⌛قسمت اول ツ↯ تابستان سال ۱۳۶۶ بود . منتظر فرا رسیدن ماه مبارک رمضان بودیم . آب و هوای گرم و سوزان عراق ، فضای اسارت را طاقت فرسا تر می کرد . به هر تقدیر روز ها از پی هم سپری می شد و اسرا با اسارت و مشکلات مربوط به آن دست و پنجه نرم می کردند ؛ اما روز به روز به ارتباط و آنها صمیمی تر و اتحاد و همبستگی شان بیشتر می شد . در این میان افرادی وجود داشتند که مخل آسایش اسرا و بر هم زننده نظم اردوگاه بودند . آنها با دادن اطلاعات دروغ به نگهبانان عراقی ، در صدد آزار و اذیت بچه ها بودند .یک روز دو نفر از آنها با معرفی یکی از اسرا به افسران اردوگاه ، صفحه دیگری از دفتر جنایات بعثیون را رقم زد . آنها 🕊محمد رضایی🕊 را به عنوان فردی که در جبهه مسئول قتل چند افسر عراقی بوده ، معرفی کردند و در نهایت با این حرکت ناجوان مردانه باب شهادت او را گشودند 🥀 『⚘@khademenn⚘』
⌛ قسمت دوم ツ↯ در قسمتی از اردوگاه یک اتاقک نیمه ساخته وجود داشت که عراقی ها مشغول آماده کردن آن برای استفاده نیرو های خودشان بودند . آنها 🥀محمد🥀 را به این اتاقک نیمه ساخته بردند و با کابل ، باتوم و نبشی به جان او افتادند بعد او را به داخل حمام برده ، به روی سینه خواباندند و شیشه ای را روی کمرش خورد کردند و دوباره با کابل و چوب به جانش افتادند . جراحت کمرش شدید و خون ریزی اش زیاد بود . در همان وضعیت ، تن نیمه جانش را دوباره کشان کشان به سمت همان اتاقک بردند . آنجا جلاد وحشی صفتی به نام عدنان ، انتظار پیکر نحیف 🥀 محمد 🥀را می کشید ؛ او برای آزار و اذیت بیشتر 😭محمد رضایی😭 پارچی از آب و نمک تهیه کرد و روی بدن او ریخت و با جارویی که در دست داشت ، خرده های شیشه را از روی کمرش پاک کرد . 🥀محمد🥀از درد به خود می پیچید ؛ اما دیگر توانی برای ناله کردند نداشت . 『⚘@khademenn⚘』