اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت22 با صدای مامان بیدار شدم.
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت23
یه چایی واسه خودم ریختم و شروع
کردم به صبحانه
خوردن که امیر دستمال به سرش بسته بود یه ماسکم زده بود رو
صورتش.با دیدنش خندم گرفت.
- این چه قیافه ایه؟ مگه داری
سمپاشی میکنی اتاقت و
؟
امیر: نخیر،گفتم گرد و خاک نره تو موهامو دهنم.
- خو یه عینکم میزاشتی که تو چشمت هم نره.
امیر: عع ،چرا به فکر خودم نرسید..
- ععع پسره دیونه جدی جدی رفت عینک بزنه.
صبحانه مو خوردمو رفتم سمت اتاقم
با نگاه کردن به اتاقم سرگیجه
گرفتم ،اصلا نمیدونستم از
کجا شروع کنم..
رفتم سمت اتاق امیر.درو که باز کردم
چشمام با تمیزی اتاقش می درخشید.
نگاه مظلومانه ای به امیر کردم.
امیر: چیه باز چی میخوای؟
- میشه کمکم کنی اتاقمو مرتب کنم.
امیر: نوچ ،بزن به چاک.
- قول میدم اگه کمکم کنی ،فردا با سارا صحبت کنم.
انگشت کوچیکشو آورد سمت من.
امیر: قول؟
- قول
بعد با هم رفتیم توی اتاق من شروع کردیم به تمیز کردن.
یعنی تا ۶ غروب کشید تا اتاقم تمیز شه.
یه تغییر دکوراسیونم به اتاقم دادم که واقعا ازتمیزی اتاقم
لذت میبردم.
امیر: آیه تو چه جوری اینجا
نفس میکشیدی؟
- به راحتی.😄
امیر:یعنی شلخته ترازتو دخترپیدا نمیشه.
بعد ازتمام شدن کاراتاقم
پریدم تو بغلش و بوسش کردم.
- دستت درد نکنه که کمک کردی.
امیر: اخ اخ اخ برو پایین کمرم داغونه.
بعد با هم رفتیم توی پذیرایی امیر روی مبل سه نفره دراز
کشید. منم روی من دونفره ولو شدم.یعنی توی عمرم اینقدر کارنکرده بودم.
مامان با دیدن سرو وضع منو امیر روی مبل یه جیغی
کشید که مثل پادگان سربازی منو امیر برپا زدیم .امیرم بدون هیچ حرفی از کنار مامان رد شد و رفت سمت
حمام.
منم رفتم توی اتاقم روی تختم دراز کشیدمو با گوشیم ور
میرفتم.
تلگراممو باز کردم دیدم یه عالمه پیام از سارا دارم.
پیامشو خوندم نوشته بود قراره واسه عید بچه هارو
ببریم راهیان نوراسم تو رو هم نوشتم.یعنی میخواستم خفش کنم که بدون مشورت با من اسممو
نوشته بود.
چیزی ننوشتم براش و از خستگی زیاد چشمامو بستم.
با صدای امیر چشمامو باز کردم.
امیر:یعنی خرس قطبی بیشترازتو نمیخوابه ،پاشو نصف
شب شده.
بلند شدمو اول رفتم حمام یه دوش گرفتم تا مامان دوباره
شروع به جیغ زدن نکنه.از حمام که اومدم بیرون ساعت ۱۰ شب بود.رفتم توی اتاقم
،
میخواستم موهامو با سشوار خشک کنم که با سکوت
خونه پشیمون شدم.
حوله رو دور موهام پیچیدم که صدای قار و قور شکممو
شنیدم وازاتاق رفتم بیرون و رفتم سمت آشپز خونه.
『⚘@khademenn⚘』