eitaa logo
از آسمان‌ها
338 دنبال‌کننده
34 عکس
0 ویدیو
0 فایل
زنـدگی با خاطـرات شهـدا🕊️
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶🔷🔶🔷 همیشه دوست داشتم همسر جانباز شوم، شاید با این کار دین‌ام را ادا کنم، می‌خواستم بهش خدمت کنم. ولی مجید آرزو به دلم گذاشت. حتی نگذاشت یک لیوان آب دستش بدهم. هرچه می‌خواست، خودش بلند می‌شد می‌آورد. شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 دورش شلوغ بود، مثل همیشه. جوانی عقب ایستاده بود. گفت: «آقاجون کاری داشتی؟» جوان جلوتر آمد و گفت «بله،پیرهنم گشاده؛ بردم پیش خیاط اردوگاه، می‌گه یه هفته طول می‌کشه. حاج‌آقا من همین یه پیرهن رو دارم،می‌‌شه سفارش کنید...» گفت «برو پیرهنت رو بیار تا بگم برات بدوزه.» حاج‌آقا دو شب بیدار نشست تا پیراهن را دوخت. آن جوان هم هیچ‌وقت نفهمید خیاطش خود حاج‌آقا بوده است. از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 با همه یک جور برخورد می‌کرد نمی‌گفت: «فلانی که راننده آمبولانسه، خیلی نباید تحویلش بگیریم، اما اون که متخصص جراحی است، باید بیشتر هواش رو داشته باشیم.» نه. براش فرقی نداشت،طرف چه کاره است. به خود طرف احترام می‌گذاشت. شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 توی آن گرما قالب یخ حکم طلا را داشت. از دو کوهه که راه می‌افتاد بیست تا قالب یخ همراهش بود. به مقر که می‌رسید فقط پنج تا مانده بود. همه را بین راه تقسیم می‌کرد. پاسگاه‌های ارتش و نیروی انتظامی . چوپان‌ها و عشایر هم که به پستش می‌خوردند بی‌نصیب نمی‌ماندند. شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 یادداشت‌ها و عکس‌های بچه‌ها، از کلاس‌های آموزش موشکی را داد تا تروتمیز تبدیل به جزوه کنند. هر کسی را هم علاقمند به آموزش می‌دید، کمکش می‌کرد. روز افتتاح مرکز موشکی به نیروهایش گفت: «قرار نیست صبح بیاییم سر کار و شب بریم، منزل با اینجور کار و تلاش نمی‌توانیم جواب خون شهدا و کسانی که همه هستیشون رو در راه دین فدا کردند، بدیم. مسئولیت ما سنگینه. پیش از این هم گفتم، چشم امید خیلی‌ها در این کشور به این جمع دوخته شده.» شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 بچه‌ها را بر اساس محل سکونت‌شان دسته‌بندی کرده بود، به ماها افتاد محله جیحون، خانواده‌های بی‌بضاعت را شناسایی می‌کردیم، از مسجدی‌ها کمک می‌گرفتیم، آخر ماه برنج و روغن و پنیر می‌خریدیم،می‌بردیم باشگاه رنگین کمان بسته‌بندی می‌کردیم در خانه‌ها تحویل می‌دادیم. شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 بعد‌ از جنگ به اسم کمک خلبان با دکتر ولایتی و هئیت دیپلماتیک ایران، راهی عراق شد. وفتی برگشت، می‌خندید و می‌گفت: «رفته بودم کاخ هایی که زدم رو ببینم چی‌شده.» شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 با موتور زیاد این طرف و آن طرف می‌رفتیم معمولاً من می‌نشستم ترک موتور و داوود راننده بود. هیچ وقت از مسیر سر راست خیابان‌های اصلی نمی‌رفت. می‌انداخت از کوچه پس کوچه‌ها و خیابان‌های فرعی و خلوت. بعضی وقت‌ها مسیرمان طولانی‌تر هم می‌شد. یک بار پرسیدم: «چرا مثل بچه آدم، صراط مستقیم نمیری؟» گفت: «خیابان‌های اصلی شلوغه و پر از خانم‌های بدحجاب. نمی‌خوام چشمم حتی ک لحظه به اون‌ها بیفته.» شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 پایش را که می‌گذاشت توی میدان مین، همان اول می‌نشست زمین و با خاکش تیمم می‌کرد می‌گفت این‌جا نفس کشیدن برایم راحت‌تر است. جایی که با تمام وجودت می‌ترسیدی، برای او آرام‌بخش‌ترین جای دنیا بود. شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 دوست داشت با نابودی اسرائیل، حاکمیت اسلام ناب محمدی (ص) در جهان برقرار شود. این یکی از آرزوهایش بود. به خانواده‌اش هم گفته بود «روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند» شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 ترکش خورده بود توی پایش. نفهمیده بودم. پاپیچش شدم که چرا می‌لنگی؟ گفت: «الان وسط عملیات است، خط تثبیت نشده، بچه‌ها بفهمند توی روحیه‌شان تاثیر منفی می‌گذارد.» شهید از آسمان‍‌ها | @azasemanha | زندگی با خاطرات شهدا
🔶🔷🔶🔷 یک ماهی که در بیمارستان بستری بودم، هر روز می‌آمد سر می‌زد. با ویلچر می‌بردم در محوطه، می‌گرداندم. یک روز کیک آورد بیمارستان. خیلی خوشحال بود. گفتم«استاد چه خبره؟» گفت «بهترین روز زندگیمه. دیشب پسرم به دنیا اومد.» شهید