eitaa logo
از گناه تا توبه🇵🇸
26.3هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
46 فایل
تو راشناخته‌ام یا اِله با توبه جدا شدم ز گنه بعدبارهاتوبه بگیردست مرا دستگیرِ تَواّبین😔 که نیست فاصله‌ای(ازگناه تاتوبه) مدیر کانال: @doryazgonah کانال تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/758972455Cc137653cf5
مشاهده در ایتا
دانلود
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 1⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 💠این داستان کاملا واقعی است
2⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه روز ها هر روز بدتر از دیروز دیگه نه مسجد رفتنی نه نمازی نه چیزی نه کسی بود ستایشو بیدارش کنه برا نماز باید خودش تنها بیدار میشد تو خونه ی بی روح نماز میخوند که همه پوزخندی میزدن . همون دوران عذاب آور بود که شخصی با اسم پیمان با پدر ستایش دوست میشه و روابطشون خیلی صمیمی میشه طوری که هر شب یا اونا اینجا بودن یا پدر و مادر ستایش اونجا دیگه یه وضعی مهمونی های افتضاح هر شب بساط مشروب پهن . ستایش شب احیا بود مسجد نزدیک اذان صبح برگشت دید اینا هنوز بساط مشروبشون پهنه و چه شوخی ها و حرف هایی . دیگه از این بعد باید ظرف غذاشو جدا میکرد که نجس به مشروب نباشه هر روز تمام ظرفارو میشست که مبادا نجاست داشته باشه هر روز تماااام ظرفا شسته میشد سه بار . باید تنهایی غذا میخورد . شب و روزش شده بود گریه 😭 ای وای من این چه وضعه نمیتونید درک کنید که چه روزهایی بود و هست ✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇 @azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 2⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه روز ها هر روز بدتر از دیرو
3⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه ستایش انقد گریه و زاری میکرد 😭 تمام کارش شده بود غم و غصه این همه استرس و اعصاب شده بود براش معده درد فجیح که از دردش شب و روز نمیتونست بخوابه . دیگه عمو و عمه هم نمیتونست ببینه اونا فهمیده بودن که بابا مامان ستایش مشروب میخورن ازشون متنفر شدن قطع رابطه شده بود فقط میومدن ستایش رو ببینن پدرش متوجه میشه و انقد میزنتش که دیگه حق دیدنشونو نداره اونم میمونه و یه دنیا غم دیگه چه زندگی سختی 😭 یه روز از مدرسه برگشت اومد تو خونه دید مادرش و پیمان(دوست پدرش) تو اتاق خوابش ارتباط جنسی دارند . وااای خدایا دیدن این صحنه فجیح دردناکه مخصوصا وقتی طرفت مادرت باشه وااای خدا این دیگه تهه بدبختیه 😭😭😭 . کسی نبود خونه بدون اینکه متوجه حضورش بشن برگشت اومد پارکینگ به حدی گریه کرد که نابود شده بود . هیچ چاره ای جز مرگ نمیدید دعاش بود فقط مرگ . باورتون نمیشه چه صحنه ی وحشتناکی بود . کلی قرص خورد بمیره ولی به لطف خدا از این جهنم وارد جهنم دیگه نشد شستشوی معده و کلی اینور اونور تا از مرگ جان سالم به دربرد . پدرش گفت چرا این کارو کردی گفت امتحانمو خراب کردم نخواست پدرش ناراحت شه که دوستش باهاش چه کرد . ولی به مادرش گفت که اون صحنه رو دید بخاطر این بود فکر میکنید جواب مادرش چی بوده ؟ ✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇 @azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 3⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه ستایش انقد گریه و زاری میک
4⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه بتوچه ستایش مگه هرکی ازدواج کرد باید از عشق دوری کنه چرا انقد فکرت قدیمیه و اخلاقت مثله بچه ها . بشکنه دست این دکترا که کاری نمیکردن زنده بمونی . نمیدونید چقد درد داره این حرفا قلبو از جا در میاره . کم کم میفهمه پدرش و با زن پیمان و پیمان با مادرش ارتباط دارن . دیگه شده بود خونه ی کثیف حالش خراب شده بود مخش هنگ کرده بود از این همه چیزا . تنها کاری که میتونست کنه این بود به یکی بگه که کاری کنه پای پیمان از خونوادشون قطع شه داییش با پیمان خوب نبود گفت بهترین فرد میتونه این باشه رفت پیش داییش +سلام دایی یچیز بگم -جانم +توروخدا ناراحت نشو اصلا عصبی نشو اصلا شاید من اشتبام فقط خونسرد باش ناراحتی نکن آرامشتو حفظ کن -خب چی شد نصف جونم کردی +ماجرا رو تعریف میکنه کشتی منو ستایش این چی بود سه ساعت خواستی بگی . خب چیه مگه انقد قدیمی نباش الان همه جا همینه خخخ برو دایی جون تو این کارا دخالت نکن ✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇 @azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 4⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه بتوچه ستایش مگه هرکی ازدوا
5⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه وای اینا چرا اینطوری ان 😔 چرا مامانم اینا اینطورن این که رفتم پیش داییو داییم ب مادرم میگه و مادرم سیلی میزنه زیر گوشم که غلط کردی رفتی گفتی اینو به پیمان هم میگه که رفتم پیش داییم . دیگه از اون بعد هر دفعه پیمان بهم نزدیک میشد . ازم متنفر بودن بدتر شد . یه روز شوم و مسخره که کاش اصلا وجود نداشتم در اتاقم باز شد پیمان اومد تو درو مادرم از پشت بست 😔 بهم نزدیک شد هرچی گریه و زاری التماس فایده ای نداشت هرچی زار بی فایده بود تورووقرآن نوکریتو میکنم هرکاری میخوای میکنم به من کاری نداشته باش ازت التماس میکنم ازت خواهش میکنم فک کنید این همه التماس همراه با گریه و زجه زدن در حد مرگ ولی انگار نه انگار ستایش دیگه دختر نیست 😔😭 زندگیه تباه شده بقیه عمر بی فایده شب و روز مات و مبهوت ✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇 @azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 5⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه وای اینا چرا اینطوری ان 😔
6⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه چند ماه بعدش برا رهایی از اون خونه وارد حوزه شد و خوابگاه . ستایش وارد حوزه شد خداروشکر حداقل جایی وجود داره برای اینکه بشه راحت بود بشه به خدا نزدیک بود . ولی ستایش کلا نابود شده هرگز نمیتونه خوب شه یهو یادش میاد برا ادامه ی زندگی هیچ نداره 😔 . برا ستایش دعا کنید دعا کنید فقط بتونه اون صحنه هارو فراموش کنه . دعاکنید حالش بهتر شه . من حالا ۱۸ سالمه اصلا در حدی نیستم که بخوام نصیحتی کنم فقط اینکه قدر خودتونو بدونید خواهشا وارد مسائل دوست پسر یا دوست دختر نباشید . خودتون زندگیتونو خراب و نابود نکنید . خیلی ها آرزشونه محیطی داشته باشن که دور از این آلودگی ها باشه . قدر خودتونو بدونید ✅ این داستان👇 1⃣دایی ایشون گفتن الآن همه جا اینطوریه خب خیلی حرف بی اساسی بود یک تعداد کم و اندکی دچار اینطور بی غیرتیای جنسی میشن هرچند مردی که راضی باشه نامحرم یک لاخ موی خانمش رو هم ببینه نشون از کم غیرتیش هست 2⃣همگی خوندیم که ایشون تونست از یک منجلاب پر از گناه خودشو بیرون بیاره در حالیکه می تونست مثل بعضی جوونا از موقعیت استفاده کنه و انواع گناه ها رو انجا بده 👈پس خواستن توانستن است 3⃣بعضیا بهم پیام میدادن که پدرومادرمون یا فامیل ما رو بخاطر حجاب مسخره میکنن یا ما رو بخاطر اینکه میخوایم گناه نکنیم مسخره میکنن و میگن تو املی اما دیدین که ایشون تونست تمامی این مسخره کردنا و تشویق های به گناه رو خیلی محکم زیر پاش له کنه تا به هدفش برسه 👈پس بازهم خواستن توانستن است 4⃣ وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ(سوره طلاق آیه3) و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند. 👈بچه ها آیات 2و3 سوره طلاق رو بارها و بارها بخونین آرامش عجیبی بهتون میده شما کار رو بسپرین دست خدا خیلی زیبا واستون درستش میکنه 5⃣ هرکس علاقه داره درس دین رو از پایه و اصول یاد بگیره حتما بره حوزه وقتی دین رو درست یاد بگیری می فهمی چقدر شیرینی و لذت داره که حاضری از همچی محیطی فرار کنی که از لذتی که از دین می بری کم نشه👌 اگه لذت نمی بری مشکل از دین نیست😉 مدیر کانال از گناه تا توبه @azgonahtatobeh
يك قصّه عبرت آموز 🔹من دختري ۲۲ ساله‌ام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زندگي من سراسر خاطرات تلخ و شيرين است كه يكي از آنها واقعاً برايم ماندني است. من فكر مي‌كنم اگر هر كاري از روي عقل و منطق و با تكيه بر قدرت خداوند انجام شود، درست از آب در خواهد آمد. 🔸دختران و پسراني كه از طريق دوستي‌هاي دروغين خياباني براي خود سرگرمي درست مي‌كنند، هميشه به بن بست مي‌رسند. 📛 من برادري داشتم كه هشت سال از من بزرگ تر است و او دوستاني داشت كه به خانه ما رفت و آمد مي‌كردند؛ يكي از آنها فرزاد نام داشت كه دانشجو بود و داراي رفتاري متين و موقّر. مدتي بود كه متوجه شدم حالتش عوض شده و خيلي بيشتر محبت مي‌كند. 🔹يك روز كه از كلاس زبان مي‌آمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو را برسانم، و با هم درباره موضوع مهمي صحبت كنيم. 👈من جواب دادم: اگر كاري داري مثل هميشه به منزل ما بيا و با پدر و مادر و برادرم صحبت كن. خيلي فكر كردم، با خودم گفتم آيا او هم مثل بعضی پسران ديگر اخلاق هوس بازي داشت؟ به هر حال او رفت. بعد از آن خودم را از او پنهان مي‌كردم، چند ماه بعد در دانشگاه قبول شدم و او دوباره جلوي مرا گرفت و گفت: مي‌خواهم شما را تا فرودگاه بدرقه كنم، با تندي گفتم لازم نيست. 🔸او در فرصتي كه كسي متوجه نبود، نامه اي به من داد و من نامه را جلوي چشمش پاره كردم و از او خداحافظي هم نكردم. پنج ماه گذشت. روزي مادرم به دانشگاه تلفن زد و گفت: بايد به تهران بيايي. من گيج شده بودم، پرسيدم: براي چي؟! مادرم گفت: فرزاد با خانواده اش پنج شنبه هفته آينده براي خواستگاري تو مي‌آيند. با مادرم خداحافظي كردم، اما از اين ازدواج خوشحال نبودم، چون قضاوت سابق را نسبت به فرزاد داشتم، در واقع او را يك پسر هرزه فرض مي‌كردم. 🔹اما ناگهان روزي نامه اي از فرزاد برايم رسيد. در آن نامه نوشته بود: اگر آن روز دعوتم را براي سوار شدن ماشين قبول مي‌كردي، يا نامه اي را كه كاغذي سفيدي بيش نبود! همراه مي‌بردي 👈هرگز تو را به عنوان شريك زندگي انتخاب نمي كردم و در تصميم خود استوار نمي شدم، حالا هم از تو خواهش مي‌كنم خودت را براي آخر هفته برسان. ✅ بالاخره من تهران رفتم و مراسم انجام شد و بعد از سه ماه من و فرزاد ازدواج كرديم. 🔸الان يك سال و نيم است كه از ازدواج ما گذشته و زندگي مان سرشار از عشق و محبت است. 👇👇👇👇 به راستي، نجابت و عفت يك دختر و صداقت و راستي يك پسر بزرگ ترين سرمايه زندگي آن هاست، شايد اگر آن روز دعوت فرزاد را براي سوار شدن به ماشين، قبول مي‌كردم، نظر او نسبت به من عوض مي‌شد و مرا مثل دختراني كه به اين دوستي‌ها تن مي‌دهند؛ حساب مي‌كرد. [چشم چرانی - دوست دختر و پسر - بررسي - صفحه۱۱] ارسال شده توسط بازار کتاب http://www.ghbook.ir/book/3523 ✅کانال ترک روابط دوستی دختروپسر 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1538392064C394b6f57fa sapp.ir/azgonahtatobeh
يك قصّه عبرت آموز 🔹من دختري ۲۲ ساله‌ام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زندگي من سراسر خاطرات تلخ و شيرين است كه يكي از آنها واقعاً برايم ماندني است. من فكر مي‌كنم اگر هر كاري از روي عقل و منطق و با تكيه بر قدرت خداوند انجام شود، درست از آب در خواهد آمد. 🔸دختران و پسراني كه از طريق دوستي‌هاي دروغين خياباني براي خود سرگرمي درست مي‌كنند، هميشه به بن بست مي‌رسند. 📛 من برادري داشتم كه هشت سال از من بزرگ تر است و او دوستاني داشت كه به خانه ما رفت و آمد مي‌كردند؛ يكي از آنها فرزاد نام داشت كه دانشجو بود و داراي رفتاري متين و موقّر. مدتي بود كه متوجه شدم حالتش عوض شده و خيلي بيشتر محبت مي‌كند. 🔹يك روز كه از كلاس زبان مي‌آمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو را برسانم، و با هم درباره موضوع مهمي صحبت كنيم. 👈من جواب دادم: اگر كاري داري مثل هميشه به منزل ما بيا و با پدر و مادر و برادرم صحبت كن. خيلي فكر كردم، با خودم گفتم آيا او هم مثل بعضی پسران ديگر اخلاق هوس بازي داشت؟ به هر حال او رفت. بعد از آن خودم را از او پنهان مي‌كردم، چند ماه بعد در دانشگاه قبول شدم و او دوباره جلوي مرا گرفت و گفت: مي‌خواهم شما را تا فرودگاه بدرقه كنم، با تندي گفتم لازم نيست. 🔸او در فرصتي كه كسي متوجه نبود، نامه اي به من داد و من نامه را جلوي چشمش پاره كردم و از او خداحافظي هم نكردم. پنج ماه گذشت. روزي مادرم به دانشگاه تلفن زد و گفت: بايد به تهران بيايي. من گيج شده بودم، پرسيدم: براي چي؟! مادرم گفت: فرزاد با خانواده اش پنج شنبه هفته آينده براي خواستگاري تو مي‌آيند. با مادرم خداحافظي كردم، اما از اين ازدواج خوشحال نبودم، چون قضاوت سابق را نسبت به فرزاد داشتم، در واقع او را يك پسر هرزه فرض مي‌كردم. 🔹اما ناگهان روزي نامه اي از فرزاد برايم رسيد. در آن نامه نوشته بود: اگر آن روز دعوتم را براي سوار شدن ماشين قبول مي‌كردي، يا نامه اي را كه كاغذي سفيدي بيش نبود! همراه مي‌بردي 👈هرگز تو را به عنوان شريك زندگي انتخاب نمي كردم و در تصميم خود استوار نمي شدم، حالا هم از تو خواهش مي‌كنم خودت را براي آخر هفته برسان. ✅ بالاخره من تهران رفتم و مراسم انجام شد و بعد از سه ماه من و فرزاد ازدواج كرديم. 🔸الان يك سال و نيم است كه از ازدواج ما گذشته و زندگي مان سرشار از عشق و محبت است. 👇👇👇👇 به راستي، نجابت و عفت يك دختر و صداقت و راستي يك پسر بزرگ ترين سرمايه زندگي آن هاست، شايد اگر آن روز دعوت فرزاد را براي سوار شدن به ماشين، قبول مي‌كردم، نظر او نسبت به من عوض مي‌شد و مرا مثل دختراني كه به اين دوستي‌ها تن مي‌دهند؛ حساب مي‌كرد. [چشم چرانی - دوست دختر و پسر - بررسي - صفحه۱۱] ارسال شده توسط بازار کتاب http://www.ghbook.ir/book/3523 ✅کانال از گناه تا توبه @azgonahtatobeh
🔴پخش حداکثری👇🔴 پسری که پس از ارتباط مجازی با یک دختر به او تجاوز کرد: راحت بامن دوست شد، پس برای ازدواج مناسب نبود 💢قرار دادن‌ این داستان در کانال امشب ساعت ۷ونیم✅ http://eitaa.com/joinchat/1538392064C394b6f57fa
از گناه تا توبه🇵🇸
❌❌ #فریب ❌❌ اول،ارسال یک عکس بی حجاب؛بعدا رابطه نامشروع و سرانجام تجاوز دسته جمعی روزنامه........
❌❌ ❌❌ ✅روزنامه ایران پرونده دختری را که در یک دوستی در فضای مجازی توسط یک پسر اغفال شد و مورد تجاوز قرار گرفت،گزارش کرده است. 💢در این گزارش آمده است: دوسال پیش بود که با میثم درفضای مجازی آشنا شدم. روزهای اول آشنایی خیلی زود گذشت وپس ازحدود چهارماه فهمیدم عاشقش شده ام.تا اینکه یک روز با دوستش آمد سراغم ومن هم با خوشحالی سوار خودروی سیاهش شدم. اما چند  دقیقه بعد متوجه شدم گرفتاریک شیاد شیطان صفت شده ام.هرچقدر فریاد زدم والتماس کردم فایده‌ای نداشت. تا اینکه.... 💢روی صندلی عقب نشسته بودم که با تهدید وضرب وشتم آنقدر به سروصورتم کوبیدند که بیهوش شدم ودیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم خودم را در محله نا آشنایی یافتم. انگار کابوس می‌دیدم اما افسوس که همه چیز واقعیت داشت. بشدت سردرگم ودرمانده شده بودم و نمی‌دانستم چه کار کنم. بالاخره با هرزحمتی که بود خودم را به خانه رساندم. مادرم خانه نبود و مادر بزرگ گوشه اتاق پذیرایی نشسته بود. پس از سلامی ســـــرد و بی روح یکراست رفتم به اتاقم. همه چیز برایم تاریک وسیاه بود. موج ناامیدی همه وجودم را گرفته بود. وقتی به آینه نگاه کردم خودم را نشناختم چون حماقت وساده لوحی‌ام باعث شده بود گرفتار دو پسر شیطان صفت وهوسران شوم. و... 💢درحالی که به آینه چشم دوخته و نادم و پشیمان بودم تصمیم گرفتم به کلانتری بروم وحقیقت را برای پلیس افشا کنم. تنها چیزی که از پسر شیطان صفت داشتم شماره تلفنش بود که آن را دراختیار کارآگاهان گذاشتم. تا اینکه خوشبختانه چند روز بعد میثم در یک قهوه خانه با چند دختر خیابانی دستگیر شد اما هنوز کابوس‌های زجرآورم تمام نشده. من اسیر یک حماقت بزرگ شدم. از وقتی با میثم دوست شده بودم دروغ گفتن به پدر و مادرم راحت شده بود درباره اوقاتی که با او چت می‌کردم پدرو مادرم خبر نداشتند. می‌خواهم بگویم تاوان دروغ وحماقتم بلایی بود که دو شیطان صفت سرم آوردند. حالا دیگر تصمیم گرفتم فقط زیر سایه پدرو مادرم باشم و دیگر هیچ وقت چنین حماقتی نکنم. 💢سرانجام پرونده دو پسر شیطان صفت👿 که پس از شکایت دختر جوان فریب خورده و با ردیابی‌های پلیسی دستگیر شده بودند🚨پس از بازجویی و صدور کیفرخواست، در شعبه یکم دادگاه کیفری استان البرز تحت رسیدگی قرارگرفت. 💢در آغاز جلسه محاکمه دختر جوان رنگ پریده در جایگاه قرار گرفت و از دو پسر جوان به اتهام تجاوز شکایت کرد. سپس متهم ردیف اول پشت میز محاکمه ایستاد تا به سؤالات قضات پاسخ دهد. 🚨به زودی پرسش و پاسخ هایی‌که از این پسر شیطان صفت شده رو داخل کانال میذاریم👇 @azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
❌❌ #فریب ❌❌ #داستان_واقعی ✅روزنامه ایران پرونده دختری را که در یک دوستی در فضای مجازی توسط یک پس
❌❌ ❌❌ ❌❌دخترا اینقدر ساده نباشین❌❌ ✅داستان واقعی است اما قسمت های داخل پرانتز توسط خودم اضافه شده و بعد اینکه خوندین برای گروه هاتون فوروارد کنین 💠دو هفته پیش که با قطار داشتم میومدم مشهد🚆توی کوپه ما یک پسر👦 دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بی قراری ایشون رو می دیدم. 🔹کمی که گذشت من بهش میوه🍎تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من علت بی قراری هاشو ازش پرسیدم و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد: ♻️آشفتگی و اضطراب من از ترم دوم دانشگاه شروع شد.زمانیکه با دختری👧 به اسم سمانه توی یکی از کلاس های عمومی آشنا شدم. ▪️از همون اول ترم من و سمانه به همدیگه نگاه های خاص👀داشتیم و این نگاه ها رفته رفته بدید رابطه صمیمانه و عاطفی تبدیل شد. طوری که بعد از مدتی همه فکر و ذهنم شده بود سمانه و بدجوری عاشقش شده بودم💘 و اون هم منو خیلی دوست داشت. (بزرگواران خصوصا آقاپسرای گل شیطون اگه خواست شمارو به این روابط بکشونه اول چشماتونو هرزه میکنه که به نامحرم نگاه کنین اولین تیر شیطون به چشماتونه) 🔰اصلا توی دانشکده دانشجوها منو سمانه رو با انگشت نشون میدادن و همه میدونستن ما عاشق همدیگه هستیم اما یک اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و اون هم 📛رابطه نامشروع📛ما با همدیگه بود 👈از اون روز به بعد احساسم نسبت به سمانه عوض شد (چرا؟ چون پسرها معمولا توی این روابط دنبال ارضای جنسی هستن و وقتی ارضا شدن دیگه نیازی به شما ندارن اصلا بهترازشما پیدا شد با شما کاری باید داشته باشن؟ دیگه بای بای) 👈و دیگه مثل قبل دوستش ندارم و الآن به این نتیجه رسیدم که 👈من به هیچ وجه نمیتونم با سمانه زندگی مشترک داشته باشم (پس اون همه عشقت کجا رفت پسر☹️) ❓چون همش برام این سوال مطرحه که اگه اون دختر پاکی بود چرا به این رابطه کثیف با من تن داد؟ 💠از کجا معلوم که اون بعد ازدواج💝 به من خیانت نکنه؟! از طرفی هم من بهش قول دادم که باهمدیگه ازدواج می کنیم☹️الآن نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم @azgonahtatobeh ✍نتیجه تحقیق یکی از آسیب شناس های اجتماعی بنام آقای دکتر قرائی مقدم که روی 50 پسر که رابطه نامشروع با دوست دخترشان داشتن این بود: 📣این پسران عنوان کردن که اگر تا آخر عمر هم مجرد باقی بمانند 👈حاضر به ازدواج با این دختران نیستند چون خیانت توسط این افراد دور از انتظار نیست. 🔰دخترخانوما متوجه قضیه شدین حالا بازم بگین دوست پسرم عاشقمه،بهم خیانت نمیکنه و ....🔰 🌍 http://2khtare-khob.blogfa.com ✅〰عضو بشین حتما حتما〰 @azgonahtatobeh ✅کانال ایتامون👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1538392064C394b6f57fa 👇توی این کانال حرفامو راحت تر میزنم‌ عضوبشین👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
🔴 🇮🇷نشر حداکثری در فضای مجازی🇮🇷 امام زمان عج فرمودند : هوای کشورتان را داریم 🔹 در زمان جنگ جهانی اول، هجوم دولت های روس و انگلیس به کشور اوج گرفته بود و آیت الله نائینی بسیار نگران و پریشان که وضع شیعیان به کجا می رسد. در همین موقعیت شبی به امام عصر ارواحنافداه متوسل شده و در حال توسل و گریه و ناراحتی به خواب می روند... 🔹 در عالم رویا می بینند: دیواری است به شكل نقشه ایران شكست برداشته و در حال افتادن است در زیر این دیوار یك عده زن و بچه نشسته اند و نزدیك است دیوار بر سر اینها خراب شود.مرحوم نائینی رحمه الله علیه وقتی این صحنه را می بیند به قدری نگران می شود كه فریاد می زند و می گوید : خدایا این وضع به كجا خواهد انجامید؟ 🔹 در این حال می بیند كه حضرت ولی عصر(ع) تشریف آوردند و انگشت مباركشان را به طرف دیواری كه خم شده و در حال افتادن بود گرفتند و آن را بلند كردند و دومرتبه سر جایش قرار دادند و بعد فرمودند: «اینجا شیعه خانه ماست، می شکند، خم می شود، خطر هست، ولی ما نمیگذاریم سقوط كند ما نگهش می داریم.» 📙 ملاقات با امام عصر عج صفحه ی صد و سی و هفت ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @azgonahtatobeh ✅کانال نماز شبمون👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
1⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 💠این داستان کاملا واقعی است فقط اسامی تغییر کرده میخوام از یه دختری بگم به اسم مستعار (ستایش) وقتی بدنیا اومد تو خونه ای که پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر و یه خواهر عموهاشم نزدیک خونشون بودن همیشه باهم بودن با اونا بزرگ شد عشق به خدا رو از پدربزرگ و مادربزرگش یاد گرفت با عموش مسجد میرفت زندگیش عالی همه دوسش داشتن . 😍 وای که چه عالی بود ☺️♥️ همینطوری بزرگ و بزرگتر میشه پدر و مادرش اهل نماز و روزه نبودن یعنی بگی نگی یطورایی بودن اونم ماه رمضون یه ماه از سالو فقط پدره مسلمون میشد . 😏 ستایش شده بود ۱۴ ساله که مادربزرگش بهترین همدم و استادش مریض میشه 😔 اونم سرطان و تومور مغزی بعد ۶ ماه از دنیا رفت 😭 بدترین شکست همون بود ای کاش بود ای کااااااااااااااااااش . بعد چهلم مادربزرگش پدر مادرش همش میگفتن باید ازشون جداشیم تا کی با این دوتا پیر باشیم خونشون آماده میشه پدر و مادر و ستایش و خواهرش میرن از اونجا 😔 غم دوری مادربزرگ کم بود پدربزرگ هم اضافه شد . ای وای که چه سخت بود اشک های پدربزرگ برای جدایی . ✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇 @azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 1⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 💠این داستان کاملا واقعی است
2⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه روز ها هر روز بدتر از دیروز دیگه نه مسجد رفتنی نه نمازی نه چیزی نه کسی بود ستایشو بیدارش کنه برا نماز باید خودش تنها بیدار میشد تو خونه ی بی روح نماز میخوند که همه پوزخندی میزدن . همون دوران عذاب آور بود که شخصی با اسم پیمان با پدر ستایش دوست میشه و روابطشون خیلی صمیمی میشه طوری که هر شب یا اونا اینجا بودن یا پدر و مادر ستایش اونجا دیگه یه وضعی مهمونی های افتضاح هر شب بساط مشروب پهن . ستایش شب احیا بود مسجد نزدیک اذان صبح برگشت دید اینا هنوز بساط مشروبشون پهنه و چه شوخی ها و حرف هایی . دیگه از این بعد باید ظرف غذاشو جدا میکرد که نجس به مشروب نباشه هر روز تمام ظرفارو میشست که مبادا نجاست داشته باشه هر روز تماااام ظرفا شسته میشد سه بار . باید تنهایی غذا میخورد . شب و روزش شده بود گریه 😭 ای وای من این چه وضعه نمیتونید درک کنید که چه روزهایی بود و هست ✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇 @azgonahtatobeh 😍👇کانال نماز شبمون😍👇 https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 2⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه روز ها هر روز بدتر از دیرو
3⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه ستایش انقد گریه و زاری میکرد 😭 تمام کارش شده بود غم و غصه این همه استرس و اعصاب شده بود براش معده درد فجیح که از دردش شب و روز نمیتونست بخوابه . دیگه عمو و عمه هم نمیتونست ببینه اونا فهمیده بودن که بابا مامان ستایش مشروب میخورن ازشون متنفر شدن قطع رابطه شده بود فقط میومدن ستایش رو ببینن پدرش متوجه میشه و انقد میزنتش که دیگه حق دیدنشونو نداره اونم میمونه و یه دنیا غم دیگه چه زندگی سختی 😭 یه روز از مدرسه برگشت اومد تو خونه دید مادرش و پیمان(دوست پدرش) تو اتاق خوابش ارتباط جنسی دارند . وااای خدایا دیدن این صحنه فجیح دردناکه مخصوصا وقتی طرفت مادرت باشه وااای خدا این دیگه تهه بدبختیه 😭😭😭 . کسی نبود خونه بدون اینکه متوجه حضورش بشن برگشت اومد پارکینگ به حدی گریه کرد که نابود شده بود . هیچ چاره ای جز مرگ نمیدید دعاش بود فقط مرگ . باورتون نمیشه چه صحنه ی وحشتناکی بود . کلی قرص خورد بمیره ولی به لطف خدا از این جهنم وارد جهنم دیگه نشد شستشوی معده و کلی اینور اونور تا از مرگ جان سالم به دربرد . پدرش گفت چرا این کارو کردی گفت امتحانمو خراب کردم نخواست پدرش ناراحت شه که دوستش باهاش چه کرد . ولی به مادرش گفت که اون صحنه رو دید بخاطر این بود فکر میکنید جواب مادرش چی بوده ؟ ✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇 @azgonahtatobeh 😍👇کانال نماز شبمون😍👇 https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 3⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه ستایش انقد گریه و زاری میک
4⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 🔴لطفا اول اینجا‌رو‌بخونین👇 https://eitaa.com/azgonahtatobeh/7724 بتوچه ستایش مگه هرکی ازدواج کرد باید از عشق دوری کنه چرا انقد فکرت قدیمیه و اخلاقت مثله بچه ها . بشکنه دست این دکترا که کاری نمیکردن زنده بمونی . نمیدونید چقد درد داره این حرفا قلبو از جا در میاره . کم کم میفهمه پدرش و با زن پیمان و پیمان با مادرش ارتباط دارن . دیگه شده بود خونه ی کثیف حالش خراب شده بود مخش هنگ کرده بود از این همه چیزا . تنها کاری که میتونست کنه این بود به یکی بگه که کاری کنه پای پیمان از خونوادشون قطع شه داییش با پیمان خوب نبود گفت بهترین فرد میتونه این باشه رفت پیش داییش +سلام دایی یچیز بگم -جانم +توروخدا ناراحت نشو اصلا عصبی نشو اصلا شاید من اشتبام فقط خونسرد باش ناراحتی نکن آرامشتو حفظ کن -خب چی شد نصف جونم کردی +ماجرا رو تعریف میکنه کشتی منو ستایش این چی بود سه ساعت خواستی بگی . خب چیه مگه انقد قدیمی نباش الان همه جا همینه خخخ برو دایی جون تو این کارا دخالت نکن ✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇 @azgonahtatobeh 🔴هرشب دورهم نماز شب داریم👇 http://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
🔴 #داستان_واقعی 🇮🇷نشر حداکثری در فضای مجازی🇮🇷 امام زمان عج فرمودند : هوای کشورتان را داریم 🔹 در
✨برای دوستات بفرست بیشتر مراقب باشن✨ 🔴۴زن در طمع این خبیث🔴 💠شیطان صفت که چهار زن را  در پرشیای دودی به تله انداخته و آن ها را آزار داده بود به زودی محاکمه می شود. 💠رسیدگی به این پرونده از سه ماه قبل به دنبال شکایت یک زن جوان به نام سپیده آغاز شد.وی که به پلیس آگاهی تهران رفته بود پرده از سرنوشت تکان دهنده خودش برداشت. سپیده از راننده شیطان صفت یک پژو‌پرشیا شکایت کرد و گفت: دیروز به عنوان مسافر در حوالی متروی پایانه مسافربری جنوب سوار یک پژو پرشیا شدم  تا به محل کارم بروم.  اما راننده که مرد ۳۵ ساله  ای بود مرا به سمت جاده حسن آباد  قم برد.او می خواست مرا آزار دهد که مقاومت کردم و او مرا به شدت کتک زد.او حتی مرا تهدید به مرگ کرد ولی من  به سختی توانستم خودم را از شیشه ماشین به بیرون پرت کنم.همان زمان چند راننده خودروی عبوری به کمکم آمدند و مرا به بیمارستان منتقل کردند. 💠وی در تجسس های پلیسی  نشانی های راننده جوان را به پلیس ارائه داد  و پلیس  در نخستین گام  از تحقیقات تصویر چندین متهم سابقه‌دار را به سپیده نشان داد تا این که زن جوان  ‌توانست یکی از آن ها را به نام سعید شناسایی کند. سعید چندین سابقه دعوا و درگیری در پرونده اش داشت و مدتی قبل از زندان آزاد شده بود. 💠با اطلاعاتی که زن جوان به پلیس داد سعید  ردیابی و  بازداشت شد اما ادعا کرد دست به آدم‌ربایی نزده است.  در حالی که تحقیقات درباره این پرونده ادامه داشت، سه زن دیگر نیز که در پژوی دودی مرد شیطان‌صفت  به تله افتاده بودند شکایت های مشابهی  را به پلیس ارائه دادند و در مواجهه حضوری سعید را شناسایی کردند. 💠آن ها گفتند: ما به عنوان مسافر در حوالی متروی پایانه مسافربری جنوب سوار پژو پرشیا شدیم اما راننده ما را به حوالی جاده قم برد و آن جا آزارمان داد.  با تکمیل تحقیقات پلیسی، پرونده برای رسیدگی به  اتهام آدم ربایی و آزار چهار زن جوان به شعبه نهم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد تا راننده شیطان صفت  به زودی محاکمه شود @azgonahtatobeh 🔴هرشب دورهم نماز شب داریم👇 http://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 4⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 🔴لطفا اول اینجا‌رو‌بخونین👇
5⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 🔴لطفا اول اینجا‌رو‌بخونین👇 https://eitaa.com/azgonahtatobeh/7724 وای اینا چرا اینطوری ان 😔 چرا مامانم اینا اینطورن این که رفتم پیش داییو داییم ب مادرم میگه و مادرم سیلی میزنه زیر گوشم که غلط کردی رفتی گفتی اینو به پیمان هم میگه که رفتم پیش داییم . دیگه از اون بعد هر دفعه پیمان بهم نزدیک میشد . ازم متنفر بودن بدتر شد . یه روز شوم و مسخره که کاش اصلا وجود نداشتم در اتاقم باز شد پیمان اومد تو درو مادرم از پشت بست 😔 بهم نزدیک شد هرچی گریه و زاری التماس فایده ای نداشت هرچی زار بی فایده بود تورووقرآن نوکریتو میکنم هرکاری میخوای میکنم به من کاری نداشته باش ازت التماس میکنم ازت خواهش میکنم فک کنید این همه التماس همراه با گریه و زجه زدن در حد مرگ ولی انگار نه انگار ستایش دیگه دختر نیست 😔😭 زندگیه تباه شده بقیه عمر بی فایده شب و روز مات و مبهوت ✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇 @azgonahtatobeh 🔴هرشب دورهم نماز شب داریم☺️👇 http://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 5⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 🔴لطفا اول اینجا‌رو‌بخونین👇
6⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 🔴لطفا اول اینجا‌رو‌بخونین👇 https://eitaa.com/azgonahtatobeh/7724 چند ماه بعدش برا رهایی از اون خونه وارد حوزه شد و خوابگاه . ستایش وارد حوزه شد خداروشکر حداقل جایی وجود داره برای اینکه بشه راحت بود بشه به خدا نزدیک بود . ولی ستایش کلا نابود شده هرگز نمیتونه خوب شه یهو یادش میاد برا ادامه ی زندگی هیچ نداره 😔 . برا ستایش دعا کنید دعا کنید فقط بتونه اون صحنه هارو فراموش کنه . دعاکنید حالش بهتر شه . من حالا ۱۸ سالمه اصلا در حدی نیستم که بخوام نصیحتی کنم فقط اینکه قدر خودتونو بدونید خواهشا وارد مسائل دوست پسر یا دوست دختر نباشید . خودتون زندگیتونو خراب و نابود نکنید . خیلی ها آرزشونه محیطی داشته باشن که دور از این آلودگی ها باشه . قدر خودتونو بدونید ✅ این داستان👇 1⃣دخترخانما و آقاپسرای خوب خودکشی آخرین قدم نیست چرا فکر میکنی به بن بست رسیدی؟ گاهی تو باید طبق ظرفیتت امتحان بشی و یکسری مشکلاتی داشته باشی تا بتونی کنی و ایمانتو نشون بدی می فهمی خودکشی گناه کبیره ست ینی چی؟ هم دنیات بدبختی و هم آخرتتو تباه میکنی همین ستایش خانم می تونست این گناه اقدام به خودکشی رو نکنه و اینطور رشدهاروهم بکنه☺️ 2⃣دایی ایشون گفتن الآن همه جا اینطوریه خب خیلی حرف بی اساسی بود یک تعداد کم و اندکی دچار اینطور بی غیرتیای جنسی میشن هرچند مردی که راضی باشه نامحرم یک لاخ موی خانمش رو هم ببینه نشون از کم غیرتیش هست 3⃣همگی خوندیم که ایشون تونست از یک منجلاب پر از گناه خودشو بیرون بیاره در حالیکه می تونست مثل بعضی جوونا از موقعیت استفاده کنه و انواع گناه ها رو انجا بده 👈پس خواستن توانستن است مدیر کانال از‌گناه تا توبه @azgonahtatobeh 🔴هرشب دورهمی نماز شب داریم☺️👇 http://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
🌹🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹 #تحول #خانم #ارسالی_اعضا 💠با سلام میخوام بخشی از داستان زندگیم ر
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ۱ 🔴این داستان سرگذشت یکی از اعضای کانالمون هست که متحول شدن 🌾خدایا شکرت🌾 بسم الشهدا علیرضا هستم 😁 🌺تا شدم بی خبر از خویش خبر ها دیدم🌺 🌸بی خبرشو که خبرهاست دراین بی خبری🌸 داستان بنده بر میگرده به 4 سال پیش الان 19 سالمه حدودا سال 94 بود که تو محله ی دروازه غار که فکر کنم اسمش رو شنیدید متحول شدم من یه پسری بودم که با همه قشری گشت و گذار میکردیم خیلی از کار هایی رو که نباید انجام بدیم رو انجام میدادیم از ارتباط با جنس مخالف گرفته😔 تا گشتن با کسایی که دزد بودن یا سیگاری 🚬بودن و قلیان میکشیدن محله ما جوری بود که بچه ی کوچیک اونجا چاقو🔪 دستش میگیره و تو محله جولان میده💪 واقعا سخت بود که تو یه همچین محله ای بزرگ بشی و جون سالم بدر ببری و خراب نشی کم کم داشتم تو گناه دست و پا میزدم حالم از خودم بهم میخورد چون خیلی از کار ها رو تجربه کرده بودم دیگه رسیده بودم به ته خط دیگه بریده بودم حتی فکرم به خودکشی هم رسیده بود اما یه روز یکی از رفیقام بهم گفت که یه کانون فرهنگی هست اردوی مشهد میبره منم که خراب عشق و حال با رفیقام بودم که دیدم پول ندارم ثبت نام کنم برای اردو مشهد رفتم دیدم خونه پلی استیشن 🎮دارم بردمش فروختم 100 هزار تومن بعد برا مشهد ثبت نام کردم چشمتون روز بد نبینه که روز اول اردوی مشهد بنده دستم شکست بردنم بیمارستان🚑 2 روز اونجا بستری بودم قسمت دوم بزودی👇 @azgonahtatobeh 🔴هرشب دورهمی نماز شب داریم☺️👇 http://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 #تحول #آقا #داستان_واقعی ۱ 🔴این داستان سرگذشت یکی از اعضای کانالمون
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ۲ بعدش بچه ها اومدن دنبالم که روضه داریم رفیتم تو روضع داشتن روضه میخوندن که شروع کرد از حضرت حر و توبه کردن خوند😔😭 ولی به نکته باید توجه کرد که من تو اون زمان از بس که گناه کرده بودم قلبم مثل سنگ شده بود ادمی که قلبش هم مثل سنگ باشه که جاش تو روضه اهل بیت نیست ولی نمیدونم چرا یه هو گریم گرفت😭 هر کاری میکردم نتونستم جلوی گریم روبگیرم همون جا بود که از امام مهربونی ها امام رضا خواستم که کمکم کنه همون جا بود که توبه کردم مثل حر الحمدولله الان که 4 ساله از توبم میگذره تو این 4 سال دارم کار فرهنگی میکنم تا اینکه بتونم با داستان تحولم و کار فرهنگی دوستای قبلیم و کسای دیگه رو نجات بدم یه نکته:به خدا من تا تهش رو دیدم واقعا پوچی بود هیچی نبود ،درسته گناه لذت داره اما لذت داریم تا لذت لذت با خدا بودن ،مذهبی بودن ،لذت ترک گناه و باعزت بودن تو هیچی نیست این لذت ها ابدی هست به قول علما :ما نیومدیم که به هر قیمتی شده زندگی کنیم ،ما اومدیم که قیمت گذاری بشیم یاعلی @azgonahtatobeh 🔴هرشب دورهمی نماز شب داریم☺️👇 http://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 6⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 🔴لطفا اول اینجا‌رو‌بخونین👇
🔴دختری که گول خورد و ..... 🔴 1⃣ 💠به گزارش کارگرانلاین، دختر نوجوان که به‌خاطر تنهایی و کمبود عاطفی در دام پسر فریبکاری افتاده و تا یک قدمی مرگ پیش رفته بود با کمک معاون مدرسه‌اش به زندگی برگشت. 💠«حنانه» هنوز در سنین نوجوانی بود، اما آنچه بر زندگی کوتاهش گذشته می‌تواند دستمایه نگارش کتابی قطور شود. بسته‌های قرص هنوز توی کیفش بود. آرام و ساکت روی صندلی نشسته و به سنگفرش اتاق خیره مانده بود. اسمش را که صدا زدند سربلند کرد. وارد اتاق مشاوره پلیس شد، اما پیش از آنکه‌ لب به سخن باز کند چشمانش شروع به باریدن کرد. صدای هق هق «حنانه» سکوت اتاق را شکست. 💠نمی‌دانست داستان شوربختی‌اش را چگونه بازگو کند. وقتی آرامتر شد شروع به صحبت کرد: «سن و سالی نداشتم. تازه ۱۱ سالم شده بود که فهمیدم پدرم اعتیاد دارد. همین موضوع همیشه باعث درگیری او با مادرم بود و من هم که کاری نمی‌توانستم انجام دهم، در کنج اتاق گریه می‌کردم. 💠این شرایط زندگی هر روزمان بود. تا اینکه پس از چند سال پدرم در اوج خماری تصادف کرد و از بین رفت. من ماندم و مادر و مشکلات تمام نشدنی زندگی... مادرم سنی نداشت و پس از چند ماه ازدواج کرد، اما چون شوهرش مرا نمی‌خواست، به ناچار در ۱۴ سالگی به خانه پدربزرگم رفتم. مادربزرگ و پدربزرگم توجه زیادی به من داشتند. اما هر کاری هم می‌کردند به‌خاطر اختلاف سنی که با هم داشتیم نمی‌توانستند مرا درک کنند. 💠مادرم ماه‌ها حتی سراغی از من نمی‌گرفت. درست در همان روز‌هایی که من تنها مانده بودم و بیش از هر زمانی نیاز به محبت داشتم، سر و کله «کیارش» پیدا شد. آن روز‌ها کلاس زبان می‌رفتم و «کیارش» هر روز سر راهم ظاهر می‌شد و با چرب‌زبانی‌هایش سعی می‌کرد مرا جذب خودش کند. 💠سماجت‌هایش باعث شد باور کنم که عاشقم شده و همه تعریف و تمجیدهایش واقعی است. اما من به معنای واقعی عاشقش شده و هر روز برای دیدارش بی‌تاب بودم. کم کم کار به جایی رسید که من از کلاس‌هایم غیبت کرده و ساعت‌ها با کیارش در خیابان‌ها می‌گشتیم. یک روز گفت: می‌خواهد مرا پیش مادرش ببرد. من هم که همه حرف‌هایش را باور داشتم، با او همراه شدم. خانه سوت و کوری بود.  ادامه دارد...👇 @azgonahtatobeh 🔴هرشب بااعضا دورهمی نمازشب داریم😍👇 https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
🔴دختری که گول خورد و ..... 🔴 #داستان_واقعی 1⃣ 💠به گزارش کارگرانلاین، دختر نوجوان که به‌خاطر تنهایی
🔴دختری که گول خورد و...🔴 2⃣ 💠وقتی از خانه «کیارش» بیرون آمدم دیگر آن آدم سابق نبودم. احساس گناه می‌کردم. انگار همه جور دیگری نگاهم می‌کردند. به خانه رسیدم بدون کلمه‌ای حرف به اتاقم رفتم و در حالی که صورتم را روی بالش فشار می‌دادم ساعت‌ها به خاطر حماقتم گریه کردم. چند روزی بود که خواب و خوراک نداشتم. خبری هم از «کیارش» نبود. نه پیامی می‌داد و نه تماسی... 💠بدتر از آن بی‌خبری‌ها؛ حال جسمانی عجیبم بود. مدام حال تهوع داشتم و از حال می‌رفتم. معاون مدرسه‌مان به من شک کرده بود. دست آخر هم مرا کناری کشید و ماجرا را پرسید، اما من هم فقط گریه می‌کردم. خانم مدیر مرا به آزمایشگاه برد نتیجه آزمایش دنیا را مقابل چشمانم تیره و تار کرد. من در ۱۵ سالگی باردار شده بودم.  💠از آن روز حتی روی رفتن به مدرسه را هم نداشتم. دلم می‌خواست بمیرم. اما جسارت این کار را هم نداشتم. در همین شرایط نابسامان روحی بودم که «کیارش» دوباره با من تماس گرفت. وقتی به او ماجرا را گفتم به جای همدردی و چاره‌جویی شروع به داد و بیداد و فحاشی کرد و گفت که از من فیلم و عکس دارد و، چون می‌دانست وضع مالی پدربزرگم خوب است گفت: اگر تا ۴ روز دیگر ۵۰ میلیون تومان به او ندهم فیلم‌ها را برای پدربزرگم می‌فرستد...  💠از همان لحظه بود که دیگر تصمیمم را گرفتم. هیچ راهی جز مرگ برایم نمانده بود. از اتاق بیرون رفتم و کیسه قرص‌های پدربزرگم را برداشتم. می‌خواستم همان شب کار را تمام کنم، اما حسی در وجودم مانع می‌شد. 💠یک روز صبح پدربزرگ وارد اتاقم شد و گفت: «دیشب خانمی با من تماس گرفت که با تو کار داشت. هر چه پرسیدم خودش را معرفی نکرد، اما از من خواست هر ساعتی که تو بیدار شدی با این شماره تلفن تماس بگیری.» گوشی را از دست او گرفتم. دست‌هایم می‌لرزید. شماره معاون مدرسه‌مان بود...، اما او بعد از این بدبختی چه کاری می‌توانست با من داشته باشد. هزار فکر به سرم رسید. دو راه بیشتر نداشتم یا باید قرص‌ها را می‌خوردم و خلاص می‌شدم یا با او تماس می‌گرفتم. ادامه دارد...👇👇 @azgonahtatobeh 🔴هرشب اینجا برنامه‌نمازشب داریم امشب جانمونی👇 https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
🔴دختری که گول خورد و...🔴 #داستان_واقعی 2⃣ 💠وقتی از خانه «کیارش» بیرون آمدم دیگر آن آدم سابق نبودم.
🔴دختری که گول خورد و...🔴 3⃣ 💠دکمه سبز گوشی پدربزرگ را زدم. انگار او منتظر تماسم بود. بعد از یک بوق جواب داد. با صدای لرزان سلام کردم و گفت: «نمی‌توانم نسبت به سرنوشتت بی‌تفاوت باشم با آنکه اشتباه بزرگی مرتکب شده‌ای، اما تصمیم گرفتم کمکت کنم می‌ترسم کار خطرناکی کنی. من در بخش مشاوره پلیس آشنایی دارم که می‌تواند کمکت کند. فردا صبح دنبالت می‌آیم تا به آنجا بروی...» وقتی تلفن را قطع کردم هم خوشحال بودم هم ناراحت. هر چند نمی‌توانم خودم را ببخشم، اما می‌خواهم از این مخمصه  خلاص شوم...   نگاه کارشناس 💠ستوان‌دوم زهرا کاکایی کارشناس ارشد مرکز مشاوره معاونت اجتماعی پلیس کرمانشاه گفت: «قرار گرفتن در تنهایی و انزوا باعث می‌شود که فرد رفتار متفاوتی داشته باشد و کمتر بتواند رفتار‌های احساسی‌اش را کنترل کند. این حالت نوع خفیف احساس تهی بودن است. خلأ عاطفی و تنهایی، چشم انسان را به روی واقعیت‌ها می‌بندد و باعث بروز وابستگی‌های پوچ می‌شود.» منبع: ایران ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @azgonahtatobeh ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ 🔴هرشب اینجا برنامه‌نمازشب داریم👇 https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
1⃣ 💠فکر می کردم رابطه عاطفی با پسر همسایه مادرم می تواند خلأهای موجود در زندگی ام را جبران کند اما بر اثر ناآگاهی اجتماعی و زجر دادن همسرم درگیر رابطه غیراخلاقی و غیرمنطقی شدم به طوری که اکنون همین موضوع به مهم ترین مشکل زندگی ام تبدیل شده است و ... ☢این ها بخشی از اظهارات زن 27 ساله ای است که برای فرار از مزاحمت ها و تهدیدهای جوانی که از مدتی قبل با او رابطه عاطفی و غیراخلاقی برقرار کرده، دست به دامان قانون شده بود او در حالی که بیان می کرد با ندانم کاری و اشتباهاتم زندگی خود و آینده فرزند خردسالم را نابود کرده ام به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری شهرک ناجای ...... گفت: دوران کودکی را در یکی از روستاهای اطراف ...... سپری کردم.  💢به خاطر این که مقطع دبیرستان در روستای ما وجود نداشت بیشتر دختران روستا بعد از پایان دوران راهنمایی ترک تحصیل می کردند من هم به همین دلیل درس و مدرسه را رها کردم و به امور خانه داری مشغول شدم تا این که در دوران نوجوانی یکی از جوانان روستا به خواستگاری ام آمد. پدرم که وضعیت مالی خوبی نداشت و با کارگری و سختی روزگارش را می گذراند بلافاصله مرا به عقد او درآورد اما او جوانی بی مسئولیت بود و هیچ توجهی به من نداشت او برای کارگری به تهران می رفت و هر چند ماه یک بار به روستا باز می گشت.   ✅ادامه داستان👇👇👇 @azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 1⃣ 💠فکر می کردم رابطه عاطفی با پسر همسایه مادرم می تواند خلأهای موجود در زندگی ام را
2⃣ 💠در این مدت نیز سراغی از من نمی گرفت کم کم از دختران دیگر روستا شنیدم که او در تهران عاشق دختر دیگری شده است اما پدر و مادرش که مخالف ازدواج او در تهران بودند مرا برایش خواستگاری کرده اند این گونه بود که اختلافاتی بین ما شروع شد و من حدود یک سال بعد و در دوران نامزدی از او طلاق گرفتم. دیگر همه به چشم زنی مطلقه به من نگاه می کردند تا این که شش سال قبل «محمود» به خواستگاری ام آمد این بار نیز پدرم بدون آن که نظرم را بپرسد مرا پای سفره عقد نشاند در حالی که هیچ شناختی از او نداشتم. مدت کوتاهی بعد از برگزاری مراسم عقدکنان راهی ....... شدیم تا زندگی مشترکمان را در یکی از شهرک های حاشیه شهر آغاز کنیم. 🌀وقتی در خانه اجاره ای مان ساکن شدم تازه فهمیدم که بسیاری از اهالی آن محله اعتیاد دارند و از راه خرده فروشی مواد مخدر مخارجشان را تامین می کنند. آن جا بود که متوجه شدم همسرم نیز نه تنها معتاد است بلکه هیچ شغلی ندارد و مدام پای بساط مواد مخدر می نشیند. 🔰دیگر چاره ای نداشتم و نمی توانستم برای دومین بار طلاق بگیرم سعی کردم با این شرایط کنار بیایم و به زندگی ام ادامه بدهم ولی درحالی که صاحب فرزند شده بودم نمی توانستم فحاشی ها و کتک کاری های او را تحمل کنم این در حالی بود که پدر و مادرم نیز به ....... مهاجرت کرده بودند و مادرم در خانه های مردم کارگری می کرد حدود یک سال قبل در پی رفت و آمد به خانه مادرم با پسر همسایه آن ها که پنج سال از من کوچک تر بود آشنا شدم. 💠او که در جریان اختلافات من و همسرم قرار گرفته بود تشویقم می کرد تا از همسرم طلاق بگیرم و به عقد موقت او دربیایم من هم که فریب چرب زبانی هایش را خورده بودم با حالت قهر خانه و زندگی ام را ترک کردم و در منزلی که او برایم اجاره کرده بود ساکن شدم تا بتوانم از همسرم طلاق بگیرم اما مدتی بعد فهمیدم که فریب خورده ام و او نیز مانند همسرم معتاد و بیکار است. حالا که به این رابطه غیراخلاقی پایان داده ام او با مزاحمت ها و تهدیدهایش روزگارم را سیاه کرده است. اگرچه اکنون پشیمانم اما کاش . @azgonahtatobeh