#داستان_واقعی ۱
يك قصّه عبرت آموز
🔹من دختري ۲۲ سالهام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زندگي من سراسر خاطرات تلخ و شيرين است كه يكي از آنها واقعاً برايم ماندني است. من فكر ميكنم اگر هر كاري از روي عقل و منطق و با تكيه بر قدرت خداوند انجام شود، درست از آب در خواهد آمد.
🔸دختران و پسراني كه از طريق دوستيهاي دروغين خياباني براي خود سرگرمي درست ميكنند، هميشه به بن بست ميرسند.
📛
من برادري داشتم كه هشت سال از من بزرگ تر است و او دوستاني داشت كه به خانه ما رفت و آمد ميكردند؛ يكي از آنها فرزاد نام داشت كه دانشجو بود و داراي رفتاري متين و موقّر.
مدتي بود كه متوجه شدم حالتش عوض شده و خيلي بيشتر محبت ميكند.
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی ۱ يك قصّه عبرت آموز 🔹من دختري ۲۲ سالهام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زند
#داستان_واقعی ۲
🔹يك روز كه از كلاس زبان ميآمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو را برسانم، و با هم درباره موضوع مهمي صحبت كنيم.
👈من جواب دادم: اگر كاري داري مثل هميشه به منزل ما بيا و با پدر و مادر و برادرم صحبت كن.
خيلي فكر كردم، با خودم گفتم آيا او هم مثل
بعضی پسران ديگر اخلاق هوس بازي داشت؟
به هر حال او رفت.
بعد از آن خودم را از او پنهان ميكردم، چند ماه بعد در دانشگاه قبول شدم و او دوباره جلوي مرا گرفت و گفت: ميخواهم شما را تا فرودگاه بدرقه كنم، با تندي گفتم لازم نيست.
🔸او در فرصتي كه كسي متوجه نبود، نامه اي به من داد و من نامه را جلوي چشمش پاره كردم و از او خداحافظي هم نكردم.
پنج ماه گذشت.
روزي مادرم به دانشگاه تلفن زد و گفت: بايد به تهران بيايي.
من گيج شده بودم، پرسيدم: براي چي؟!
مادرم گفت: فرزاد با خانواده اش پنج شنبه هفته آينده براي خواستگاري تو ميآيند.
با مادرم خداحافظي كردم، اما از اين ازدواج خوشحال نبودم، چون قضاوت سابق را نسبت به فرزاد داشتم، در واقع او را يك پسر هرزه فرض ميكردم.
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی ۲ 🔹يك روز كه از كلاس زبان ميآمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو
#داستان_واقعی ۳
🔹اما ناگهان روزي نامه اي از فرزاد برايم رسيد.
در آن نامه نوشته بود: اگر آن روز دعوتم را براي سوار شدن ماشين قبول ميكردي، يا نامه اي را كه كاغذي سفيدي بيش نبود! همراه ميبردي
👈هرگز تو را به عنوان شريك زندگي انتخاب نمي كردم و در تصميم خود استوار نمي شدم، حالا هم از تو خواهش ميكنم خودت را براي آخر هفته برسان.
✅
بالاخره من تهران رفتم و مراسم انجام شد و بعد از سه ماه من و فرزاد ازدواج كرديم.
🔸الان يك سال و نيم است كه از ازدواج ما گذشته و زندگي مان سرشار از عشق و محبت است.
👇👇👇👇
به راستي، نجابت و عفت يك دختر و صداقت و راستي يك پسر بزرگ ترين سرمايه زندگي آن هاست، شايد اگر آن روز دعوت فرزاد را براي سوار شدن به ماشين، قبول ميكردم، نظر او نسبت به من عوض ميشد و مرا مثل دختراني كه به اين دوستيها تن ميدهند؛ حساب ميكرد.
[چشم چرانی - دوست دختر و پسر - بررسي - صفحه۱۱]
ارسال شده توسط بازار کتاب
http://www.ghbook.ir/book/3523
❌❌ #فریب ❌❌ #داستان_واقعی
❌❌دخترا اینقدر ساده نباشین❌❌
✅داستان واقعی است اما قسمت های داخل پرانتز توسط خودم اضافه شده
و بعد اینکه خوندین برای گروه هاتون فوروارد کنین
💠دو هفته پیش که با قطار داشتم میومدم مشهد🚆توی کوپه ما یک پسر👦 دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بی قراری ایشون رو می دیدم.
🔹کمی که گذشت من بهش میوه🍎تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من علت بی قراری هاشو ازش پرسیدم و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد:
♻️آشفتگی و اضطراب من از ترم دوم دانشگاه شروع شد.زمانیکه با دختری👧 به اسم سمانه توی یکی از کلاس های عمومی آشنا شدم.
▪️از همون اول ترم من و سمانه به همدیگه نگاه های خاص👀داشتیم و این نگاه ها رفته رفته بدید رابطه صمیمانه و عاطفی تبدیل شد.
طوری که بعد از مدتی همه فکر و ذهنم شده بود سمانه و بدجوری عاشقش شده بودم💘 و اون هم منو خیلی دوست داشت.
🔰اصلا توی دانشکده دانشجوها منو سمانه رو با انگشت نشون میدادن و همه میدونستن ما عاشق همدیگه هستیم اما یک اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و اون هم
📛رابطه نامشروع📛ما با همدیگه بود
👈از اون روز به بعد احساسم نسبت به سمانه عوض شد
👈و دیگه مثل قبل دوستش ندارم و الآن به این نتیجه رسیدم که
👈من به هیچ وجه نمیتونم با سمانه زندگی مشترک داشته باشم
❓چون همش برام این سوال مطرحه
که اگه اون دختر پاکی بود چرا به این رابطه کثیف با من تن داد؟
💠از کجا معلوم که اون بعد ازدواج💝 به من خیانت نکنه؟!
از طرفی هم من بهش قول دادم که باهمدیگه ازدواج می کنیم☹️الآن نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم
@azgonahtatobeh
✍نتیجه تحقیق یکی از آسیب شناس های اجتماعی بنام آقای دکتر قرائی مقدم که روی 50 پسر که رابطه نامشروع با دوست دخترشان داشتن این بود:
(📣این پسران عنوان کردن که اگر تا آخر عمر هم مجرد باقی بمانند
👈حاضر به ازدواج با این دختران نیستند چون خیانت توسط این افراد دور از انتظار نیست).
🔰دخترخانوما متوجه قضیه شدین ؟!
حالا بازم بگین دوست پسرم عاشقمه،بهم خیانت نمیکنه و ....🔰
منبع👇
🌍 http://2khtare-khob.blogfa.com
✅کانال از گناه تا توبه👇
http://eitaa.com/joinchat/1538392064C394b6f57fa
#داستان_واقعی 1⃣
💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه
💠این داستان کاملا واقعی است فقط اسامی تغییر کرده
میخوام از یه دختری بگم
به اسم مستعار (ستایش)
وقتی بدنیا اومد تو خونه ای
که پدربزرگ و مادربزرگ
و پدر و مادر و یه خواهر
عموهاشم نزدیک خونشون بودن
همیشه باهم بودن با اونا بزرگ شد
عشق به خدا رو از پدربزرگ و مادربزرگش یاد گرفت با عموش مسجد میرفت زندگیش عالی همه دوسش داشتن . 😍
وای که چه عالی بود ☺️♥️
همینطوری بزرگ و بزرگتر میشه
پدر و مادرش اهل نماز و روزه نبودن یعنی بگی نگی یطورایی بودن اونم ماه رمضون یه ماه از سالو فقط پدره مسلمون میشد . 😏
ستایش شده بود ۱۴ ساله که مادربزرگش بهترین همدم و استادش مریض میشه 😔 اونم سرطان و تومور مغزی
بعد ۶ ماه از دنیا رفت 😭
بدترین شکست همون بود
ای کاش بود ای کااااااااااااااااااش .
بعد چهلم مادربزرگش
پدر مادرش همش میگفتن باید ازشون جداشیم تا کی با این دوتا پیر باشیم خونشون آماده میشه
پدر و مادر و ستایش و خواهرش میرن از اونجا 😔
غم دوری مادربزرگ کم بود پدربزرگ هم اضافه شد .
ای وای که چه سخت بود اشک های پدربزرگ برای جدایی .
✅شرایط دوره خاص ترک گناه👇
https://eitaa.com/azgonahtatobeh/18201
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 1⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه 💠این داستان کاملا واقعی است
#داستان_واقعی 2⃣
💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه
روز ها هر روز بدتر از دیروز دیگه نه مسجد رفتنی نه نمازی نه چیزی
نه کسی بود ستایشو بیدارش کنه برا نماز باید خودش تنها بیدار میشد تو خونه ی بی روح نماز میخوند
که همه پوزخندی میزدن .
همون دوران عذاب آور بود
که شخصی با اسم پیمان با پدر ستایش دوست میشه و روابطشون خیلی صمیمی میشه طوری که هر شب یا اونا اینجا بودن یا پدر و مادر ستایش اونجا
دیگه یه وضعی
مهمونی های افتضاح
هر شب بساط مشروب پهن .
ستایش شب احیا بود مسجد نزدیک اذان صبح برگشت دید اینا هنوز بساط مشروبشون پهنه و چه شوخی ها و حرف هایی .
دیگه از این بعد باید ظرف غذاشو جدا میکرد که نجس به مشروب نباشه
هر روز تمام ظرفارو میشست که مبادا نجاست داشته باشه
هر روز تماااام ظرفا شسته میشد سه بار .
باید تنهایی غذا میخورد .
شب و روزش شده بود گریه 😭
ای وای من این چه وضعه
نمیتونید درک کنید که چه روزهایی بود و هست
✅شرایط دوره خاص ترک گناه👇
(ظرفیت ۷نفر دیگه)
https://eitaa.com/azgonahtatobeh/18201
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 2⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه روز ها هر روز بدتر از دیرو
#داستان_واقعی 3⃣
💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه
ستایش انقد گریه و زاری میکرد 😭
تمام کارش شده بود غم و غصه
این همه استرس و اعصاب شده بود براش معده درد فجیح که از دردش شب و روز نمیتونست بخوابه .
دیگه عمو و عمه هم نمیتونست ببینه
اونا فهمیده بودن که بابا مامان ستایش
مشروب میخورن ازشون متنفر شدن
قطع رابطه شده بود
فقط میومدن ستایش رو ببینن
پدرش متوجه میشه و انقد میزنتش
که دیگه حق دیدنشونو نداره
اونم میمونه و یه دنیا غم دیگه
چه زندگی سختی 😭
یه روز از مدرسه برگشت اومد تو خونه
دید مادرش و پیمان(دوست پدرش) تو اتاق خوابش ارتباط جنسی دارند .
وااای خدایا دیدن این صحنه فجیح دردناکه مخصوصا وقتی طرفت مادرت باشه وااای خدا این دیگه تهه بدبختیه 😭😭😭 .
کسی نبود خونه بدون اینکه متوجه حضورش بشن برگشت
اومد پارکینگ به حدی گریه کرد
که نابود شده بود .
هیچ چاره ای جز مرگ نمیدید
دعاش بود فقط مرگ .
باورتون نمیشه چه صحنه ی وحشتناکی بود .
کلی قرص خورد بمیره ولی به لطف خدا از این جهنم وارد جهنم دیگه نشد
شستشوی معده و کلی اینور اونور
تا از مرگ جان سالم به دربرد .
پدرش گفت چرا این کارو کردی
گفت امتحانمو خراب کردم
نخواست پدرش ناراحت شه که دوستش باهاش چه کرد .
ولی به مادرش گفت که اون صحنه رو دید بخاطر این بود
فکر میکنید جواب مادرش چی بوده ؟
✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇
@azgonahtatobeh
😍👇کانال نماز شبمون😍👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 3⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه ستایش انقد گریه و زاری میک
#داستان_واقعی 4⃣
💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه
بتوچه ستایش
مگه هرکی ازدواج کرد باید از عشق دوری کنه چرا انقد فکرت قدیمیه و اخلاقت مثله بچه ها .
بشکنه دست این دکترا که کاری نمیکردن زنده بمونی .
نمیدونید چقد درد داره این حرفا
قلبو از جا در میاره .
کم کم میفهمه پدرش و با زن پیمان
و پیمان با مادرش ارتباط دارن .
دیگه شده بود خونه ی کثیف
حالش خراب شده بود مخش هنگ کرده بود از این همه چیزا .
تنها کاری که میتونست کنه این بود به یکی بگه که کاری کنه پای پیمان از خونوادشون قطع شه
داییش با پیمان خوب نبود گفت بهترین فرد میتونه این باشه
رفت پیش داییش
+سلام دایی یچیز بگم
-جانم
+توروخدا ناراحت نشو اصلا عصبی نشو اصلا شاید من اشتبام فقط خونسرد باش ناراحتی نکن آرامشتو حفظ کن
-خب چی شد نصف جونم کردی
+ماجرا رو تعریف میکنه
کشتی منو ستایش این چی بود سه ساعت خواستی بگی .
خب چیه مگه انقد قدیمی نباش الان همه جا همینه خخخ برو دایی جون
تو این کارا دخالت نکن
✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇
@azgonahtatobeh
🔴هرشب دورهم نماز شب داریم👇
http://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 4⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه بتوچه ستایش مگه هرکی ازدو
#داستان_واقعی 5⃣
💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه
وای اینا چرا اینطوری ان 😔
چرا مامانم اینا اینطورن
این که رفتم پیش داییو داییم ب مادرم میگه
و مادرم سیلی میزنه زیر گوشم که غلط کردی رفتی گفتی
اینو به پیمان هم میگه که رفتم پیش داییم .
دیگه از اون بعد هر دفعه پیمان بهم نزدیک میشد .
ازم متنفر بودن بدتر شد .
یه روز شوم و مسخره که کاش اصلا وجود نداشتم
در اتاقم باز شد پیمان اومد تو
درو مادرم از پشت بست 😔
بهم نزدیک شد هرچی گریه و زاری
التماس فایده ای نداشت
هرچی زار بی فایده بود
تورووقرآن نوکریتو میکنم هرکاری میخوای میکنم به من کاری نداشته باش
ازت التماس میکنم ازت خواهش میکنم فک کنید این همه التماس همراه با گریه و زجه زدن در حد مرگ
ولی انگار نه انگار ستایش دیگه دختر نیست 😔😭
زندگیه تباه شده
بقیه عمر بی فایده
شب و روز مات و مبهوت
✅ادامه این داستان حیرت انگیز در کانال زیر👇👇
@azgonahtatobeh
🔴هرشب دورهم نماز شب داریم☺️👇
http://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 5⃣ 💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه وای اینا چرا اینطوری ان 😔
#داستان_واقعی 6⃣
💠فرستاده شده از طرف یکی از اعضای کانال از گناه تا توبه
چند ماه بعدش برا رهایی از اون خونه
وارد حوزه شد و خوابگاه .
ستایش وارد حوزه شد خداروشکر حداقل جایی وجود داره برای اینکه بشه راحت بود بشه به خدا نزدیک بود .
ولی ستایش کلا نابود شده
هرگز نمیتونه خوب شه
یهو یادش میاد برا ادامه ی زندگی هیچ نداره 😔 .
برا ستایش دعا کنید
دعا کنید فقط بتونه اون صحنه هارو فراموش کنه . دعاکنید حالش بهتر شه .
من حالا ۱۸ سالمه
اصلا در حدی نیستم که بخوام نصیحتی کنم
فقط اینکه قدر خودتونو بدونید
خواهشا وارد مسائل دوست پسر یا دوست دختر نباشید .
خودتون زندگیتونو خراب و نابود نکنید .
خیلی ها آرزشونه محیطی داشته باشن که دور از این آلودگی ها باشه .
قدر خودتونو بدونید
@azgonahtatobeh
🔴هرشب دورهمی نماز شب داریم☺️👇
http://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
❌❌ #فریب ❌❌ #داستان_واقعی
❌❌دخترا اینقدر ساده نباشین❌❌
✅لطفا بعد از خوندن داستان برای
دیگران هم فوروارد کنین
💠دو هفته پیش که با قطار داشتم میومدم مشهد🚆توی کوپه ما یک پسر👦 دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بی قراری ایشون رو می دیدم.
🔹کمی که گذشت من بهش میوه🍎تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من علت بی قراری هاشو ازش پرسیدم و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد:
♻️آشفتگی و اضطراب من از ترم دوم دانشگاه شروع شد.زمانیکه با دختری👧 به اسم سمانه توی یکی از کلاس های عمومی آشنا شدم.
▪️از همون اول ترم من و سمانه به همدیگه نگاه های خاص👀داشتیم و این نگاه ها رفته رفته بدید رابطه صمیمانه و عاطفی تبدیل شد.
طوری که بعد از مدتی همه فکر و ذهنم شده بود سمانه و بدجوری عاشقش شده بودم💘 و اون هم منو خیلی دوست داشت.
🔰اصلا توی دانشکده دانشجوها منو سمانه رو با انگشت نشون میدادن و همه میدونستن ما عاشق همدیگه هستیم اما یک اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و اون هم
📛رابطه نامشروع📛ما با همدیگه بود
👈از اون روز به بعد احساسم نسبت به سمانه عوض شد
👈و دیگه مثل قبل دوستش ندارم و الآن به این نتیجه رسیدم که
👈من به هیچ وجه نمیتونم با سمانه زندگی مشترک داشته باشم
❓چون همش برام این سوال مطرحه
که اگه اون دختر پاکی بود چرا به این رابطه کثیف با من تن داد؟
💠از کجا معلوم که اون بعد ازدواج💝 به من خیانت نکنه؟!
از طرفی هم من بهش قول دادم که باهمدیگه ازدواج می کنیم☹️الآن نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم
✍نتیجه تحقیق یکی از آسیب شناس های اجتماعی بنام آقای دکتر قرائی مقدم که روی 50 پسر که رابطه نامشروع با دوست دخترشان داشتن این بود:
این پسران عنوان کردن که اگر تا آخر عمر هم مجرد باقی بمانند
👈حاضر به ازدواج با این دختران نیستند چون خیانت توسط این افراد دور از انتظار نیست
🔰دخترخانوما متوجه قضیه شدین ؟!
حالا بازم بگین دوست پسرم عاشقمه،بهم خیانت نمیکنه و ....🔰
منبع👇
🌍 http://2khtare-khob.blogfa.com
✅کانال از گناه تا توبه👇
http://eitaa.com/joinchat/1538392064C394b6f57fa
📛دخترها و پسرها سادگی نکنید
چون زرنگ تر از شماها هم گول خوردن
#داستان_واقعی #قتل #خودکشی 😱
❌جرائم سیاه پایان دوستیهای خیابانی
قاضی صفر خاکی در این رابطه می گوید:
روابط پنهانی پسران و دختران ازموضوعات
قابل بحث و بررسی از سوی کارشناسان و از
معضلات مهم جامعه است. متاسفانه
برخی جرائم از جمله قتل، آدم ربایی،
اخاذی و تجاوز به عنف در این شرایط به
راحتی شکل می گیرد. در ظاهر رابطه
پنهانی میان دختر و پسر که اغلب با عشق
های دروغین خیابانی شروع می شود و
ناشی از احساسات زودگذر است، شاید موضوع ساده ای به نظر بیاید اما آمار جرائم
در این شرایط موضوعی جدی و قابل بحث
است. دختران در این شرایط از آسیب
پذیری فراوانی برخوردارند. آنها زمانی متوجه
اشتباه خود می شوند که یا در باند تبهکاری
و فساد اخلاقی اسیر شده اند یا وسیله ای
برای اخاذی افراد هوسران و سودجو شده
اند. در نهایت به بزهکاری رو آورده، افسرده
شده یا دست به خودکشی می زنند.
🔴وی ادامه می دهد: امروزه آشنایی های
دختران و پسران از چت های اینترنتی،
میهمانی های خصوصی، پارک، خیابان،
مراکز آموزشی و اماکن مشابه آغاز شده و
پدر و مادر با نادیده گرفتن یا بی توجهی به
موضوع، در نهایت مقابل عمل انجام شده
ای قرار می گیرند که در بهترین حالت آن،
به ازدواج اجباری فرزندشان با فردی فاقد
شرایط لازم رضایت می دهند.
✅در این داستان اسم اشخاص عوض
شده اما داستان واقعی است
#قتل و #خودکشی سکانس آخر دوستی
پنهانی
🔸ستاره و سامان هم از قربانیان دیگر
دوستیهای خیابانی هستند. آنها خیلی ساده
و سریع در خیابان با هم آشنا شدند. ابتدا
روابط آنها خیلی گرم و صمیمی بود تا اینکه
بیتا وارد زندگی سامان شد.
🔹ستاره یک بار ازدواج کرده بود و این
موضوع باعث شد سامان برای شریک
زندگی خود بیشتر بر روی بیتا حساب باز
کند. مدتی گذشت تا اینکه سامان واقعیت
را به ستاره گفت.
🔸زن جوان نمی توانست یک رقیب دیگر
را کنار خود تحمل کند. به همین خاطر با
بیتا تماس گرفت و همه ماجرا را به او
گفت. سامان وقتی از بیتا شنید که باید او
را فراموش کند شعله های خشم وجودش
را فرا گرفت.
🔹کاردی برداشت و سراغ ستاره رفت. با
یک ضربه قلب زن جوان را شکافت. دیگر
زندگی برایش معنائی نداشت همانجا نیز دو
ضربه به خودش زد.....🔥
✅ 40درصد تجاوزات به بهانه آشنائی
قبل از ازدواج
سرهنگ عبدالله قاسمی- معاون اجتماعی
پلیس آگاهی کشور- هم می گوید:
👈درصد زیادی از #تعرضات به #دختران
و #زنان جوان در قالب دوستی های
خیابانی و به #بهانه_شناخت قبل از ازدواج
صورت می گیرد که باید زنگ هشدار را برای
خانواده ها به صدا درآورد.
♨️
به گفته وی،خانواده ها نباید اجازه ورود
افراد شیاد و بیگانه که تنها در انتظار یک
فرصت هستند را به حریم خود بدهند، چرا
که این افراد چرب زبان پس از معرفی خود
به عنوان دکتر، مهندس، دانشجو و مشاغل
مشابه با طرح #پیشنهاد_ازدواج پس از
دوستی خیابانی، فقط در پی رسیدن به
خواسته شوم خود هستند.
✅اگر دنبال آرامشی عضوشو👇
@azgonahtatobeh
#داستان_واقعی ۱
يك قصّه عبرت آموز
🔹من دختري ۲۲ سالهام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زندگي من سراسر خاطرات تلخ و شيرين است كه يكي از آنها واقعاً برايم ماندني است. من فكر ميكنم اگر هر كاري از روي عقل و منطق و با تكيه بر قدرت خداوند انجام شود، درست از آب در خواهد آمد.
🔸دختران و پسراني كه از طريق دوستيهاي دروغين خياباني براي خود سرگرمي درست ميكنند، هميشه به بن بست ميرسند.
📛
من برادري داشتم كه هشت سال از من بزرگ تر است و او دوستاني داشت كه به خانه ما رفت و آمد ميكردند؛ يكي از آنها فرزاد نام داشت كه دانشجو بود و داراي رفتاري متين و موقّر.
مدتي بود كه متوجه شدم حالتش عوض شده و خيلي بيشتر محبت ميكند.
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی ۱ يك قصّه عبرت آموز 🔹من دختري ۲۲ سالهام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زند
#داستان_واقعی ۲
🔹يك روز كه از كلاس زبان ميآمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو را برسانم، و با هم درباره موضوع مهمي صحبت كنيم.
👈من جواب دادم: اگر كاري داري مثل هميشه به منزل ما بيا و با پدر و مادر و برادرم صحبت كن.
خيلي فكر كردم، با خودم گفتم آيا او هم مثل
بعضی پسران ديگر اخلاق هوس بازي داشت؟
به هر حال او رفت.
بعد از آن خودم را از او پنهان ميكردم، چند ماه بعد در دانشگاه قبول شدم و او دوباره جلوي مرا گرفت و گفت: ميخواهم شما را تا فرودگاه بدرقه كنم، با تندي گفتم لازم نيست.
🔸او در فرصتي كه كسي متوجه نبود، نامه اي به من داد و من نامه را جلوي چشمش پاره كردم و از او خداحافظي هم نكردم.
پنج ماه گذشت.
روزي مادرم به دانشگاه تلفن زد و گفت: بايد به تهران بيايي.
من گيج شده بودم، پرسيدم: براي چي؟!
مادرم گفت: فرزاد با خانواده اش پنج شنبه هفته آينده براي خواستگاري تو ميآيند.
با مادرم خداحافظي كردم، اما از اين ازدواج خوشحال نبودم، چون قضاوت سابق را نسبت به فرزاد داشتم، در واقع او را يك پسر هرزه فرض ميكردم.
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی ۲ 🔹يك روز كه از كلاس زبان ميآمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو
#داستان_واقعی ۳
🔹اما ناگهان روزي نامه اي از فرزاد برايم رسيد.
در آن نامه نوشته بود: اگر آن روز دعوتم را براي سوار شدن ماشين قبول ميكردي، يا نامه اي را كه كاغذي سفيدي بيش نبود! همراه ميبردي
👈هرگز تو را به عنوان شريك زندگي انتخاب نمي كردم و در تصميم خود استوار نمي شدم، حالا هم از تو خواهش ميكنم خودت را براي آخر هفته برسان.
✅
بالاخره من تهران رفتم و مراسم انجام شد و بعد از سه ماه من و فرزاد ازدواج كرديم.
🔸الان يك سال و نيم است كه از ازدواج ما گذشته و زندگي مان سرشار از عشق و محبت است.
👇👇👇👇
به راستي، نجابت و عفت يك دختر و صداقت و راستي يك پسر بزرگ ترين سرمايه زندگي آن هاست، شايد اگر آن روز دعوت فرزاد را براي سوار شدن به ماشين، قبول ميكردم، نظر او نسبت به من عوض ميشد و مرا مثل دختراني كه به اين دوستيها تن ميدهند؛ حساب ميكرد.
[چشم چرانی - دوست دختر و پسر - بررسي - صفحه۱۱]
ارسال شده توسط بازار کتاب
http://www.ghbook.ir/book/3523
✅ @azgonahtatobeh
#داستان_واقعی 1⃣
عاقبت شوم دختر در ارتباط
مخفیــــــانه بـــــــا نامـحــــــــــرم⛔️
من در اين بازي شوم قرباني احساسات
خودم شدم و تاسف آورتر اين که وحيد
هنوز هم دست بردار نيست و مي گويد بايد
به رابطه مخفيانه مان ادامه بدهيم.
ترم اول دانشگاه بودم که با وحيد آشنا
شدم که کاش حد ارتباطم را با نامحرم
رعايت مي کردم .
او پسر خوش برخورد و با کلاسي بود و در
لابه لاي حرف هايش ابراز عشق و علاقه
مي کرد.
اين پسر جوان انتظار داشت که مدتي به
طور مخفيانه با هم رابطه داشته باشيم ولي
اين پيشنهاد را نپذيرفتم و موضوع را به پدر
و مادرم اطلاع دادم.
من از پسر مورد علاقه ام نيز خواستم در
اين باره با خانواده اش صحبت کند.
«الهام» که براي مشاوره به دايره اجتماعي
کلانتري احمدآباد مشهد مراجعه کرده بود
افزود: وحيد يک روز همراه دايي و زن دايي
اش به خانه ما آمد و آن ها ادعا مي کردند
که پدر و مادرش افراد بسيار تعصبي
هستند و احساسات فرزندشان را درک نمي
کنند.
دايي وحيد به پدرم تعهد داد که در صورت
آشنايي بيشتر و توافق براي ازدواج، خودش
پيش قدم خواهد شد و حتي از نظر
اقتصادي نيز خواهرزاده اش را پشتيباني
خواهد کرد.
پدر و مادرم که اين نوع خواستگاري را نوعي
توهين تلقي مي کردند عصباني شدند و
اظهار داشتند خواستگار دخترمان بايد با پدر
و مادرش به خانه ما بيايد و قرار نيست قبل
از عقد و نامزدي رسمي رفت و آمدي وجود
داشته باشد.
#مهدی_باقریان | عضو شوید👇
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 1⃣ عاقبت شوم دختر در ارتباط مخفیــــــانه بـــــــا نامـحــــــــــرم⛔️ من در اين
.
#داستان_واقعی 2⃣
با اين شرط والدينم، وحيد قول داد که به
زودي همراه پدر و مادرش به خواستگاري ام
خواهد آمد. پسر مورد علاقه ام روز بعد از
مراسم خواستگاري، در دانشگاه مرا ديد و
گفت حاضر است جانش را برايم فدا کند و
بدون من مي ميرد.
با شنيدن اين جملات احساسي، هيجاني
شدم و دلم براي او خيلي سوخت.
متاسفانه ارتباط خودم را بدون اطلاع
خانواده ام با پسري که ادعاهاي زيادي
داشت ادامه دادم و وحيد هميشه مي گفت
پدر و مادرت احساسات تو را درک نمي کنند
و اگر حرف دايي ام را جدي مي گرفتند الان
ما به طور رسمي زن و شوهر بوديم.
من تحت تاثير اين حرف ها نسبت به
والدينم بدبين شدم و کم کم از آن ها
فاصله گرفتم اما افسوس که نمي دانستم
فاصله گرفتن از پدر و مادري که خوشبختي ام
را مي خواستند باعث مي شود تا به دام
هوس هاي شيطاني وحيد بيفتم و ... پسر
مورد علاقه ام با حيله و نيرنگ فريبم داد و
مدتي از اين ماجرا گذشت.
منتظر بودم تا او همراه خانواده اش به
خواستگاري ام بيايد ولي هر روز بهانه اي
جور مي کرد و مي گفت خانواده اش با اين
ازدواج موافق نيستند. وحيد پس از چند
روز غيبت، وقتي به دانشگاه برگشت
شيريني عروسي با دختر عمويش را پخش
کرد.
من در اين بازي شوم قرباني احساسات
خودم شدم و تاسف آورتر اين که وحيد
هنوز هم دست بردار نيست و مي گويد بايد
به رابطه مخفيانه مان ادامه بدهيم در غير
اين صورت مدارک و عکس هايي در اختيار
دارد که مي تواند آبرو و حيثيتم را به باد
بدهد.
🗞منبع روزنامه خراسان
#مهدی_باقریان | عضو شوید👇
@azgonahtatobeh
#داستان_واقعی ۱
يك قصّه عبرت آموز
🔹من دختري ۲۲ سالهام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زندگي من سراسر خاطرات تلخ و شيرين است كه يكي از آنها واقعاً برايم ماندني است. من فكر ميكنم اگر هر كاري از روي عقل و منطق و با تكيه بر قدرت خداوند انجام شود، درست از آب در خواهد آمد.
🔸دختران و پسراني كه از طريق دوستيهاي دروغين خياباني براي خود سرگرمي درست ميكنند، هميشه به بن بست ميرسند.
📛
من برادري داشتم كه هشت سال از من بزرگ تر است و او دوستاني داشت كه به خانه ما رفت و آمد ميكردند؛ يكي از آنها فرزاد نام داشت كه دانشجو بود و داراي رفتاري متين و موقّر.
مدتي بود كه متوجه شدم حالتش عوض شده و خيلي بيشتر محبت ميكند.
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی ۱ يك قصّه عبرت آموز 🔹من دختري ۲۲ سالهام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زند
#داستان_واقعی ۲
🔹يك روز كه از كلاس زبان ميآمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو را برسانم، و با هم درباره موضوع مهمي صحبت كنيم.
👈من جواب دادم: اگر كاري داري مثل هميشه به منزل ما بيا و با پدر و مادر و برادرم صحبت كن.
خيلي فكر كردم، با خودم گفتم آيا او هم مثل
بعضی پسران ديگر اخلاق هوس بازي داشت؟
به هر حال او رفت.
بعد از آن خودم را از او پنهان ميكردم، چند ماه بعد در دانشگاه قبول شدم و او دوباره جلوي مرا گرفت و گفت: ميخواهم شما را تا فرودگاه بدرقه كنم، با تندي گفتم لازم نيست.
🔸او در فرصتي كه كسي متوجه نبود، نامه اي به من داد و من نامه را جلوي چشمش پاره كردم و از او خداحافظي هم نكردم.
پنج ماه گذشت.
روزي مادرم به دانشگاه تلفن زد و گفت: بايد به تهران بيايي.
من گيج شده بودم، پرسيدم: براي چي؟!
مادرم گفت: فرزاد با خانواده اش پنج شنبه هفته آينده براي خواستگاري تو ميآيند.
با مادرم خداحافظي كردم، اما از اين ازدواج خوشحال نبودم، چون قضاوت سابق را نسبت به فرزاد داشتم، در واقع او را يك پسر هرزه فرض ميكردم.
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی ۲ 🔹يك روز كه از كلاس زبان ميآمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو
#داستان_واقعی ۳
🔹اما ناگهان روزي نامه اي از فرزاد برايم رسيد.
در آن نامه نوشته بود: اگر آن روز دعوتم را براي سوار شدن ماشين قبول ميكردي، يا نامه اي را كه كاغذي سفيدي بيش نبود! همراه ميبردي
👈هرگز تو را به عنوان شريك زندگي انتخاب نمي كردم و در تصميم خود استوار نمي شدم، حالا هم از تو خواهش ميكنم خودت را براي آخر هفته برسان.
✅
بالاخره من تهران رفتم و مراسم انجام شد و بعد از سه ماه من و فرزاد ازدواج كرديم.
🔸الان يك سال و نيم است كه از ازدواج ما گذشته و زندگي مان سرشار از عشق و محبت است.
👇👇👇👇
به راستي، نجابت و عفت يك دختر و صداقت و راستي يك پسر بزرگ ترين سرمايه زندگي آن هاست، شايد اگر آن روز دعوت فرزاد را براي سوار شدن به ماشين، قبول ميكردم، نظر او نسبت به من عوض ميشد و مرا مثل دختراني كه به اين دوستيها تن ميدهند؛ حساب ميكرد.
[چشم چرانی - دوست دختر و پسر - بررسي - صفحه۱۱]
ارسال شده توسط بازار کتاب
http://www.ghbook.ir/book/3523
✅عضویت کانال از گناه تا توبه👇
@azgonahtatobeh
#داستان_واقعی
❌دخترخانما خیلی مواظب باشید😔❌
✅لطفا بعد از خوندن داستان برای
دیگران هم فوروارد کنین
💠دو هفته پیش که با قطار داشتم میومدم مشهد🚆توی کوپه ما یک پسر دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بی قراری ایشون رو می دیدم.
🔹کمی که گذشت من بهش میوه تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من علت بی قراری هاشو ازش پرسیدم و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد:
♻️آشفتگی و اضطراب من از ترم دوم دانشگاه شروع شد.زمانیکه با دختری به اسم سمانه توی یکی از کلاس های عمومی آشنا شدم.
▪️از همون اول ترم من و سمانه به همدیگه نگاه های خاص داشتیم و این نگاه ها رفته رفته بدید رابطه صمیمانه و عاطفی تبدیل شد.
طوری که بعد از مدتی همه فکر و ذهنم شده بود سمانه و بدجوری عاشقش شده بودم💘 و اون هم منو خیلی دوست داشت.
🔰اصلا توی دانشکده دانشجوها منو سمانه رو با انگشت نشون میدادن و همه میدونستن ما عاشق همدیگه هستیم اما یک اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و اون هم
📛رابطه نامشروع📛ما با همدیگه بود
👈از اون روز به بعد احساسم نسبت به سمانه عوض شد
👈و دیگه مثل قبل دوستش ندارم و الآن به این نتیجه رسیدم که
👈من به هیچ وجه نمیتونم با سمانه زندگی مشترک داشته باشم
❓چون همش برام این سوال مطرحه
که اگه اون دختر پاکی بود چرا به این رابطه کثیف با من تن داد؟
💠از کجا معلوم که اون بعد ازدواج💝 به من خیانت نکنه؟!
از طرفی هم من بهش قول دادم که باهمدیگه ازدواج می کنیم☹️الآن نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم
✍نتیجه تحقیق یکی از آسیب شناس های اجتماعی بنام آقای دکتر قرائی مقدم که روی 50 پسر که رابطه نامشروع با دوست دخترشان داشتن این بود:
این پسران عنوان کردن که اگر تا آخر عمر هم مجرد باقی بمانند
👈حاضر به ازدواج با این دختران نیستند چون خیانت توسط این افراد دور از انتظار نیست
🔰دخترخانوما متوجه قضیه شدین ؟!
حالا بازم بگین دوست پسرم عاشقمه،بهم خیانت نمیکنه و ....🔰
منبع👇
🌍 http://2khtare-khob.blogfa.com
✅کانال از گناه تا توبه👇
@azgonahtatobeh
✅کانال زیبای نمازشبمون👇
@namazeshab_ir
#داستان_واقعی 1⃣
💠فکر می کردم رابطه عاطفی با پسر همسایه مادرم می تواند خلأهای موجود در زندگی ام را جبران کند اما بر اثر ناآگاهی اجتماعی و زجر دادن همسرم درگیر رابطه غیراخلاقی و غیرمنطقی شدم به طوری که اکنون همین موضوع به مهم ترین مشکل زندگی ام تبدیل شده است و ...
☢این ها بخشی از اظهارات زن 27 ساله ای است که برای فرار از مزاحمت ها و تهدیدهای جوانی که از مدتی قبل با او رابطه عاطفی و غیراخلاقی برقرار کرده، دست به دامان قانون شده بود او در حالی که بیان می کرد با ندانم کاری و اشتباهاتم زندگی خود و آینده فرزند خردسالم را نابود کرده ام به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری شهرک ناجای ...... گفت: دوران کودکی را در یکی از روستاهای اطراف ...... سپری کردم.
💢به خاطر این که مقطع دبیرستان در روستای ما وجود نداشت بیشتر دختران روستا بعد از پایان دوران راهنمایی ترک تحصیل می کردند من هم به همین دلیل درس و مدرسه را رها کردم و به امور خانه داری مشغول شدم تا این که در دوران نوجوانی یکی از جوانان روستا به خواستگاری ام آمد. پدرم که وضعیت مالی خوبی نداشت و با کارگری و سختی روزگارش را می گذراند بلافاصله مرا به عقد او درآورد اما او جوانی بی مسئولیت بود و هیچ توجهی به من نداشت او برای کارگری به تهران می رفت و هر چند ماه یک بار به روستا باز می گشت.
✅ادامه داستان👇👇👇
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
#داستان_واقعی 1⃣ 💠فکر می کردم رابطه عاطفی با پسر همسایه مادرم می تواند خلأهای موجود در زندگی ام را
#داستان_واقعی 2⃣
💠در این مدت نیز سراغی از من نمی گرفت کم کم از دختران دیگر روستا شنیدم که او در تهران عاشق دختر دیگری شده است اما پدر و مادرش که مخالف ازدواج او در تهران بودند مرا برایش خواستگاری کرده اند این گونه بود که اختلافاتی بین ما شروع شد و من حدود یک سال بعد و در دوران نامزدی از او طلاق گرفتم. دیگر همه به چشم زنی مطلقه به من نگاه می کردند تا این که شش سال قبل «محمود» به خواستگاری ام آمد این بار نیز پدرم بدون آن که نظرم را بپرسد مرا پای سفره عقد نشاند در حالی که هیچ شناختی از او نداشتم. مدت کوتاهی بعد از برگزاری مراسم عقدکنان راهی ....... شدیم تا زندگی مشترکمان را در یکی از شهرک های حاشیه شهر آغاز کنیم.
🌀وقتی در خانه اجاره ای مان ساکن شدم تازه فهمیدم که بسیاری از اهالی آن محله اعتیاد دارند و از راه خرده فروشی مواد مخدر مخارجشان را تامین می کنند. آن جا بود که متوجه شدم همسرم نیز نه تنها معتاد است بلکه هیچ شغلی ندارد و مدام پای بساط مواد مخدر می نشیند.
🔰دیگر چاره ای نداشتم و نمی توانستم برای دومین بار طلاق بگیرم سعی کردم با این شرایط کنار بیایم و به زندگی ام ادامه بدهم ولی درحالی که صاحب فرزند شده بودم نمی توانستم فحاشی ها و کتک کاری های او را تحمل کنم این در حالی بود که پدر و مادرم نیز به ....... مهاجرت کرده بودند و مادرم در خانه های مردم کارگری می کرد حدود یک سال قبل در پی رفت و آمد به خانه مادرم با پسر همسایه آن ها که پنج سال از من کوچک تر بود آشنا شدم.
💠او که در جریان اختلافات من و همسرم قرار گرفته بود تشویقم می کرد تا از همسرم طلاق بگیرم و به عقد موقت او دربیایم من هم که فریب چرب زبانی هایش را خورده بودم با حالت قهر خانه و زندگی ام را ترک کردم و در منزلی که او برایم اجاره کرده بود ساکن شدم تا بتوانم از همسرم طلاق بگیرم اما مدتی بعد فهمیدم که فریب خورده ام و او نیز مانند همسرم معتاد و بیکار است. حالا که به این رابطه غیراخلاقی پایان داده ام او با مزاحمت ها و تهدیدهایش روزگارم را سیاه کرده است. اگرچه اکنون پشیمانم اما کاش .
✅کـانال از گـــــناه تا توبــــــه👇
@azgonahtatobeh
✅کانال زیبای نماز شبمون👇
@namazeshab_ir
🔴 #داستان_واقعی
پسری که با انتشار عکسهای نامناسب دخترها اخاذی میکرد: دیدم شگردم موثر بود، سراغ دختران دیگر رفتم
💠شرق نوشت: دختری جوان چندیقبل به پلیس فتای سبزوار رفت و با طرح شکایت از خواستگارش گفت: «من عضو گروهی در یکی از شبکههای اجتماعی هستم. یکی دیگر از اعضای گروه به نام افشین مدتی قبل برای من پیام خصوصی گذاشت و گفت به من علاقهمند شده و قصد ازدواج دارد. من هم چون او خواستگاری کرده بود، جوابش را دادم و وقتی از من خواست حضوری یکدیگر را ملاقات کنیم، قبول کردم. وقتی سر قرار رفتم، افشین از من خواست سوار ماشینش شوم تا با هم دوری بزنیم و کمی صحبت کنیم. او گفت هدفش از این کار آشنایی بیشتر است تا بتوانیم در آینده زندگی خوبی داشته باشیم. من هم قبول کردم و سوار خودروی او شدم. دقایقی بعد افشین به من آبمیوه داد اما بعد از خوردن آن از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم، دیدم در خیابان و نزدیک همان جایی هستم که سوار ماشین شده بودم. آنموقع بود که فهمیدم افشین من را فریب داده است اما نمیدانستم چه نقشهای در سر دارد
💠شاکی ادامه داد: «روز بعد افشین با من تماس گرفت و گفت عکسهایی خصوصی از من تهیه کرده است و اگر به او باج ندهم، عکسها را منتشر میکند و آبرویم را میبرد. بهشدت ترسیده بودم و نمیدانستم چه باید بکنم. ابتدا قصد داشتم تسلیم شوم اما بعد تصمیم گرفتم موضوع را با مادرم در میان بگذارم. وقتی واقعیت را به مادرم گفتم، او به من توصیه کرد نزد پلیس بیایم و شکایت کنم».
💠مأموران بعد از شنیدن اظهارات این دختر تحقیقات خود را آغاز کردند و با پیگیری سرنخهای اینترنتی توانستند محل سکونت افشین را شناسایی و او را در عملیاتی دستگیر کنند.
💠افشین بعد از انتقال به پلیس فتا منکر ارتکاب هرگونه جرمی شد و گفت شاکی را اصلا نمیشناسد اما مدارک غیرقابل انکاری علیه او وجود داشت. به همین دلیل افشین در نهایت مجبور شد به تهیه عکسهای خصوصی از دختر جوان و تلاش برای اخاذی از او اعتراف کند. متهم گفت: من قبل از اینکه سراغ این دختر بیایم با همین روش چهار دختر دیگر را فریب دادم و از آنها بعد از تهیه عکس اخاذی کردم. تصورم این بود که طعمههایم از ترس آبرویشان شکایت نمیکنند و مبلغی را که میخواهم به من میپردازند. دفعه اول که این کار را انجام دادم، میترسیدم اما بعد از اینکه بهسادگی به خواستهام رسیدم، به این کار ادامه دادم.
بنا بر این گزارش متهم درحالحاضر در بازداشت به سر میبرد و تحقیقات از او ادامه دارد.
✅اگر تصمیم داری گناهتو ترک کنی
اینجـــا پیام بده برای دوره ترک گناه👇
@doryazgonah
.
👈برای یکنفر یا یک گروه بفرست
🔴 #داستان_واقعی
پسری که با انتشار عکسهای نامناسب دخترها اخاذی میکرد: دیدم شگردم موثر بود، سراغ دختران دیگر رفتم
💠شرق نوشت: دختری جوان چندیقبل به پلیس فتای سبزوار رفت و با طرح شکایت از خواستگارش گفت: «من عضو گروهی در یکی از شبکههای اجتماعی هستم. یکی دیگر از اعضای گروه به نام افشین مدتی قبل برای من پیام خصوصی گذاشت و گفت به من علاقهمند شده و قصد ازدواج دارد. من هم چون او خواستگاری کرده بود، جوابش را دادم و وقتی از من خواست حضوری یکدیگر را ملاقات کنیم، قبول کردم. وقتی سر قرار رفتم، افشین از من خواست سوار ماشینش شوم تا با هم دوری بزنیم و کمی صحبت کنیم. او گفت هدفش از این کار آشنایی بیشتر است تا بتوانیم در آینده زندگی خوبی داشته باشیم. من هم قبول کردم و سوار خودروی او شدم. دقایقی بعد افشین به من آبمیوه داد اما بعد از خوردن آن از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم، دیدم در خیابان و نزدیک همان جایی هستم که سوار ماشین شده بودم. آنموقع بود که فهمیدم افشین من را فریب داده است اما نمیدانستم چه نقشهای در سر دارد
💠شاکی ادامه داد: «روز بعد افشین با من تماس گرفت و گفت عکسهایی خصوصی از من تهیه کرده است و اگر به او باج ندهم، عکسها را منتشر میکند و آبرویم را میبرد. بهشدت ترسیده بودم و نمیدانستم چه باید بکنم. ابتدا قصد داشتم تسلیم شوم اما بعد تصمیم گرفتم موضوع را با مادرم در میان بگذارم. وقتی واقعیت را به مادرم گفتم، او به من توصیه کرد نزد پلیس بیایم و شکایت کنم».
💠مأموران بعد از شنیدن اظهارات این دختر تحقیقات خود را آغاز کردند و با پیگیری سرنخهای اینترنتی توانستند محل سکونت افشین را شناسایی و او را در عملیاتی دستگیر کنند.
💠افشین بعد از انتقال به پلیس فتا منکر ارتکاب هرگونه جرمی شد و گفت شاکی را اصلا نمیشناسد اما مدارک غیرقابل انکاری علیه او وجود داشت. به همین دلیل افشین در نهایت مجبور شد به تهیه عکسهای خصوصی از دختر جوان و تلاش برای اخاذی از او اعتراف کند. متهم گفت: من قبل از اینکه سراغ این دختر بیایم با همین روش چهار دختر دیگر را فریب دادم و از آنها بعد از تهیه عکس اخاذی کردم. تصورم این بود که طعمههایم از ترس آبرویشان شکایت نمیکنند و مبلغی را که میخواهم به من میپردازند. دفعه اول که این کار را انجام دادم، میترسیدم اما بعد از اینکه بهسادگی به خواستهام رسیدم، به این کار ادامه دادم.
بنا بر این گزارش متهم درحالحاضر در بازداشت به سر میبرد و تحقیقات از او ادامه دارد.
🟣حتما کانال از گناه تا توبه بشید👇
@azgonahtatobeh
🟡شما هم میتونی داستان زندگیت
رو اینجا بصورت ناشناس برام بفرستی👇
https://daigo.ir/secret/6431551263