نباشم گر در اين محفل چهغم؟ ديوانهای کمتر
خوش آن روزی ز خاطرها روم، افسانهای کمتر
بگو برق بلاخيزي بسوزد خرمن عمرم
بگرد شمع هستی ، بیخبر پروانهای کمتر
تو ای تير قضا،صيدی ز من بهتر کجا جويی
به کنج اين قفس مرغِ نچيده دانهای کمتر
چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی
نوایی کم ، غمی کم ، نالهٔ مستانهای کمتر
ز جمع خود برانيدم که همدردی نمیبينم
ميانِ آشنايانِ جهــــان ، بيگانه ای کمتر
چه حاصل زين همه شور و نوای عاشقی ای دل
نداری تاب مستی جانِ من ، پيمانهای کمتر
چو مستی بخش گفتاری ندارم، دم فروبستم
سبو بشکستهای در گوشهٔ ميخانهای کمتر
#معینی_کرمانشاهی
🏴 @azhardarisokhan