ما چوب لباسی داشتیم اما همیشه سرش خلوت بود. فقط لباسهای معدودی اونجا آویزون بودند. از قدیم بلاتکلیفی مامان را کلافه میکرد....
«اگه کثیفه بنداز توی سبد رخت چرکها اگه تمیزه تا کن بذار توی کمد.»
بقیه لباسها اسمشون «نیم چرک» بود و معمولا محصول خاله بازیهای کوتاه مدت بچگیهای من...
چشمای من از همون موقع به چوب سر خلوت عادت کرده بود. وقتی جایی چوب شلوغ می دیدم حس می کردم خونه جمع نشده فقط شلوغی از سطح زمین به یک متر بالاتر منتقل شده!
چند روز پیش وقتی مشغول خونه تکونی بودم با جابجایی چوب لباسی پشت در کمد(که از بس جلوی چشممه ازش بدم میاد) یاد «رابطه های چوب لباسی»م افتادم.
رابطه های بلاتکلیف، رابطه هایی که وضعیتش معلوم نیست یا لااقل برای من معلوم نیست. نمی دونم چرکه یا تمیز.
نمی دونم جایی انتظار برآورده نشده ای، حرف نگفته ای وجود داره یا نه؟
پرونده رابطه های چوب لباسی توی ذهن باز می مونه. جاگیره. فضا اشغال می کنه. من این را خیلی جدی کشف کردم. آنوقت روی بازدهی من اثر می گذاره. بعضی از رابطه های چوب لباسی را با حدس خودم لیست کردم و یکی یکی دارم بهش رسیدگی می کنم تا از او جا بیاد پایین....
یا شسته بشه یا بره تو کمد
#تمیزکاری
#وقت_کوک_زندگی
#رابطههای_چوب_لباسی
#زندگی_بر_مدار_ارزش
#موسسه_فرهنگی_تربیتی_ازهار
https://eitaa.com/azharkid