eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 اشعار ____ تا سایه ی تو از سر این کاروان رفت از ترس رنگ از صورت نیلوفران رفت اینکه به من خواهر نگفتی بر دلم ماند حسرت به دل از پیش تو این قد کمان رفت تیرِ کمان هم داشت شوق ابرویت را که پر درآورد از کمان تا آن کمان رفت دست تو که افتاد ، دستِ کوفه سمت پوشیه ی حوریه ی این خاندان رفت تو علقمه بودی ندیدی من که دیدم با خنجری سمت حسینم ساربان رفت من را به جبرِ کعب نی بردند آخر بلبل کجا با میل خود از بوستان رفت؟! فهمیدم از طرز نگاهت روی نیزه تیری که تیرانداز زد تا استخوان رفت ای محرم زینب خبر داری که زینب وقتی نبودی مجلس نامحرمان رفت؟! ام البنین باور نکرد اما پس از تو زینب به کوفه با سنان بد دهان رفت 🔸شاعر: ؟؟؟ _____ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️ ╰┅────────————
🏴 اشعار ____ منم ماه بنی هاشم که عباس است نام من بود ام البنین مام و، علی باب کرام من من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندی لبالب از می حب حسینی گشته جام من من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان بود شمشیر تیز شاه مردان در نیام من من آن شیرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن نباشد بهر او راهی که بگریزد ز دام من من آن علمدارم که اندر عرصۀ هیجا سر دو نان، چو گویی، نرم گردد زیر گام من بود این افتخارم بس، که گوید خسرو خوبان بود عباس نام آور نگهبان خیام من غلام و جان نثار و چاکر و عبدم به دربارش که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من ندادم تن به زیر بار ظلم و ذلت و خواری که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من نکردم بی وفایی با حسین، آن خسرو خوبان به عالم گشت ثابت زین فداکاری مقام من نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب ز سوز تشنگی می سوخت بهر آب کام من نگردد خوار و زار و زیردست ظالمان هرگز نماید پیروی کردار هر کس بر مرام من رسان (ژولیدۀ ) محزون درورد گرم و بی پایان به نزد دوستان من پس از عرض سلام من 🔸شاعر: ___ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️ ╰┅────────————
🏴 اشعار ____ به تمنای لب تو قلب دریا سوخته  صورتت افتاده روی خاک وصحرا سوخته پیکرت را جمع کردم قد یک گهواره شد زیر خورشید عراق این قد و بالا سوخته چشمهایت را که دیدم چشمهایم تار شد تیر را جوری زده پلک تو حالا سوخته تیرها نه درمیاید نه از آن سو میرود جای جای تو در این اوضاع یکجا سوخته کاش میشد تا همینجا پیش تو خاکم کنند من که پیش چشمهام انگار دنیا سوخته پاشو برگردیم خیمه قبل آنکه بشنوی درمیان شعله ها گیسوی زنها سوخته تو نباشی دخترانم را اراذل میزنند صورت هر دختری در بین دعوا سوخته 🔸شاعر: ___ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️ ╰┅────────————
🏴 اشعار ____ تا سایه ی تو از سر این کاروان رفت از ترس رنگ از صورت نیلوفران رفت اینکه به من خواهر نگفتی بر دلم ماند حسرت به دل از پیش تو این قد کمان رفت تیرِ کمان هم داشت شوق ابرویت را که پر درآورد از کمان تا آن کمان رفت دست تو که افتاد ، دستِ کوفه سمت پوشیه ی حوریه ی این خاندان رفت تو علقمه بودی ندیدی من که دیدم با خنجری سمت حسینم ساربان رفت من را به جبرِ کعب نی بردند آخر بلبل کجا با میل خود از بوستان رفت؟! فهمیدم از طرز نگاهت روی نیزه تیری که تیرانداز زد تا استخوان رفت ای محرم زینب خبر داری که زینب وقتی نبودی مجلس نامحرمان رفت؟! ام البنین باور نکرد اما پس از تو زینب به کوفه با سنان بد دهان رفت 🔸شاعر: ؟؟؟ _____ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️ ╰┅────────————
🏴 اشعار ____ می‌رفت که با آب حیات آمده باشد می‌خواست به احیای فرات آمده باشد احساس من این است که با پر شدن مشک از خیمه خروش صلوات آمده باشد بشتاب! که در مشک تو این سهم امام است بشتاب! اگر فصل زکات آمده باشد... برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد می‌خواست به رمی جمرات آمده باشد... جایی ننوشته‌ست که در علقمه... زهرا... اما نکند آن لحظات آمده باشد نقل است که توفان شد و پیداست که باید چه بر سر کشتی نجات آمده باشد طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه شاید عمو از راه فرات آمده باشد... 🔸شاعر: ___ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️ ╰┅────────————
کوچه های سینه زنی: نوحه حضرت عباس العطش خیمه ها، ناله و اشک رباب ساقی لب تشنه رفت، در پی یک قطره آب زاده ام البنین رفت ولی بر نگشت سوخت دل مادری آب میسّر نگشت امّید زینب شد نا امید جی بالماء لسکینه ای شهید موج دریا، مشک سقا، اشک زهرا یا ابالفضل، یا ابالفضل، یا ابالفضل مشک و علم یک طرف، دست قلم یک طرف العطش کودکان بین حرم یک طرف ناله ی ادرک اخاک، می رسد از علقمه زاده ی ام البنین شده پسر فاطمه ابروی پیوسته شد جدا کربلا تازه شد کربلا ای تشنه لب، عشق زینب، کاشف الکرب یا ابالفضل، یا ابالفضل، یا ابالفضل موضوع: سبک: نوحه حضرت عباس وقت جدایی رسید باد مخالف وزید از شرر داغ تو پشت برادر خمید پشت و پناهم شکست پشت سپاهم شکست فاطمه در کربلاست علقمه در خون نشست از جان خود سیرم ای خدا من بی او می میرم ای خدا اهل حرم ناله کنان با مادرم تو هم رفتی حالا که من بی لشکرم اهل حرم بی قرار خسته و چشم انتظار ماه حرم در خسوف مانده در این شام تار ای یل ام البنین گریه من را ببین من چه کنم تا که تو پا نکشی بر زمین دریای خون گشته علقمه دیدارت آمده فاطمه در این غربت سایه تو رفت از سرم تو هم رفتی حالا که من بی لشکرم العطش کودکان هلهله دشمنان ولوله کاروان بر لبم آورده جان وقت جسارت شده نوبت غارت شده خواهرت آماده بند اسارت شده جانم را آوردی بر لبم من فکر فردای زینبم ای یاورم همسنگرم آب آورم تو هم رفتی حالا که من بی لشکرم موضوع: سبک:
کوچه های سینه زنی: نوحه حضرت عباس من ابوفاضلم زاده ی امّ البنینم پور شاه ولایت امیرالمؤمنینم دست من از تن اگر جدا شد زنده و جاوید دین خدا شد ای حسین جان سوی علقمه بنما نظاره سوختم از عطش پیکرم شد پاره پاره دست من از تن اگر جدا شد زنده و جاوید دین خدا شد قرص ماه بنی هاشمی از زین نگون شد آن عزیز دل مرتضی غلطان به خون شد دست من از تن اگر جدا شد زنده و جاوید دین خدا شد موضوع: سبک: شاعر: 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 نوحه حضرت عباس من ابوفاضلم زاده ی امّ البنینم پور شاه ولایت امیرالمؤمنینم دست من از تن اگر جدا شد زنده و جاوید دین خدا شد آه و واویلا می وزد از دل علقمه بوی گل یاس آمده حضرت فاطمه بالین عباس لب تشنه سقا بر لب دریا جان می دهد در مقدم زهرا آه و واویلا بین صحرا حسین خون جگر قامت خمیده با چه حالی زند بوسه بر دست بریده با دیده تر پیش برادر تسلیتش شد خنده لشگر آه و واویلا عشق زینب دگر ای خدا یاری ندارد بعد از این غارت خیمه ها کاری ندارد بعد از علمدار عترت اطهار گردند اسیر کوچه و بازار آه و واویلا موضوع: سبک:
اى که خاک قدمت سرمه چشم تر من کن قدم رنجه بیا پاى بنه بر سر من خانه زاد توام اى سرور اقلیم وجود افتخار است بگویى تو اگر نوکر من مرتضى از نجف آمد، توهم از خیمه بیا کن خلاص از غم حسرت دل غمپرور من حسرتم بود نبود ام بنینم به کنار مادرت فاطمه آمد عوض مادر من دستم افتاد و نگون گشت علم غرقه به خون واژگون گشت ز مرکب چو علم پیکر من اى پناه همه مظلوم ز پا افتاده وقت آن است که دستى بکشى بر سر من دستگیر همه وامانده، بیا دستم گیر از ره لطف، فشان آب بر این آذر من نگران توام اى شاه که جان بسپارم خنجر قاتل دون آمده بر حنجر من شاهبازت به کف کرکس دون افتاده دست تقدیر بر افکنده ز تن شهپر من مى نمودم به سوى خرگه سلطان پرواز کوفیان گر ز ره کینه بکند پر من بجز از دیدن وجه الله باقى رویت آرزوى دگرى نى به دل مضطر من نام تو در لب و، بر خاک همى مالم رخ مى نویسد به زمین نام تو چشم تر من دادن دست به عشقت چه لیاقت دارد اى به قربان تو بشکسته سر اى سرور من @marsieha
سلام باد به چشم و به دست و بازویش درود باد به ماه جمال دلجویش ز معجز نبوی ارث میبرد چشمش به ذوالفقار علی رفته تیغ ابرویش کتاب عشق حسین است در خط و خالش بهشت زینب کبری است لالۀ رویش مدینه مست شد از بوی عشق و عطر وفا دمی که امّ بنین شانه زد به گیسویش خدا گواست که بوی حسین را می داد چو می گذشت نسیم شب از سر کویش ملقّب است به باب الحوایجی آری بیا و دست گدایی دراز کن سویش تمامی شهدا غبطه می برند به او که هست صحنۀ محشر پر از هیاهویش خوش آن زبان که چو در روز حشر باز شود به این دو مصرع زیبا بود ثنا گویش سلام خالق منّان سلام خیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس 📚نخل میثم @marsieha
دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا به هوای سر زلفش تو هواداری کن تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن بانوی تشنه لبان! دست روی سینه مَنِه لااقل بهر من سوخته دل کاری کن آب را تا به در خیمۀ اصغر برسان بعد آن بر من بی دست عزاداری کن 🖋سید محمد جوادی @marsieha
افتاده ای برای چه از پا؟ بلند شو خوردم زمین کنار تو ، از جا بلند شو لشکر به قامت خم من خنده می کند شد علقمه محل تماشا، بلند شو لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است گوید رباب: حضرت دریا بلند شو مادر فتاد روی زمین گفت: یا علی تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو یک جور می دهیم جواب سکینه را باشد، بیا به خیمه تو حالا، بلند شو من قول می دهم که به رویت نیاورد که خالی است مشک تو سقا، بلند شو اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را خواهر بگو به زینب کبری، بلند شو ام البنین نیامده زهرا که آمده بی دست من به خاطر زهرا بلند شو 🖋رضا رسول زاده @marsieha
تا تو بودی خیمه ها آرام بود دشمنم در کربلا ناکام بود تا تو بودی من پناهی داشتم با وجود تو سپاهی داشتم تا تو بودی خیمه ها پاینده بود اصغر ششماهه من زنده بود تا تو بودی خیمه ها غارت نشد گوشوار بچه ها غارت نشد تا تو بودی دست زینب باز بود بودنت بهر حرم اعجاز بود تا تو بودی چهره ها نیلی نبود دستها آماده سیلی نبود تا که مشکت پاره و بی آب شد دشمنت در خنده و شاداب شد پهنه پیشانی ات در هم شکست خیمه ات مثل حسین از پا نشست ای که تو دست خدائی داشتی هستی ات را بر زمین بگذاشتی ای که زینب خواهرت گردیده است فاطمه دور سرت گردیده است آنکه طاق ابروانت را شکست بعد تو بر سینه یارت نشست بعد تو دشمن هیاهو می کند وحشیانه بر حرم رو می کند @marsieha
چو دید تشنه ی لب های خشک او دریاست به آب خیره شد و ناله اش زدل برخواست که آب! از چه نگر دیدی ازخجالت آب؟ تو موج می زنی و تشنه یوسف زهراست ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر ز یک طرف به حرم بانگ العطش بر پاست قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نوشم که در تو عکس لب خشک سید الشهداست ز خون دیده ی من روی موج بنویسید که از تمامی اطفال تشنه تر سقّاست خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم سکینه را که لبش خشک و دیده اش دریاست درون بحر همه ماهیان به هم گویند حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست نوشته اند به لب­های خشک من ز ازل که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوه ی ماست ز شیر خواره برایت پیام آوردم پیام داده که: ای آب غیرت تو کجاست؟ صدای نعره ی دریا به گوش جان بشنو که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست سلام خالق منّان سلام خیرالنّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس 📚نخل میثم @marsieha
این آبها که ریخت، فدای سرت که ریخت اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت گفته خدا دو بال برایت بیاورند در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت اثبات شد به من که تو سقای عالمی بر خاک قطره قطره ی چشم ترت که ریخت طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت گفتم خدا به خیر کند قامت تو را این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت وقت نزول این بدن نا مرتّبت مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت معلوم شد عمود شتابش زیاد بود بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت اما هنوز دست تو را بوسه می زنم این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت 🖋لطیفیان @marsieha
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد گیرم ،امروز ببندم به سرت پارچه ای صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد بهترین کار همین است که دستت نزنم دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد شده اندازه ی قاسم بدنت از بس که قد بالای تو دور برت می ریزد 🖋علی اکبر لطیفیان @marsieha
ز بس که بردن هر تکه ات هنر شده است کنار علقمه دعوا سر قمر شده است خدا کند که به صورت ز زین زمین نخوری که تیر مانده به چشم تو دردسر شده است مکش چنین به زمین پا، برادرت آخر کنار پیکر تو دست بر کمر شده است تعادل تو به هم ریخت از عمود که من تعادل قدمم از کفم به در شده است جگر نداشتم از بعد اکبرم حالا تمام دور و برم لخته ی جگر شده است خداروشکر که زینب نیامده تا که ببیند آن قد و بالا چه مختصر شده است هزار اشاره ی انگشت آمده سوی قد غریب ترینی که مختصر شده است تورا به جان رقیه بلند شو برویم عدو سوی حرم الله حمله ور شده است تمام کرب و بلا سوخت تا چنین گفتی حسین پهلوی مادر شکسته تر شده است ز شرم، پیکر من را رها کن و بگذر چقدر مادرمان غیرتی سپر شده است نخواستم که دگر نیزه را ببوسی با لبی که از تری مشک آب تر شده است 🖋حبیب نیازی @marsieha
یابن شبیب عمه ما احترام داشت چندین امام زاده و چندین امام داشت تکثیر عشق 💚 👈 @azizamhosen @yaraliagham
حضرت علیه السلام حضرت عباس علیه السلام 👆👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی خاک "دلم" تسخیرِ بیگانه نخواهد شد ای دوست!وقتی صاحب این سرزمین باشی شب..،نور تو در کوچه های شهر جاری شد تا مثل فانوسی برای اهل ِ دین باشی @hosenih دست خدا ترجیح داده دستِ کم اینبار تا دست فتنه رو شود،در آستین باشی خیلی به چشمان علی‌وار تو می آید در مسجد سهله امیرالمومنین باشی دنیا رکابش را هزاران سال صیقل داد تا شاید این جمعه رکابش را نگین باشی زهرا برای غربتت بارید از آن دم که فهمید تو باید غریبِ‌آخرین باشی ای کاش ما هم مهزیارت می شدیم آقا وقتی میان شیعه گرمِ دست‌چین باشی با درد و با اندوه و با گریه عجین باشم با درد و با اندوه و با گریه عجین باشی تا کی قرار است از فراقت این چنین باشم!؟ تا کی قرار است از صبوری این چنین باشی!؟ خیلی دلم می خواهد آقا وقت جان دادن آن لحظه ها،آن لحظه های واپسین..،باشی اشکِ منِ بی معرفت خشکیده..،باید هم تو همچنان دلواپس هَل مِن مُعین... باشی بار گناهان منِ نامرد باعث شد تا جای من پیش خدا تو شرمگین باشی پای برهنه..،کربلا..،با تو..،چه می چسبد خیلی دلم میخواست با من اربعین،باشی @hosenih برگرد..،روضه،روضه ی سقاست..،پس برگرد... تا روضه‌گردانِ یلِ ام البنین باشی ▪️ ▪️ با آن عمود سهمگینی که به فرق‌ات خورد باید علمدار! این چنین نقش زمین باشی زینب صدا زد:پاشو خوش‌غیرت!..،سنان آمد... تنها تو باید سدِّ راهِ این لعین باشی شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد @hosenih تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما کرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره بسته وا نکرد @hosenih معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد شاعر: استاد © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
دل بـــه دریـــا زد و دریـــای دعا پشـــت سرش یـارب او را بـــه سلامـــت برســـان از ســـفرش مـــاه اگـــر رفـــت کواکـب هـــمه سـرگردان اند مـــاه رفـــت از حـــرم و اهــل حـــرم منتظرش @hosenih عهد کـــرده ست و مـهم نیست اگر در مـــیدان لشـــکری عهد شـــکن حلقه زند دور و برش چه تـــرک ها کـــه عـــیان بود به روی لـــب او چه شـــررها که نهان شــعله کشید از جــگرش آســـمان تـــیره شـــد از تـــیر بـــه آنـــی، امـــا این علمدار حسـین است، چه باک از خطرش؟ دسـت عــباس در آخـــر گـــره از کـــار گـــشود کـــه یـــدالله عــلی بـــوده و این هم پســـرش دســـت در آب فـــرو بـــرد و خـنک بـــودن آن آتــــش بـــیشـــتـری زد بـــه دل شـــعـله ورش گفت ای آب تو اینجایی و عالم تشنه است؟ غرق در جوش و خروشت شده ای! کو ثمرش؟ خاک هم خاک به سر ریخــت از آهی که کشید آب هـــم آب شـــد از دیـــدن چشـــمان تـــرش آمـــد از علقمه بـا دســـت پـــر امـــا افســـوس چـــه امـــید اســـت بـــه دنـیا و قضا و قدرش رفـــت از دســـت دو دسـتش، مگر از پا افتاد؟ گـــفت ای نفــس غمی نیست به دنـدان ببرش از چه خم شد؟ به گــمانم که کمی چشمانش... ناگهان آه‌...چـه گـویم کـه چـه آمـد بـه سرش؟ حکم جان داشت در آن غائله آن مشک، چطور آن ســر و چشــم و دوتا دست نگردد سپرش؟ چـــه غـــریبانه زمـــین خورد به یاری حســین چـــه دلـــیرانه وفـــا کـــرد بــه عــهد پـــدرش آســـمان تـــاب نیـــاورد و ز غــم خـــون بارید چــون که می دید چه ها کرده زمین با قمرش @hosenih آبـــرو یـــافـــت ابالفضـــل اگـــر از مــادر خود بـــر جـهـــان فخــر کــند ام بنیـن بـــا پســرش یـــا اخـــا گـــفت ولـــی بی رمـــق و آهـســـته مــی رود بـــاد بـــه خـــیمه برســـاند خـــبرش شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسوز ای دل بسوز از داستانم غمی آتش زده بر روی جانم امان از شر فامیل حسودم امان از مکر قوم بد زبانم @hosenih حسین اینجا اسیر و شمر نامرد مسیر مکه را داده نشانم خجالت می کشم از روی زینب خودم را سوی خیمه میکشانم چه بهتر اینکه صد دفعه بمیرم اگر از دشمنم باشد امانم هر آنچه هست هر کس من همینم هرآنچه گفت مولایم همانم من عباسم، ابوالفضلم، امیرم سپاه زینبم، خشم عیانم سپهدارم علمدار حسینم اگر تا حشر هم اینجا بمانم منم شمشیر حیدر در قلافش من آن تیرم که در بند کمانم اگرچه مادرم ام البنین است ولیکن زاده زهرا بخوانم فدای چشم مولا چشمهایم فدای دست مولا بازوانم به امید خدا،سقای لشکر همیشه سربلند از امتحانم همه در خیمه خاطر جمع هستند که از اب گوارا می رسانم خجل از بیقراری رباب و تلظی های طفل نیمه جانم اگر چه دستهای من جدا شد گرفتم مشک را بین دهانم نخوردم جا ز بارانی که آمد نداده تیر و سر نیزه تکانم @hosenih نخوردم بر زمین تا که نشاندند عمودی را به روی استخوانم زمین خوردم شدم شرمنده تو ولی شرمنده تر از بانوانم شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e   
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیر میدان دار بودی پس چرا افتاده ای ای امان خیمه‌ها از چه ز پا افتاده ای من گُمَت کردم ، میان دشت حیرانم مکن دست و پایی زن بدانم که کجا افتاده ای آن‌قدر گفتی که هستم خاک پایِ مادرت حال، روی دامن خیرالنساء افتاده‌ای بشکند دستی که با نیزه دهانت بسته است خاک عالم بر سر من، از صدا افتاده‌ای دست هایت یک طرف ،سر یک طرف، تن یک طرف سورهٔ قرآن چرا از هم جدا افتاده‌ای قد رعنای تو شد هم دست با ضرب عمود از سرِ زین گوئیا تو بی هوا افتاده ای بعد از این معجر نگهداری زن‌ها مشکل است دور از خیمه به صحرای بلا افتاده ای گوئیا باحوصله عقده ز دل وا کرده‌اند از کجا تا به کجا ای باوفا افتاده‌ای قاسم نعمتی @rozeh_1
تو آن ماهی که خورشیداست محو روی تابانت خداوند آسمان هارا درآورده به فرمانت مگر مانند پبغمبر تو هم شق القمر کردی که میخوانند خود را ارمنی ها هم مسلمانت حسین ابن علی(ع)که عالمی هستند قربانش به تو گفته برادر جانِ من، جانم به قربانت همه دیدند دست از هر تعلق در جهان شستی همینکه رفت در آب فرات آن روز دستانت به دوش خود کشیدی بار سنگین امانت را دو دستت را فدا کردی و ماندی پای پیمانت نداری دست در پیکر ولی بنگر که این لشکر هراسان است سرتاسر ز چشمان رجز خوانت همان وقتی که تیر آمد به سوی مشک میدیدی گره کور است و حتی وا نخواهد شد به دندانت عجب حسن ختامی داشتی که در دم آخر به جای مادرت ام البنین، زهراست مهمانت از اول جان تو تنها برادر بود تا آخر که گفته در دل میدان گذشتی راحت از جانت؟ ** برای اینکه در راه حسین ِفاطمه باشم الهی که بماند تا ابد دستم به دامانت احمدجواد نوآبادی @rozeh_1
تا سایه ی تو از سر این کاروان رفت از ترس رنگ از صورت نیلوفران رفت اینکه به من خواهر نگفتی بر دلم ماند حسرت به دل از پیش تو این قد کمان رفت تیرِ کمان هم داشت شوق ابرویت را که پر درآورد از کمان تا آن کمان رفت دست تو که افتاد ، دستِ کوفه سمت پوشیه ی حوریه ی این خاندان رفت تو علقمه بودی ندیدی من که دیدم با خنجری سمت حسینم ساربان رفت من را به جبرِ کعب نی بردند آخر بلبل کجا با میل خود از بوستان رفت؟! فهمیدم از طرز نگاهت روی نیزه تیری که تیرانداز زد تا استخوان رفت ای محرم زینب خبر داری که زینب وقتی نبودی مجلس نامحرمان رفت؟! ام البنین باور نکرد اما پس از تو زینب به کوفه با سنان بد دهان رفت شعر از گروه یا مظلوم @rozeh_1
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش وقتی که آب را به روی آب ریختی آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش گفتی به آب، آب! چه بی‌غیرتی برو بی‌آبرو به ریختن آبرو مکوش! آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت بشنو که العطش رسد از خیمه‌ها به گوش... تو موج می‌زنی و علی‌اصغر از عطش گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان دیگر نفس به سینۀ تنگم شده خروش در آب پا نهادم و بر خود زدم نهیب گفتم بسوز از عطش و آب را ننوش بالله بُوَد ز رشتۀ عمرم عزیزتر این بند مشک را که گرفتم به روی دوش... استاد حاج غلامرضا سازگار @rozeh_1