#حضرت_زینب_س_اربعین
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم...
@hosenih
تمام ابرها بر شانۀ من گریه میکردند
گرفتم آسمان خسته را زیر پر و بالم
نمیدانی چطور آرام کردم کودکانت را
گرفتم قطرههای اشک را با گوشۀ شالم
ببین بر چهرۀ من ردّ پای باد و باران را
ببین بیعمر نوح امروز، بانویی کهنسالم!
نشد لبریز در طوفان غمها کاسۀ صبرم
به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم
اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنشینم
برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم
@hosenih
میان رفت و آمدهای قایقهای سرگردان
به غیر از کشتیات راه نجاتی نیست در عالم
شاعر: #اعظم_سعادتمند
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_زینب_س_اربعین
عزیزم کجایی که خواهر رسید
فراق من و تو به آخر رسید
مرا مثل سابق صدا کن حسین
بیا حاجتم را روا کن حسین
@hosenih
پس از تو ندارم دگر سایه بان
پس از رفتنت، قامتم شد کمان
شده خواب راحت برایم حرام
امان از شلوغی و از ازدحام
همان کس که سیلی به سجاد زد
قدم به قدم بر سرم داد زد
مرا در کنار خودت خاک کن
بیا اشک چشم مرا پاک کن
دعا بود کارم ولیکن حسین
مرا خارجی خواند دشمن حسین
امان از غم و غصه ی بی حساب
امان از رسیدن به بزم شراب
اگرچه به سختی تکان می خورم
نیفتاده از روی سر چادرم
تمام تنم از کبودی پر است
دلم از نگاه یهودی پر است
بیا خاطرات مرا زنده کن
کمی مثل سابق فقط خنده کن
پس از تو دگر گریه شد کار من
گواهش همین دیده ی تار من
چهل شب شنیدم فقط از رباب
علی لایی لایی، علی جان بخواب
@hosenih
چه ها دیده ام من درین اربعین
شدم بعد عمری خرابه نشین
بپرس از هر آن روضه در این مسیر
ولی از رقیه سراغی نگیر
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحیم
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#محمود_ژوليده
به آغوش مدینه عاقبت مادر رسیدم من
اگر چه قد کمان و مو سپیدم،روسفیدم من
تو میدانی چه آمد بر سرم، ای مادر خسته
هر آنچه از مدینه تا مدینه بود، دیدم من
مپرس از من، چرا پس کاروانت بی حسین آمد
که دیدم ذبح اعظم را به گودال و خمیدم من
چه اوضاعی، چه احوالی، چه طوفانی، چه گودالی
غباری آمد و دیگر حسینم را ندیدم من
خدا میخواست او را کشته، من را دربدر بیند
به امر حق بلا و داغ را بر جان خریدم من
دمی که اسب بی صاحب به خیمه غرقِ خون آمد
ز خود بیخود شدم مادر، گریبان می دریدم من
چه گویم مادر مظلومه، بهتر که ندیدی تو
چه جوری از حرم تا قتلگه را میدویدم من
دو دستم را که زیر نعش او بُردم، به او گفتم:
نه از حق نا امیدم من، نه از تو دل بریدم من
به او گفتم برادر جان؛ صبوری میکنم اما
دعایم کن، که خود راه اسارت برگزیدم من
منم اُم المصائب دخترِ اُم اَبیهایم
چهل منزل همه بارِ ولایت را کشیدم من
قسم بر آن مصیبتهای سنگینِ تو در کوچه
مصیباتِ تو را، از شام تا کوفه چشیدم من
به ناموسِ علی هم شام، هم کوفه، جسارت شد
جواب یاحسینم، حرفهای بَد شنیدم من
مکرر معجر پاره، مکرر گوش و گوشواره
مکرر چادر خاکی، خود از نزدیک دیدم من
چگویم یا رسول الله، شرم از درد دل دارم
از آن چشمانِ هیزی که هزاران خار چیدم من
در آن مجلس که بیگانه یتیمت را کنیرك خواند
فقط با حربة نفرین، نفسهایش بریدم من
قسم بر پرچم عباس، فاتح آمدم مادر
قسم بر چادر خاکی علمدار رشیدم من
بنام نامیِ حیدر سخن آغاز چون کردم
سپاهِ کوفه را با خطبه ام از هم دریدم من
دوباره بعد دهها سال شد نام علی زنده
پیام کربلا دادم، سفیر هر شهیدم من
خرابه رفتم اما دینِ حق آباد شد تا حشر
به این فتح و ظفر با دختری کوچک رسیدم من
ز کلُ یومٍ عاشورا هزاران اربعین خیزد
و دشمن نا امید اما ز دل غرق امیدم من
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
بسم الله الرحمن الرحیم
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#قاسم_نعمتی
▶️
آمدم از سفر، مدینه سلام
خسته و خون جگر مدینه سلام
با شکوه و جلال رفتم من
دیده ای با چه حال رفتم من
وقت رفتن غرورِ من دیدی
آن شکوهِ عبورِ من دیدی
محملم پرده داشت یادت هست؟
جای دستی نداشت یادت هست
ثروت عالمین بود مرا
دلبری چون حسین بود مرا
دستِ عباس پرده دارم بود
علی اکبرم کنارم بود
هر زنی یک نفر مُلازم داشت
نجمه مه پاره ای چو قاسم داشت
کاروان آیه های کوثر داشت
روی دامان رباب اصغر داشت
حال بنگر غریب و سرگشته
کاروان را چنین که برگشته
با غمِ عالمین آمده ام
کن نظر بی حسین آمده ام
ای مدینه خمیده برگشتم
زار و محنت کشیده بر گشتم
با رسولِ خدا سخن دارم
بر سرِ دست پیرهن دارم
دل من شاکی است یا جدّاه
چادرم خاکی است یا جدّاه
سو ندارد ز گریه چشمانم
پینه بسته ببین به دستانم
خاطرت هست ناله ها کردم
دست در سر تو را صدا کردم
از حرم سویِ او دویدم من
هر چه نادیدنیست دیدم من
من غروبی پر از بلا دیدم
شاه را زیر دست و پا دیدم
آن چه را کس ندیده من دیدم
صحنۀ دست و پا زدن دیدم
خنجری کُند و حنجری دیدم
تَه گودال پیکری دیدم
آه جَدّاه امان ز صوتِ حزین
جملۀ آخرم به اُمّ بنین
پسرت تکیه گاه زینب بود
مرد بود و سپاه زینب بود
پسر تو ز زین اسب افتاد
ضربه هایِ عمود کار دستش داد
او زمین خورده و بلند نشد
سرِ او روی نیزه بند نشد
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
بسم الله الرحمن الرحیم
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#سيدهاشم_وفايي
▶️
ای مدینه سوی تو با دیدۀ تر آمدم
با برادر رفته بودم، بی برادر آمدم
ای مدینه دربرویم وامکن راهم مده
چون که بی امید جان خود براین درآمدم
ای مدینه تاکه گویم شرح حال خویش را
همچو مادر برسر قبر پیمبرآمدم
ای مدینه همره یک کاروان رنج وملال
سوی تو با کودکان ناز پرور آمدم
ای مدینه سوختم از آتش داغ حسین
چون پرستویی مهاجر گرکه بی پرآمدم
کاخ استبداد را با خطبه ام آتش زدم
دشمنان را ناتوان دیدم ، توانگر آمدم
وقت رفتن قاسم وعباس واکبر داشتم
بی علی اکبرو عباس واکبر آمدم
دیده ام خونین بدن گلهای باغ عشق را
ازکنار گلشنی در خون شناور آمدم
یوسف آل علی را دشمنان کشتند ومن
همره پیراهنش با دیدۀ تر آمدم
گرکه ریزم برسر خود خاک غم،عیبم مکن
کزکنار پیکری صد چاک وبی سر آمدم
گرکه نشناسد مرا عبدالله جعفر بگو
زینبم من کز سفر با دیدۀ تر آمدم
با «وفایی»کزخودم دادم نشان، ازاین دیار
اشک ریزان رفتم و،با دیدۀ تر آمدم
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
بسم الله الرحمن الرحیم
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#غلامرضا_سازگار
▶️
مـن حامــل ســلام سـران بریـدهام
مادر! سؤال کن که بگویم چه دیدهام
داغ حسین تو کمرم را شکسته است
تیر شکسته یا کـه کمـان خمیدهام؟
جانم به لب رسیده در این ره هزاربار
تـا در کنـار تـربت جــدم رسیـدهام
جز آب تیغ و نیزه و شمشیر کوفیان
آبـی ندادهانـد بــه گلهـای چیدهام
بار غمی کز آن کمر آسمان شکست
من با قد خمیده بـه دوشم کشیدهام
از لحظهای که چشم به دنیا گشودهام
نـاز غم حسیـن بـه جانـم خریـدهام
مـن داغــدار فاطمـۀ چــارسالــهام
سوغات، گشتـه پیرهن آن شهیدهام
در زخمهـای آبله گمگشتـه پای من
از بس بـه روی خار مغیلان دویدهام
هم گریه بر حسین تو کردم قدمقدم
هم لحظهلحظه خنـدۀ دشمن شنیدهام
در قتلگه چو کـوه، مقـاوم بُـدم، ولی
در مجلس یزیـد، گریبــان دریـدهام
«میثم» به سوز سینه از آن سوخته که من
آتــش درون سینــۀ او آفــریــدهام
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
5033540131.mp3
1.28M
❣﷽❣
👆🏻➖بازگشت_کاروان_به_مدینه
#کربلایی_مجید_منصوری
➖سنتی
ندارد چشم من سویی ندارد پای من قدرت
بیا مادر سر راهم که بر می گردم از غربت
گلم از من جدا مانده
دلم در نینوا مانده
وجودم مبتلا مانده
حسینم کربلا مانده
➖حسین جانم(۲)
➖حسین ای جان جانانم(۲)
چه سوغات سفر مادر ز فرزندت من آوردم
ببین خونین ببین گلگون همان پیراهن آوردم
به فرزندت جفا گشته
لبِ تشنه فدا گشته
اسیر کینه ها گشته
جدا سر از قفا گشته
➖حسین جانم(۲)
➖حسین ای جان جانانم(۲)
چهل منزل اسیری و چهل منزل کتک خوردن
چهل منزل به پای سر به روی نیزه ها مُردن
تمامی یه طرف مادر
امان بزم و طشت زر
امان از خواهری مضطر
لب و چوب و شراب و سر
➖حسین جانم(۲)
➖حسین ای جان جانانم(۲)
(حسن ثابت جو)
@babollharam
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
بسم الله الرحمن الرحیم
#بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
#غلامرضا_سازگار
▶️
عمر سفر آمد به سر مدینه
داغ دلم شد تازه تر مدینه
فریاد زن اعلام کن خبر ده
برگشته زینب از سفر مدینه
از کربلا و شام و کوفه سوغات
آورده ام خون جگر مدینه
هم داده ام از دست شش برادر
هم دیده ام داغ پسر مدینه
از کاروان بی حسین و عباس
ام البنین را کن خبر مدینه
گردیده جسم یوسف پیمبر
از قلب زینب پاره تر مدینه
پیراهن او را بگیر از من
بر مادرم زهرا ببر مدینه
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
جان مرا لب تشنه سر بریدند
هجده عزیزم را به خون کشیدند
هم پیکرش را پاره پاره کردند
هم سینه اش را از سنان دریدند
گه دور خیمه گه به دور مقتل
با کعب نی دنبال ما دویدند
با کام خشک از هیجده عزیزم
بین دو نهر آب سر بریدند
از کربلا تا شام لحظه لحظه
رأس حسینم را به نیزه دیدند
اعضای او گردیده سوره سوره
آیات قرآن از لبش شنیدند
حالا که آمد این سفر به پایان
اکنون که از ره کاروان رسیدند
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
دادم ز کف گل های پرپرم را
عبدالله و عباس و اکبرم را
راهم مده راهم مده که با خود
نآورده ام گل های پرپرم را
دیدم به روی شانة ذبیحم
با کام عطشان ذبح اصغرم را
تا سر بریدند از تن حسینم
دیدم لب گودال مادرم را
وقتی سکینه تازیانه می خورد
کردم صدا جد مطهرم را
دردا که با پیشانی شکسته
دیدم به نی رأس برادرم را
تا بر حسین خود کنم تأسی
بر چوبة محمل زدم سرم را
یک روزه یک باغ گلم خزان شد
از دست دادم یار و یاورم را
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
عریانِ تن در خون شناورش بود
پیراهنش گیسوی دخترش بود
آبی که زخمش را به قتلگه شست
در آن یم خون اشک مادرش بود
وقتی که جسمش را به بر گرفتم
لب های من بر زخم حنجرش بود
یک سوی او نعش علی اکبر
یک سوی او دست برادرش بود
من زائر جسمش کنار گودال
زهرا به کوفه زائر سرش بود
پیشانی اش را جای سنگ دشمن
نقش سم اسبان به پیکرش بود
با من بنال از داغ آن شهیدی
کز نوک نی چشمش به خواهرش بود
از نیزه و شمشیر و تیر و خنجر
بر زخم دیگر زخم دیگرش بود
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#اربعین
یک اربعین دوری ،برادر ، سخت ، سخت است
دوری برایم جانِ خواهر، سخت ، سخت است
بالای گودالی ببینی سر بریدن....
آن هم جلوی چشمِ مادر، سخت ، سخت است
شمشیر...خنجر...نیزه...گودالی پر از خون...
خون خدا پامال... باور...، سخت ، سخت است
پیچیده در صحرا عجب بوی گُلابی ...
تشخیص این گلهای پَر پَر، سخت ، سخت است
بابا... سفر... گودال... نیزه... برنگشتن...
فهماندن این ها به دختر ، سخت ، سخت است
یک قافله زن... بی پناه و داغدیده...
در بین انبوهی ز لشگر ، سخت ، سخت است
اصلا خودت که خوب می دانی برادر
این که نباشد هیچ مَعجَر، سخت ، سخت است
از خیمه های سوخته... تا مجلس شام...
توهین شنیدن های یکسر، سخت ، سخت است
وقتی سرت بالای نیزه آیه می خواند... :
امَّن یُجیبُ ال...(سنگ)... مُضطَر...، سخت ، سخت است
یک مست... دربار یزید... الله ُ اکبَر...
باشد مؤذّن غیرِ اکبر ، سخت ، سخت است
کِز کرده یک گوشه رباب و گریه...گریه...
دستش... تکان... با وَهمِ اصغر...، سخت ، سخت است
یک دختری سر در بغل...مهمان...خرابه...
پایان این مصراعِ آخر ، سخت ، سخت است
بشکن قلم! خاموش شاعر! لال شو شعر!
گنجاندن روضه به دفتر ، سخت ، سخت است
@marsieha
#صاحب_الامر🌻🌹
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
رو از من شکسته مگردان که سال هاست
رو کرده ام به سمت شما، ایّها العزیز!
جان را گرفته ام به سرِ دست و آمدم
از کوره راه های بلا، ایّها العزیز!
وادی به وادی آمده ام، از درت مران
وا کن دری به روی گدا، ایّها العزیز!
چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را...فَاَوفِ لنا، ایّها العزیز!
ما، جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما، ایّها العزیز!
خالی تر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه شما، ایّها العزیز!
#صاحب_الامر🌻🌹
برگرد ای توسل شب زنده دارها
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها
از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
«حاجت روا شوند هزاران هزارها»
یک بار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها...
ما را به جبر هم که شده سربه زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها
باید برای دیدن تو «مهزیار» شد
یعنی گذشتن از همگان «محض یار»ها...
یک بار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاده بارها
شب ها بدون آمدنت صبح ظلمت اند
برگرد ای توسل شب زنده دارها
این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
ای ایّها العزیز تمام ندارها