eitaa logo
عزیزم حسین♥️
3.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.4هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجود ما عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوادهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
نگو که نیست بگو دیدها خطا دارد به هر کجا بروی نور، ردّپا دارد دروغ بسته به خورشید قاری غیبت که نصّ اَشرَقتِ الارض، ماجرا دارد به صف شوید امام نماز می‌آید که با وجود جماعت شود فرادی رد نشانی در او را نپرس از چوپان دخیل بر که شدی قریه کدخدا دارد به برگ و بار ریاضت مبند دل بی او که باد می‌برد آخر هر آنچه باد آرد خبر دهید به دزدان کور دریایی هنوز کشتی این قوم ناخدا دارد سرودن از تو الا پادشاه خوبی ها همیشه طعم غزل‌های خواجه را دارد
از حسرت شمع رُخت، افتاده در طَرْفِ چمن یکجا صبا، یکجا خزان، یکجا گــُل و یکجا سمن بُرقَع ز عارض بر فکن تا عالمی شیدا شود فوجی ز رو، بعضی ز مو، خلقی ز لب، من از دهن چون در تکلّم می‌شوی از حسرتت گم می‌کند سوسن زبان، قمری فغان، بلبل نوا، طوطی سخن اندر خرامش‌های تو ، از طرف بستان می‌فتد سرو از قد و آب از روش، رنگ از گــُل و حالت ز من بُبْرید خیاط ازل ، دو جامه بر اندام ما بهر تو گلگونِ قبا ، وز بهر من خونین کفن هر گه که بنشینی ز پا، بر گِردِ سَر می‌گرددت شمع از زمین، ماه از زمان، عقل از سر و روح از بدن از وصف آن خورشید رو، پرسد «صَبوحی»، گفتمش: رخساره مه، زلفان سیه، چشمان غزال، ابرو خـُتـَن
امشب بهشت را به تماشا گذاشتند امشب نمک به سفره ی دنیا گذاشتند امشب به روی دامن نرجس از آسمان ماهی به نام مهدی زهرا گذاشتند امشب به خانه ی حسن عسکری برو چون راه را برای همه وا گذاشتند از بس که آمدند پی دستبوسی اش از بس زیاد دل روی دل جا گذاشتند! یوسف ببین که آخر صف ایستاده است او را برای نوبت فردا گذاشتند لیلا صفات ها همه مجنون صفت شدند از عشق، سر به دامن صحرا گذاشتند امشب پدر به خال پسر بوسه می زند کعبه به روی سنگ حجر بوسه می زند از یک طرف شبیه نبی با ملاحت است از یک طرف شبیه علی با عطوفت است از یک طرف چو مادر سادات غرق نور از یک طرف شبیه حسن با صلابت است با این همه صفات جمال و جلالی اش درسی که از حسین گرفته شجاعت است چشمش غضب ز حضرت عباس دارد و ابروی این پسر خودِ تیغ ولایت است مثل علی اکبر ارباب قد رشید مانند عمه زینب خود با ابهت است دست توسل همه انبیا به اوست از بس که کار دست کریمش کرامت است طاووس جنت آمده زیباتر از همه آقای آسمانی و آقاتر از همه او می رسد که عدل علی را به پا کند درد طبیب های جهان را دوا کند او می رسد که تربت مادر عیان شود بعد از مدینه روی به کرببلا کند دارم به روز آمدنش فکر می کنم وقتی برای فاطمه گنبد بنا کند عیسی مسیح می رسد از قلب آسمان تا این که در نماز به او اقتدا کند بر کعبه تکیه می زند و قصد کرده است با صوت حیدری همه مان را صدا کند ای کاش روز آمدنش بین آن همه ما را خودش برای سپاهش سوا کند چون صاحب صفات جلالی حیدر است او لایق عماعه ی سبز پیمبر است آقای من تمامی جان ها به دست توست رمز عروج عالم بالا به دست توست ای وارث تمام ذوات مقدسه باران و رود و چشمه و دریا به دست توست ما غصه ی بهشت خدا را نمی خوریم وقتی کلید جنت الاعلی به دست توست پرونده ی قبولی ما را رقم بزن مهر قبول و جوهر و امضا به دست توست هرگز زمین نخورده عَلَم یابن العسکری روز ظهور پرچم سقا به دست توست تعجیل کن که فاطمه چشم انتظار توست چون انتقام حضرت زهرا به دست توست تو می رسی و ارض و سما می شود بلند در زیر پات عرش خدا می شود بلند ماندم چگونه نام شما را صدا کنم ماندم چگونه روی به سوی شما کنم چندی ست جمکران، دل ما را نبرده ای تا این که در نماز برایت دعا کنم کارم بدون تو همه دم معصیت شده من در گناه هم نشد از تو حیا کنم شرمنده ام که نوکر خوبی نبوده ام آقا نشد که دِین خودم را ادا کنم شرمنده ام به جای دعای سلامتی روزی هزار بار به قلبت جفا کنم با حال معصیت به خدا می شود مگر شب های جمعه رو به سوی کربلا کنم برگرد و مردهْ دل من را حیات بخش برگرد و جان بده به دلم ای نجات بخش...
دل شکسته شد شب اجابت دعا بیا نیازهای کهنه را عطا کند خدا بیا به دستهای ملتمس شبیه یک گدا بیا مرو به سمت دیگری به این طرف کجا؟ بیا دل از هوای مهر این و آن رها نما بیا که دردها به میکده فقط شود دوا بیا نسیم صبح می‌وزد ز کوچه‌های آشنا گمان کنم که می‌رسد صدای پای آشنا به انتظار مقدم گره‌گشای آشنا نشسته بیقرار و دل غمین گدای آشنا گوش بده دمی دلا به این صدای آشنا بگیر با ملائکه تو هم دم بیا بیا قلم گرفت شاعری نوشت می‌رسد کسی غزل نویس ماهری نوشت می‌رسد کسی دم سحر مسافری نوشت می‌رسد کسی به کوچه مرد عابری نوشت می‌رسد کسی زن شکسته خاطری نوشت می‌رسد کسی نگار بی بدیل را ز دل بزن صدا بیا بگیر تیر ذکر و هر چه خواستی هدف بزن دست توسلی به سوی میر لو کشف بزن پیاله‌ای ز دُردِ خم تا نشدی تلف بزن به حکم من حرام نیست به پای یار دف بزن نثار مقدم امیر عاشقانه کف بزن به بزم مستی و جنون دگر مکن حیا بیا شب است و باز دلشده اسیر بی‌قراریم قلم به کف گرفته‌ام بیا برای یاریم ز هر چه غیر یاد تو نگاه کن که عاریم دوباره بر لبم تویی ترانه‌ی بهاریم به عشق بوسه بر لب مطهرت قناریم نوای استغاثه ی اسیرِ مبتلا بیا تمام مشکلات را لبت شکست می‌دهد شراره‌ی حجیم را تبت شکست می‌دهد شب سیاه ظلم را شبت شکست می‌دهد سپاه کفر را که مذهبت شکست می‌دهد بنای شرک را که مرکبت شکست می‌دهد به دست تو بنای عدل و دین شود به پا بیا به عشق پای بوسی است لب رکاب منتظر به شوق دست تو دعای مستجاب منتظر کنار صالحان تو منِ خراب منتظر بیا تمام فلسفه، قلم کتاب منتظر شبیه چشم فاطمه ابوتراب منتظر جواب ذکر یارب کمیل مرتضی بیا سلام عشق فاطمه سلام سوره‌ی خدا سلام کعبه‌ی کرم سلام قبله‌ی دعا سلام دافع البلا سلام سایه‌ی صفا سلام عدل منتظر سلام حق مرتضی سلام غربت حسن سلام اشک کربلا قسم به خشکی لب شهید کربلا بیا تو انتهای غربت شهید فاطمیه‌ای تو آخرین ستاره‌ی امید فاطمیه‌ای طلوع کن غروب غم که عید فاطمیه‌ای تو روضه‌خوان گریه‌ی شدید فاطمیه‌ای تو جمعه‌ی عزیز سر رسید فاطمیه‌ای صدای ناله می‌رسد میان کوچه‌ها بیا تو بانی هزار ساله‌ی غم محرّمی تمام صبح و شامِ سال... همدم محرمی همیشه فکر اعتلای پرچم محرمی صفای ذکر و زمزمه تو زمزم محرمی تو انتظارنامه‌ی منظم محرمی نوای گرم حنجر ذبیح مِن قفا بیا خوشا دلی که با نگاه نافذت شکار شد و خوشتر آن که از فراق یار بیقرار شد خوشا کسی که دائماً ملازم نگار شد خوشا سری که در مسیر راه تو غبار شد خوشا خسی که بر لب عبای تو سوار شد شکسته دل نشسته‌ام خراب و بی نوا بیا گدا برای دیدن تو انتظار می‌کشد نوای العجل ز عمق قلب زار می‌کشد ترانه...؟ نه که در هوای تو هوار می‌کشد غم تو عاقبت مرا به پای دار می‌کشد خوشا کسی که درد را به عشق یار می‌کشد مراد اسمه دوا، و ذکرُه شفاء بیا ندارم از ملامت کسی به جز تو واهمه نوشتم این سروده را به سوز و اشک و زمزمه به اصل حرف تا رسم گذشتم از مقدمه قسم به آن دمی که می‌روی به سمت علقمه قسم به لحظه‌ای که می‌روی بقیع فاطمه به "مجتبی" عنایتی به جان*مجتبی* بیا
تا که زیر بار هجران سینه سنگین می شود. دیده ی مانده به راهت ابر غمگین می شود. شور بختی قسمت هر کس ندارد باورت. از بهارت کام دل یک روز شیرین می شود. دفتر عمرم ندارد برگه ای غیر از گناه. با نگاهت برگ برگش لوح زرین می شود. کار عشقت در دلم بالا گرفته ماه من. تب شده با جزر و مد بالا و پایین می شود. شیخ شهرم گفته می بیند تو را هر پیر مرد. خاطرم یک ذره با این جمله تسکین می شود. تا که خواب هر شبم تعبیر دیدارت شود. دست بر دامان دلم بر ابن سیرین می شود. می شوم حاجت روا وقتی که آه مرتضی. با دعای دست زهرا مرغ آمین می شود. می شود رویا حیاط خلوت دنیای من. آفتاب هر شب روزم شود آقای من. می چکد عشق از لبانم با شرابی آتشین. آتش افکنده به جانم التهابی آتشین. مثل سیر و سرکه می جوشد دلم بی طاقتم. بی قراره بی قرار از اضطرابی آتشین. دست شستم از خودم از زندگی بی روی تو. پاگرفته در وجودم انقلابی آتشین. طالبت گرچه نگشتم قدر یک جو تشنگی. گیر عشقم بین صحرا در سرابی آتشین. در کویر آرزو حسرت به دل مانده منم. می شود بختم بجنبد با شهابی آتشین. من به تو مشتاق و تو مشتاق من رخصت دهی. از کمان تیری رهایم با شتابی آتشین. گر پذیرایم شوی تا در سپاهت جان دهم. می نهم پا در رکابت با رکابی آتشین. کوچکم اما بزرگی می زند پر در سرم. در سپاهت کمترین سرباز مالک، اشترم. گرچه دل در پای لیلا می شود پابوس عشق. تاب درک کردنت را نیست در قاموس عشق. کمتر از یک قطره در پیش نگاهت می شود. قدر بالایی که دارد لفظ اقیانوس عشق. من حساب کار خود را کرده و دنبال نور. در شب ظلمت دلم خوش گشته بر فانوس عشق. گرچه یک روز عاقبت از راه می آیی ولی. نزد مجنون انتظارت می شود کابوس عشق. عهد خود را با شما با خون خود امضا زده. در چهل منزل سحرها هرکه شد مانوس عشق. می رسی آخر زمین زیباتر از جنت شود. می گشایی تا که پر در عالمین طاووس عشق. می رسد بر گوش جان آن لحظه از مسجد اذان. از کنشت و از کلیسا نغمه ی ناقوس عشق. پشت پرچین خیال آن سوتر از اندیشه ها. می شود محور به نقطه اشتراک ریشه ها. با ظهورت کلبه ی احزان گلستان می شود. کاخ بیداد و ستم ویران ویران می شود. شرک جان با دیده ی عباسی ات ایمان شده. گر بخواهی کل عالم غرق سلمان می شود. حق پرستی می شود تنها مرام مردمان. روح و قلب آدمی لبریز ایمان می شود. در پناه امن لا اکراه فی الدین شما. هرکسی بر باور دینش مسلمان می شود. آدمیت حکم فرما در همه دنیا شده. در حقیقت تازه انسان نامش انسان می شود. با ظهورت کل عالم خیمه ی سبزت شده. مهزیار عاشقت در خیمه مهمان می شود. ای فدای چشم مستت در منای عاشقی. جان عاشق با لک لبیک قربان می شود. باظهورت بر دل طوفانم آرامش بده. خاتمه بر کار آل نفت و بر داعش بده. روی دوشت آبشار شام گیسو ریخته. مست چشمت قلب صد صحرای آهو ریخته. طعم خرمای لبانت در دهان عسکری. آبروی انگبین در صحن کندو ریخته. ذوالفقار چون هلالت در غلاف دلبری. جان لیلی ها به رعد و برق ابرو ریخته. پای قد و قامت عباسی ات طوبا ترین. بی شمار از عاشقانت سرو دلجو ریخته. فطرس اشکم سلامم را رسانده محضرت. اشک هایی کز فراق تو چه نیکو ریخته. من کجا و نوکری ات که رئیس مذهبم. همتش را در قدومت وقف جارو ریخته. روضه خواندن نزدتان سخت است وقتی چشمتان. خون به جای اشک پای داغ بانو ریخته. غیرت چشمت شبیه چشم سقا خون گریست. بر غم زینب که داغی سرتر از آن داغ نیست.
باز هم جز سخن شهد و شکر هیچ مگو وقت‌شادی شده‌از خون جگر هیچ مگو تا غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو مست‌عباسم و از عمق‌جگر می‌خوانم من غلام قمر نیمه‌شب شعبانم مست‌و‌دیوانه‌شدم،عقل‌به‌من می‌خندد گل‌نرگس به در‌و‌دشت‌و‌دمن می‌خندد نرجس آورده پسر باز حسن می‌خندد مطربا وقت‌غزلخوانی‌و بر دف‌زدن است شیعه‌در‌شادی‌و‌شور‌و‌شعف‌و‌کف‌زدن است دوش‌درحلقه‌‌ما قصه‌ی گیسوی که بود تادل شب سخن‌از‌سلسله‌ی‌موی که بود شیعه مشتاق کمانخانه‌ی ابروی که بود هاتفی گفت که یار ازلی آمده‌است چارده‌بار علی پشت علی آمده‌است آنکه‌در‌جسم‌جهان‌روح‌شده‌مهدی‌ماست عمر‌او خضر‌تر از نوح‌شده مهدی ماست کاه‌در مکتب او کوه شده مهدی ماست هر که از آمدنش شاد شده کف بزند سینه‌اش فاطمه‌آباد شده کف بزند اولیاء شیفتگان پسر زهرایند اصفیاء سر به روی خاک فرج می‌سایند انبیاء منتظر دولت این آقایند یکی از منتظران فرج او عیساست ذکرش عجّل لولی‌الفرج مهدی‌ماست کاش باشیم برایش همه مرآت ظهور روز‌و‌شب بر لب‌مان ذکر‌و‌‌مناجات ظهور و ببینیم در آفاق علامات ظهور آید آن روز که اخبار بگوید آمد شیعه در کوچه بازار بگوید آمد در مرامش بنویسید که غارت ممنوع کیسه‌ ملت اگر هست، خسارت ممنوع سفر خارج و ویلا و عمارت ممنوع می‌رسد آنکه غم او غم بیت‌المال است پسر شیر‌خدا محرم بیت‌المال است او نباشد، همه‌جا سیل بلا می‌آید با ظهورش به‌جهان صلح‌و‌صفا می‌آید عاقبت از طرف کعبه صدا می‌آید هر که دارد سر همراهی ما بسم الله هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله کیست او؟ منتقم‌خون‌خداوند، حسین آن‌امامی‌که به‌یحیاست همانند،‌حسین وبرای هدفش از همه دل‌کند، حسین پای پرچم، بدن اطهر او غارت شد معجر محترم خواهر او غارت شد فرق منشق شده‌ی اکبر او گفت: بیا لب خشک علی‌اصغر او گفت: بیا مشک سوراخ شد؛ آب‌آور او گفت: بیا شده شرمنده علمدار، کجایی مهدی؟! عمه‌ات رفته به بازار، کجایی مهدی؟!
به نامِ نامیِ مولا شدم مجنون شدم شیدا گرفتارِ شما هستم که آزادم در این دنیا سرم را عاشقانه می نَهم زیرِ قدومِ تو بده قیمت به این چشمِ تَر و بگذار بر آن پا سلام ای نازدانه... ای گلِ نرگس... گلِ حیدر تمنّا می کند وصلِ تو را در هر نفس زهرا نوشته خالقت بر رویِ بازویِ تو جاءَالحق به زیر افتاده باطل می رود شمشیرتان بالا پیمبر صورتی و مرتضی سیرت یقین دارم... که سربازی کند در لشکرت سردارِ عاشورا دو زانو می نشیند در حضورت شاهِ خوبی ها دعا کرده تو را هر روز و هر شب زینبِ کبری زمین و نُه فَلَک را می زند مالک به نامِ تو چه از این بهتر آقاجان که من هستم غلامِ تو تمامِ انبیا را می شود پیدا کنم با تو تویی آدم تویی نوح و خلیلِ حق تعالی تو یدِ بیضایِ موسایی دَمِ احیاگرِ عیسی جمالِ یوسف و لحنِ خوشِ داوودِ اَسراء تو به شرطِ گامهایِ خِضری اَت دنیا گلستان است سَر از اَیّوب در صبری... به دریا نوح زد با تو زمین با تو زمان با تو سَمَک با تو... سَما با تو شبِ معراج می بردی نبی را تا ثریّا تو نمازِ عاشقی را انبیا پشتِ سرِ احمد... به جا می آورند آقا صَلاتی و مُصَلّا تو تو می آیی که برداری تمامِ بارِ دنیا را کمالِ دینِ خاتم جنةُ الاعلایِ دلها تو تو شرحِ محشری آقا خودِ پیغمبری آقا یقین دارم که سر تا پا سراسر حیدری آقا عجب حالِ خوشی دارم شما تفسیرِ اِکسیری سر از اِکسیری و احیاگرِ قلبِ زمین گیری تو از نسلِ ولیُّ اللهی و تیغِ تو سیفُ الله تو شیرِ خالقِ مَنّانی و رویایِ شمشیری صدایِ کعبه هم درآمده می گوید اَدرکنی بیا ای صاحبِ خانه بگو در خانه تکبیری کلامُ الله را بر منبرِ حیدر تو معنا کن قضایی تو قَدَر هستی شبِ قدری و تقدیری تویی لیلایِ دلهایِ شکسته من شدم مجنون منم دیوانه یِ عشقت منم مجنونِ زنجیری بگو یا اَیُّهاَ العالم اَناَ القائم اَناَ المهدی بگو که انتقامِ کشته یِ لب تشنه می گیری به همراهِ خودت ما را مسافر کن مجاور کن بده عیدیِ نوکر را مرا اِی یار زائر کن زیارت پا به پایِ تو اگر باشد صفا دارد هواخواهم کسی شد که هوایش را خدا دارد به هر کس گوشِه چشمی کرده ای در عرش آقا شد کسی را که تو خواهانی ببین جا تا کجا دارد تو هستی لیلةُ القدرِ دلِ شیدایِ مشتاقان مناجاتِ لبم طعمِ نوایِ سامرا دارد رسیده از سفر دلبر تپیده قلبِ نوکرها در این مجلس هوایم را علی موسیَ الرِّضا دارد به شوقِ دیدنِ رویت دلم مثلِ کبوترها... هوایِ پر زدن در صحنِ شاهِ کربلا دارد برایت روضه می خوانم یقین دارم که می آیی عَلَم بر خاک افتاده حَرم هوُل ُو وَلا دارد چه غوغایی شده در علقمه معنا شده مردی به حقِّ دست و بازویِ بریده کاش برگردی
نيمهٔ شعبان رسيدوآسمان غرق صفاشد كودكي ازنسل زهراوعلي چون غنچه واشد جشنِ ميلادش به هرويرانه وكاخي به پاشد آمدازامرخداختمِ تمام اوليا شد شيعه راوقتِ سرورازامرِداورگشته امشب مرغِ جانم سوي شهرسامره پروازدارد همچوبلبل درشب ميلادِيارآوازدارد دلبري كَزقبلِ ميلادش دوصداعجازدارد اوكه همچون مرتضي پرونده ازآغازدارد شاديِ اهل ولايت بازازسَرگشته امشب نورباران شدسراي عسكري ازروي مهدي عج دامن نرگس معطرشدزعطروبوي مهدي عج ميزندزهراي اطهرشانه برگيسوي مهدي عج صف كشيدندازسمافوج ملك تاكوي مهدي عج وقت ديداررخ زيباي دلبرگشته امشب جودورحمت امشب ازسوي خدابرماروان شد چونكه ميلادسعيدِصاحب عصروزمان شد تيرِنوميدي زمولودش به قلب دشمنان شد نام اوهرجاصفاي محفل ماعاشقان شد شادباشيداي عزيزان عيدسَروَرگشته امشب كِي شودروزي بنوشم ازشراب ناب جامش ياكبوترواربنشينم دمي بالاي بامش يارب ازلطفت مرابنمابلاگردان نامش تابگيردازعدوي فاطمه اوانتقامش كن عطاديداراوبراين دل سرگشته امشب
آئینــه‌ی تمــام نمــای خــدای مــن! ای جــاده‌ی عبــادت بــی‌انتهــای مــن ای بـر سـرم ولایـت تـو تـاج افتخـار ای آنکه دست توسـت تمـام قُـوای مـن ای خاک‌های پای تـو زاینـده‌ی شـکوه ای لرزش نشسـته بـه مـوج صـدای مـن بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت افتــاده‌ام بــه پــای قطــار تــو رِیــل‌وار بـاران ندبـه مـی‌چکـد از دیـده سـِیل‌وار هستم حقیر؛ کاسه به دسـتی فقیـر کـه مـی‌خـواهم آشـنای تـو باشـم کمیـل‌وار یک عمر بود کارِ من اسـراف ؛ آمـدم برگــردم از مســیر خطــایم فُضـِـیل‌وار بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت ســرمایه‌ام تبــاه شــد آقــا نیامــدی رنــگ دلــم ســیاه شــد آقــا نیامــدی دیدی که جای یار تو بودن تمـام عمـر کــارم فقــط گنــاه شــد آقــا نیامــدی یک کوه داشتم من از ایمان که با گنـاه کــم‌کــم شــبیه کــاه شــد آقــا نیامــدی بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت عالیجناب! نیمه‌ی شعبان رسـیده اسـت نم‌نم صدای بارش بـاران رسـیده اسـت ای مظهـر جمـال حقیقـی ظهـور کـن عبد فریب خورده، پشیمان رسیده اسـت ای کاش زنده باشم و بیـنم بـه دیـده‌ا‌‌‌‌م دوران غیبت تو بـه پایـان رسـیده اسـت بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت  
خورشید هم در آسمان رویت نمی شد دیگر کسی با ماه هم صحبت نمی شد چشم ستاره لحظه ای سو سو نمی زد رنگین کمان در محفلی دعوت نمی شد خاک از وجود تیره ی خود دست می شست باد از سکون خویش بی طاقت نمی شد آتش مجال شعله ور بودن نمی یافت رود از نبود موج ناراحت نمی شد غنچه به خواب مرگ میرفت و پس از آن از خلوت خود وارد جلوت نمی شد ارکان هستی را خدا میزان نمی کرد دار و ندار ما بجز ظلمت نمی شد منظومه ای در کهکشان باقی نمی ماند اصلا خدا آماده ی خلقت نمی شد این سرنوشت شوم ارکان جهان بود عالم اگر که صاحب حجت نمی شد ای کاش در هر محفل انسی که داریم از هیچ کس غیر از شما صحبت نمی شد
به تماشای تو ای باغ بهار آمده است آسمان ها همه بر گَشت و گُذار آمده است شوق دیدار تو را بلبل شیدا دارد گل زیبا به تمنای نگار آمده است حسرت وصل تو عمری است به دل ها مانده دیده این بار به امید قرار آمده است آن چه در سینه ی ما می تپد و پَر گیرد مرغ جان است کنون از پی یار آمده است آهوان سر به کف آیند به قربانگاهت همه گویند خوشا وقت شکار آمده است آن که جان می دهد از هجر تو ای مهر نهان خسته جانی است که با حال نزار آمده است قلب ها بی تو شکستَه ست بیا ای گل من غصه بر سینه نشستَه ست بیا ای گل من چشم های همه از روز ازل سوی تواند مهر و مه سیر کنان از پی سوسوی تواند عرشیان در طلب خیمه ی تو در صحرا قدسیان بوسه زن خاک کف کویِ تواند لحظه هایی که پر از نور به شام تارند چون ستاره به میان شب گیسوی تواند ذکر لا حَولَ و لا قوَّةَ اِلا بالله ذکر توحید و همه ، نغمه ای از هوی تواند هر چه محراب بُوَد خَم شده بر خاک رهت عقل ها معتکفان خَم ابروی تواند نه فقط ما و همه اهل جهان بی تابیم اهل بیت اند که مشتاق گل روی تواند همره جمع رسل هر که بیامد به وجود هر امامی به لبش ذکر اباصالح بود دیده ها چشم به راه است بیا مهدی جان زندگی بی تو گناه است بیا مهدی جان چشم هایی که به سوی تو بُوَد هر لحظه منتظر بهر نگاه است بیا مهدی جان ما همه غافل و تو حاضر ناپیدایی روی ما گر چه سیاه است بیا مهدی جان گر امید تو نباشد همگی می میریم بودن بی تو تباه است بیا مهدی جان لحظه لحظه دل ما ذکر تو را می گوید تپش سینه گواه است بیا مهدی جان بشنو این گونه که بانوی مدینه گوید مادرت چشم به راه است بیا مهدی جان در شب تار فراق تو همه دلگیریم گر نیایی به خدا از غم تو می میریم آخر ای حاضر پنهان ز کجا می آیی از فراسوی زمان جانب ما می آیی ما که دوریم ز درگاه خدا امّا تو سمت ما ای همه ی عشق خدا می آیی جمله بیمار فراق تو و هجران توایم سوی بیماری ما بهر شفا می آیی سر دهی بر همگان بانگ انا المهدی را فصل رجعت رسد و با شهدا می آیی بر تقاص حرمِ چادر آغشته به خاک یا به خونخواهیِ آن دستِ جدا می آیی تکیه بر کعبه زنی ، منتقم خون حسین یعنی از کعبه و از کربُبَلا می آیی ای جگر گوشه ی زهرا به فدایت مهدی منتظر مانده جهان بهر ندایت مهدی
وقتی که می خواهد دلم سامان بگیرد باید که چشمانم کمی باران بگیرد مثل همیشه این غزل تا بیت آخر حال و هوایی مبهم و پنهان بگیرد تا اینکه آید ذکر مهدی بر لبانم شاید که بغضی در گلویم جان بگیرد با چشم گریان ندبه می خوانم برایت شاید دعا با دیده ای گریان بگیرد آقا بیا تا در میان قلب شیعه این زخم کهنه عاقبت درمان بگیرد هر جمعه من روی تو را چشم انتظارم تا اینکه عصر غیبتت پایان بگیرد...