eitaa logo
عزیزم حسین ﷺ♥️
4.5هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
168 فایل
ا ﷽ ا تکثیر و نشر کانال🙏 تکثیر عشق ناب علوی،حسینی است❤️💚 عشق را باید همی تکثیر کرد👌 ای عشق سربلند که برنیزه میروی ازحلقه کمندتو راه گریز نیست کانال های ما: حسینی، محبتی : @azizamhosen روضه،مقتل: @yaraliagham علمی،حدیثی: @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
من آمدم عمو نگرانی برای چه؟ فکر خیام و فکر زنانی برای چه؟ من آمدم تا که نگویند بی کسی در زیر تیغ و نیزه نهانی برای چه؟ گویند زینت سَرِ دوش پیمبری بر روی خاک و رمل روانی برای چه؟ من آمدم به نام حسن جلوه ای کنم خواهی مرا ز خویش برانی برای چه؟ برخیز مثل ظهر نمازت اقامه کن اینجا نماز عصر بخوانی برای چه؟ درگیر عقل و عشق شدم تا که آمدم با من مگو تو تازه جوانی برای چه؟... اینجا رسیده ای بخدا عشق من توئی هستی شکار نیزه پَرانی برای چه؟ از شعلهء لبت جگرم سوخت چون پدر مانند تشنهء رمضانی برای چه؟ فوّاره میزند زتنت خون چه سازمت؟ از هم گسیخته شریانی برای چه؟ این دست ها به درد من اصلا نمیخورد از علقمه تو خون به دهانی برای چه؟ شمشیر و تیر و نیزه و زخم زبان و سنگ بر کشتن تو کرده تبانی برای چه؟ با نیزه جسم تو به زمین دوخته مگر؟ آخر نمیخوری تو تکانی برای چه؟ یک نیزه در گلوی تو بد گیر کرده است خون میرود ز تو فَوَرانی برای چه؟ اجزای پیکرت به زمین ریخته شده چون برگِ پای دارِ خزانی برای چه؟ دُزدیدن سرِ تو زده بر سر کسی اسباب خنده های سنانی برای چه؟ مجتبی صمدی شهاب @deabel
ماندن پروانه در حجم قفس ها مشکل است  مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است  در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است  گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است  وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم  غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است  زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند  عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است  عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند  وای عمه، گیسویش در مشت های قاتل است  می روم تا بیش از این ها حرمتش را نشکنند  چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است  بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن  صورتش بهر رسول الله ماه کامل است  فکر کرده می گذارم با سنان نهرش کند  دست های کوچکم بهر امام حائل است  خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این  قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است  خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این  کاروان عشق را در کنج ویران منزل است  مصطفی هاشمی نسب @deabel
عمه محکم گرفته دستش را  داشت اما یتیم تر می شد  لحظه لحظه عمو در آن گودال  حال و روزش وخیم تر می شد  باورش هم نمی شد او باید  بنشیند فقط نگاه کند  بزند داد و بعد هر تیری  ای خدا کاش اشتباه کند  این هم از عشیره می باشد  مرگ بازیچه ایست در دستش  مرگ را می زند صدا اما  حیف افتاده بند بر دستش  یادش افتاد روضه هایی را  که عمویش کنار او می خواند  حرف مادر بزرگ را می زد  روضۀ شعله را عمو می خواند  مادرش پشتِ در که در افتاد  نفسی مادرانه بند آمد  شیشه ای خورد شد به روی زمین  راه کوچه به خانه بند آمد  دستهای پدر بزرگش را  بسته و می کشند اما نه  دست مادر به دامنش افتاد  گفت تا زنده است زهرا نه  چل نفر می کشند از یک سو  دست یک بار دار سَد می شد  بین کوچه علی اگر می ماند  که برای مغیره بد می شد  کار قنفذ شروع شده اما  دخترش برد عمع آنجا بود  خواست تا سمت مادرش بدود  آنکه دستش گرفت بابا بود  پسر مجتبی است این دفعه  نوبت زینب است او ندود  داشت می مُرد داشت جان می داد  وای بر او که تا عمو ندود  نه که گودال،کوچه را می دید  همه افتاده بر سرِ مادر  به کمر بسته چادرش اما  به زمین خورده معجر مادر  تا ببیند چه می شود باید  به نوک پای خویش قد بکشد  شرط کردند هرکه می آید  از تنش هر که نیزه زد بکشد  از همانجا به سنگ اندازان  داد می زد تورو خدا نزنید  وای بر من مگر سر آورید  اینقدر سخت نیزه را نزنید  زره اش را که کندید از تن  اینکه پیراهن است نامردا  از روی سینه چکمه را بردار  وقت خندیدن است نامردا  هرچه گلبرگ بر زمین می ریخت  پخش هر گوشه بوی گل می شد  کم کم احساس کرد انگاری  دستهای عمه شُل می شد  دست خود را کشید تا گودال  یک نفس می دوید تا گودال  از میان حرامیان رد شد  بدنش را کشید تا گودال  باز هم پای حرمله وا شد  پیچ می خورد حنجری ای وای  دید در آخرین نگاه حسین  دست طفلی مقابلش افتاده  حسن لطفی @deabel
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركه­ی تاخت و تاز  به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت  علیرضا شریف @rozeh_1
ماندن پروانه در حجم قفس ها مشکل است  مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است  در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است  گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است  وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم  غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است  زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند  عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است  عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند  وای عمه، گیسویش در مشت های قاتل است  می روم تا بیش از این ها حرمتش را نشکنند  چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است  بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن  صورتش بهر رسول الله ماه کامل است  فکر کرده می گذارم با سنان نهرش کند  دست های کوچکم بهر امام حائل است  خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این  قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است  خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این  کاروان عشق را در کنج ویران منزل است  مصطفی هاشمی نسب @rozeh_1
شهید شد گودال و زیر نیزه تنش ناپدید شد گودال حسین سوره‌‌ی نور ز نیزه شأن نزول حدید شد گودال و جسم عبدالله مراد بود و برایش مرید شد گودال رسید حرمله و به زنده ماندن او نا امید شد گودال پس از سنان و شَبَث رسید چکمه و زخمش شدید شد گودال به تن گره خورده زره شده‌ست و به روی بدن گره خورده ببین که در گودال به بوی سیب بوی یاسمن گره خورده تمام شد دوری تن حسین به جسم حسن گره خورده که جسم عبدالله چنان کفن به تن بی کفن گره خورده به لکنت افتاده چقدر نیزه به هم در دهن گره خورده چقدر سُم ستور میان همهمه بر پیرهن گره خورده مهدی_رحیمی @rozeh_1
من آمدم عمو نگرانی برای چه؟ فکر خیام و فکر زنانی برای چه؟ من آمدم تا که نگویند بی کسی در زیر تیغ و نیزه نهانی برای چه؟ گویند زینت سَرِ دوش پیمبری بر روی خاک و رمل روانی برای چه؟ من آمدم به نام حسن جلوه ای کنم خواهی مرا ز خویش برانی برای چه؟ برخیز مثل ظهر نمازت اقامه کن اینجا نماز عصر بخوانی برای چه؟ درگیر عقل و عشق شدم تا که آمدم با من مگو تو تازه جوانی برای چه؟... اینجا رسیده ای بخدا عشق من توئی هستی شکار نیزه پَرانی برای چه؟ از شعلهء لبت جگرم سوخت چون پدر مانند تشنهء رمضانی برای چه؟ فوّاره میزند زتنت خون چه سازمت؟ از هم گسیخته شریانی برای چه؟ این دست ها به درد من اصلا نمیخورد از علقمه تو خون به دهانی برای چه؟ شمشیر و تیر و نیزه و زخم زبان و سنگ بر کشتن تو کرده تبانی برای چه؟ با نیزه جسم تو به زمین دوخته مگر؟ آخر نمیخوری تو تکانی برای چه؟ یک نیزه در گلوی تو بد گیر کرده است خون میرود ز تو فَوَرانی برای چه؟ اجزای پیکرت به زمین ریخته شده چون برگِ پای دارِ خزانی برای چه؟ دُزدیدن سرِ تو زده بر سر کسی اسباب خنده های سنانی برای چه؟ مجتبی صمدی شهاب @rozeh_1
شکرخدا عمو مرا مست خدا کرد سرتا به پا، پا تا به سر مست خدا کرد بعد از غلاف کوچه، بابای غریبم دست مرا نذر غریب کربلا کرد عمه رهایم کن نمی بینی که دشمن جسم عمویم را چگونه جابجا کرد دیدم سنان را خصم بین سینه چرخاند عمه ببین که استخوانهایش صدا کرد عمه ببین این بی حیا با میخ چکمه برسینه ی زخمی این مظلوم جاکرد عمه بگو این لب ترک خورده،مزن پا زد بی هوا با پا،چه غوغایی به پا کرد شکرخدا در قتلگه تا من رسیدم آن بی حیا موی عمویم را رها کرد دیدم یکی شمشیر بالا برده، رفتم دستم سپر کردم،که او از تن جدا کرد دستم به مو آویز شد،یک لحظه دیدم بابا کنار قتلگه، بر من دعا کرد محمود اسدی @rozeh_1
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم  رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم  رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی  نشان حرمله و خولی و سنان بدهم  دلم قرار ندارد در این قفس باید  کبوتر دل خود را به آسمان بدهم  عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو  من آمدم که حسن را نشانتان بدهم  عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است  خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم  سپر برای تو با سینه می شوم هیهات  اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم  مگر که زنده نباشم که در دل گودال  اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم  من آمدم که شوم حائل تو با عمه  مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم  عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان  جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم  کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم  عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم  صدای مرکب و نعل جدید می آید  عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم  فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر  که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم  عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش  بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم  برای آنکه جسارت به پیکرت نشود  خودم لباس تنت را به این و آن بدهم  مهدی مقیمی @rozeh_1
عمه محکم گرفته دستش را  داشت اما یتیم تر می شد  لحظه لحظه عمو در آن گودال  حال و روزش وخیم تر می شد  باورش هم نمی شد او باید  بنشیند فقط نگاه کند  بزند داد و بعد هر تیری  ای خدا کاش اشتباه کند  این هم از عشیره می باشد  مرگ بازیچه ایست در دستش  مرگ را می زند صدا اما  حیف افتاده بند بر دستش  یادش افتاد روضه هایی را  که عمویش کنار او می خواند  حرف مادر بزرگ را می زد  روضۀ شعله را عمو می خواند  مادرش پشتِ در که در افتاد  نفسی مادرانه بند آمد  شیشه ای خورد شد به روی زمین  راه کوچه به خانه بند آمد  دستهای پدر بزرگش را  بسته و می کشند اما نه  دست مادر به دامنش افتاد  گفت تا زنده است زهرا نه  چل نفر می کشند از یک سو  دست یک بار دار سَد می شد  بین کوچه علی اگر می ماند  که برای مغیره بد می شد  کار قنفذ شروع شده اما  دخترش برد عمع آنجا بود  خواست تا سمت مادرش بدود  آنکه دستش گرفت بابا بود  پسر مجتبی است این دفعه  نوبت زینب است او ندود  داشت می مُرد داشت جان می داد  وای بر او که تا عمو ندود  نه که گودال،کوچه را می دید  همه افتاده بر سرِ مادر  به کمر بسته چادرش اما  به زمین خورده معجر مادر  تا ببیند چه می شود باید  به نوک پای خویش قد بکشد  شرط کردند هرکه می آید  از تنش هر که نیزه زد بکشد  از همانجا به سنگ اندازان  داد می زد تورو خدا نزنید  وای بر من مگر سر آورید  اینقدر سخت نیزه را نزنید  زره اش را که کندید از تن  اینکه پیراهن است نامردا  از روی سینه چکمه را بردار  وقت خندیدن است نامردا  هرچه گلبرگ بر زمین می ریخت  پخش هر گوشه بوی گل می شد  کم کم احساس کرد انگاری  دستهای عمه شُل می شد  دست خود را کشید تا گودال  یک نفس می دوید تا گودال  از میان حرامیان رد شد  بدنش را کشید تا گودال  باز هم پای حرمله وا شد  پیچ می خورد حنجری ای وای  دید در آخرین نگاه حسین  دست طفلی مقابلش افتاده  حسن لطفی @rozeh_1
نوحه حضرت عبدالله لحظه ی آخره، عمو داره میره عمه یه کاری کن، عمو منو نمی بره کجا می خوای بری، چرا منو نمی بری عمو این دم آخری، منو به عمه می سپاری نفس میره پایین، با گریه هام میاد از توی قتلگاه، عمه، صدا بابام میاد عمه بذار برم، داره می لرزه پیکرم، عمو تنها تو میدونه، برم، بیارمش حرم زندگی بی حسین، نمیشه باورم بدون که می میرم، عمه تو غارت حرم زنده بمونم و یکی بگه گلِ سرم یکی میون قافله بگه، کو علی اصغرم؟ عمه بذار برم، نزدیکه دیر بشه من می میرم اگه یه روز عمه اسیر بشه ای وای اگه شما برید، همراه نیزه ها، باشه رو نیزه ها سرا، بشه غارت معجرها عمو من اومدم که یاورت بشم بی شمشیر اومدم عمو تا سپرت بشم خاکی شده موهات چرا خونی شده لبات عمو الهی کور بشن، کی زد نیزه به پهلوهات سبک: 😭😭😭 ع اجرای سبک: @sabkemoharram