اذن جنگ و شجاعت حضرت علی اکبر علیه السلام
یا رب این طوباست یا اکبر به رفتار آمده
این شکر یا لعل شیرینش به گفتار آمده
قَد تَجَلّی فیهِ ربُّ الله جَلَّت قُدرَتَه
قدرت یزدانی از قدرش پدیدار آمده
صورت زیباش را با چشمِ معنی هر که دید
صورت مردم به چشمش نقشِ دیوار آمده
تا بگیرد اذن جنگ کوفیان کفر کیش
در برِ سلطان دین با چشم خونبار آمده
کِی پدر هنگامِ میدان رفتن اکبر رسید
ساغرِ من از شراب شوق سرشار آمده
تو خلیلی من ذبیح الله و این صحرا منا
موسمِ قربانیِ این جان افکار آمده
در میانِ جان و جانان گشته تن سدّی سدید
جان سبک سِیر است لیکن از تن گران بار آمده
اِنّما التّوحید اِسقاطُ الافاضات ای پدر
پرده و کثرت میان ما و دلدار آمده
راهِ عشق است این و تأخیر اندر او نَبوَد روا
اِنّ فی التّأخیر آفات ز اخبار آمده
دیده شد شهزادهء آزاده را کز فرطِ عشق
پای تا سر مست شوق و محو دیدار آمده
گشته غالب عشق او بر عقل و از خود بی خود است
وصلِ جانان را به نقدِ جان خریدار آمده
گفت بابا گر چه هجران تو بر من مشکل است
باشد آسان چون که شرطِ وصل آن یار آمده
رو به میدان لیک با دشمن مدارا کن که دوست
کشته و آغشته در خونت طلبکار آمده
چون گرفت اذن جهاد از شه به مَرکب شد سوار
گفتی احمد بر براق برق رفتار آمده
حول ارضِ الکربلا قَد اَشرَقَت مِن نورِهِ
آن زمین از مهر رویش پر ز انوار آمده
کوفیان گفتند یابن سعد دون کی کفر کیش
مصطفی از بهر رزمِ خیل کفّار آمده
داوری ما را دگر با احمدِ مختار نیست
هر که با احمد ستیزد خصمِ دادار آمده
گفت ابنِ سعد با لشگر که شد کارم به کام
گوییا فرزند زهرا بی مددکار آمده
این محمّد نیست ای لشگر علیّ اکبر است
کز غمش مجنون صفت لیلا دل افکار آمده
یاوری دیگر ندارد گوییا این نوجوان
از پی یاری آن سلطان بی یار آمده
یوسف مصر وجود است این جوانِ ماهرو
کاین چنین در چنگ ما گرگان گرفتار آمده
خون بریزیدش به خاک از آبِ آتش گون ، که او
در هوای دوست اینجا بهر این کار آمده
دید آن شهزادهء آزادگان اشرار را
دل تهی از مِهر و پر از کین ابرار آمده
حمله ور شد بر سپه با کرّ و فرّ حیدری
مرتضی گفتی به جنگ خیل اشرار آمده
شد ز دورش منهزم چون زیبق فرّار خصم
وز جسد روح عدو نزدش به زنهار آمده
کوششِ بسیار کرد و آمد اندر نزد شاه
کی پدر بنگر که جسمم زخم بسیار آمده
سوختم از تشنگی بر آتشم آبی بزن
رفته از جسمم توان چشم از عطش تار آمده
بر لبش بنهاد خاتم شاه دین یعنی خموش
وندر این رمزیست پنهانی کز اسرار آمده
مست بود از جام عشق و تشنهء وصل آن جوان
در برِ پیر مغان از بهر اظهار آمده
خواست سازد فاش سرّ عشق جانان را بلی
مست را افشای سِرّ آئین هنجار آمده
بر لبش مُهر خموشی زد ز مهر آن شاه و گفت
عاشق از کتمان سرّ عشق ناچار آمده
باری آمد سوی میدان بار دیگر بردبار
سِرّ باری را دگر این بار ستّار آمده
تیر باران بلا را شد هدف بالای او
عاشقی نخلیست کش درد و بلا بار آمده
آن قدر کوشید تا جام شهادت نوش کرد
نوش باد او را که این مِی را سزاوار آمده
#عبرتت را در گریبان ماند ای شهزاده دست
دستگیرش شو که در نزدت به زنهار آمده
✍منکلام:مرحوم عبرت نائینی محمد علی مصاحبی
🔴کانال رسمی عاشقان حضرت زینب«س»
https://t.me/hazratehzeynab
اذن جنگ و شجاعت حضرت علی اکبر علیه السلام
یا رب این طوباست یا اکبر به رفتار آمده
این شکر یا لعل شیرینش به گفتار آمده
قَد تَجَلّی فیهِ ربُّ الله جَلَّت قُدرَتَه
قدرت یزدانی از قدرش پدیدار آمده
صورت زیباش را با چشمِ معنی هر که دید
صورت مردم به چشمش نقشِ دیوار آمده
تا بگیرد اذن جنگ کوفیان کفر کیش
در برِ سلطان دین با چشم خونبار آمده
کِی پدر هنگامِ میدان رفتن اکبر رسید
ساغرِ من از شراب شوق سرشار آمده
تو خلیلی من ذبیح الله و این صحرا منا
موسمِ قربانیِ این جان افکار آمده
در میانِ جان و جانان گشته تن سدّی سدید
جان سبک سِیر است لیکن از تن گران بار آمده
اِنّما التّوحید اِسقاطُ الافاضات ای پدر
پرده و کثرت میان ما و دلدار آمده
راهِ عشق است این و تأخیر اندر او نَبوَد روا
اِنّ فی التّأخیر آفات ز اخبار آمده
دیده شد شهزادهء آزاده را کز فرطِ عشق
پای تا سر مست شوق و محو دیدار آمده
گشته غالب عشق او بر عقل و از خود بی خود است
وصلِ جانان را به نقدِ جان خریدار آمده
گفت بابا گر چه هجران تو بر من مشکل است
باشد آسان چون که شرطِ وصل آن یار آمده
رو به میدان لیک با دشمن مدارا کن که دوست
کشته و آغشته در خونت طلبکار آمده
چون گرفت اذن جهاد از شه به مَرکب شد سوار
گفتی احمد بر براق برق رفتار آمده
حول ارضِ الکربلا قَد اَشرَقَت مِن نورِهِ
آن زمین از مهر رویش پر ز انوار آمده
کوفیان گفتند یابن سعد دون کی کفر کیش
مصطفی از بهر رزمِ خیل کفّار آمده
داوری ما را دگر با احمدِ مختار نیست
هر که با احمد ستیزد خصمِ دادار آمده
گفت ابنِ سعد با لشگر که شد کارم به کام
گوییا فرزند زهرا بی مددکار آمده
این محمّد نیست ای لشگر علیّ اکبر است
کز غمش مجنون صفت لیلا دل افکار آمده
یاوری دیگر ندارد گوییا این نوجوان
از پی یاری آن سلطان بی یار آمده
یوسف مصر وجود است این جوانِ ماهرو
کاین چنین در چنگ ما گرگان گرفتار آمده
خون بریزیدش به خاک از آبِ آتش گون ، که او
در هوای دوست اینجا بهر این کار آمده
دید آن شهزادهء آزادگان اشرار را
دل تهی از مِهر و پر از کین ابرار آمده
حمله ور شد بر سپه با کرّ و فرّ حیدری
مرتضی گفتی به جنگ خیل اشرار آمده
شد ز دورش منهزم چون زیبق فرّار خصم
وز جسد روح عدو نزدش به زنهار آمده
کوششِ بسیار کرد و آمد اندر نزد شاه
کی پدر بنگر که جسمم زخم بسیار آمده
سوختم از تشنگی بر آتشم آبی بزن
رفته از جسمم توان چشم از عطش تار آمده
بر لبش بنهاد خاتم شاه دین یعنی خموش
وندر این رمزیست پنهانی کز اسرار آمده
مست بود از جام عشق و تشنهء وصل آن جوان
در برِ پیر مغان از بهر اظهار آمده
خواست سازد فاش سرّ عشق جانان را بلی
مست را افشای سِرّ آئین هنجار آمده
بر لبش مُهر خموشی زد ز مهر آن شاه و گفت
عاشق از کتمان سرّ عشق ناچار آمده
باری آمد سوی میدان بار دیگر بردبار
سِرّ باری را دگر این بار ستّار آمده
تیر باران بلا را شد هدف بالای او
عاشقی نخلیست کش درد و بلا بار آمده
آن قدر کوشید تا جام شهادت نوش کرد
نوش باد او را که این مِی را سزاوار آمده
#عبرتت را در گریبان ماند ای شهزاده دست
دستگیرش شو که در نزدت به زنهار آمده
✍منکلام:مرحوم عبرت نائینی محمد علی مصاحبی
🔴کانال رسمی عاشقان حضرت زینب«س»
https://t.me/hazratehzeynab