#امام_حسین
#عصر_عاشورا
#گودال_قتلگاه
🔴 لطفاً حق روضهها ادا شود 🔴
روی جسمش نیزه و تیر و سنان افتاده بود
زیر خنجر سر پناه کاروان افتاده بود
شمر، با چکمه به روی سینه اش می ایستاد
در کنارش مادری قامت کمان افتاده بود
جای خود را با لگدهای "سَنان" تعویض کرد
خنجر کُندی که دیگر از توان افتاده بود
یادگار مادر او را به غارت برده اند
جامهی شاهی به دست این و آن افتاده بود
شمر از گودال بیرون آمد و از بخت بد
برق انگشتر به چشم ساربان افتاده بود
نعل ها طوری عمل کردند که از پیکرش
گوشهی گودال قدری استخوان افتاده بود
در نگاه تار او اهل حرم می سوختند
قرعهی آتش به نام کودکان افتاده بود
روی نیزه بستن سر، کار آسانی نبود
از قضا این کار، دست کاردان افتاده بود
بارش ظلمت، بیابان را به خون آغشته کرد
بر زمین آیات ناب آسمان افتاده بود
دخترش کنج خرابه ناگهان تبخال زد
چون که یاد ضربههای خیزران افتاده بود
علی اصغریزدی
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
يك نفر روى خاك ها بود و
صدنفر فكر غارت از اويند
چيست جرمش؟عليست بابايش
همه فكر غرامت از اويند
راويان گفته اند مولارا
با كف پاش پشت رو كرده
خنجر كند او نمى برّد
شمر را بى آبرو كرده
خواهرش هم رسيد درگودال
ديد اورا كه دست و پا مى زد
ديد ارباب نيمه جان بود و
مادرش را همش صدا مى زد
يك نفرگفت ذبح سر با من
بين لشكر دوباره دعوا بود
شمر و خولى حريص تر بودند
حرف آنها به هم بفرما بود
عده اى بر نگاه بى رمقش
مثل خولى بلند مى خندند
آن طرف تر هم عده اى نامرد
سر اعضاش شرط مى بندند
آرمان صائمى
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
با خنده با تحقیر خنجر را گرفته
بر سینه اش زانو زده سر را گرفته
ای کاش رو به قبله اش میکرد نامرد
یک دست مو یک دست خنجر را گرفته
چه خوب زهرا هست وقت احتضارش
آقا دودستی دست مادر را گرفته
یک ضربه! دوضربه! نه باید پشت و رو کرد
زیر گلویش بوی خواهر را گرفته
هم فاطمه چشمان حیدر را گرفته
و هم علی چشم پیمبر را گرفته
هی صورت ارباب را بر خاک میزد
لج کرده قول کیسه زر را گرفته
زینب! برو جایی که شمر اصلا نباشد
بیرون بیاید زود معجر را گرفته..
تقسیم شد جسمش میان ده سواره
هر مرکبی یک جای پیکر را گرفته
دیگر نه عباس است نه اکبر، ببینند
خلخال طفلان چشم لشکر را گرفته
سیدپوریا هاشمی
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
تنگه گودال، دست و پاتو میبنده
میخوای پاشی، نیزه راتو میبنده
دور گودال، یک عده پا میکوبن
پیرمردا، دارند عصا میکوبن
به گریهی تو خندیدن، واویلا
غریبی تو رو دیدن، واویلا
پیراهنت رو دزدین، واویلا
رفتند همه ولی، قاتل تو نوبته
وقت بریدنه، وقت جسارته
هر جوری شد تو رو، باید خلاص کنم
حتی به قاتلت، من التماس کنم
اون بی حیا، داره کجا میشینه
تو جون میدی، اما سینهات سنگینه
داره جلو، چشم مادر میبُره
من بمیرم، از پشت سر میبُره
موی سرت تو دستاشه، واویلا
خون سرت رو میپاشه، واویلا
رضا بذری
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
تشنه بود و به خاکها خونش
از رُخ و گونه و جبین میریخت
یک نفر خنده كرد به تشنگیاش
پیشِ او آب بر زمین میریخت
نیمهجان بود و پُشتِ مركبِ خود
بوسهای سنگ ، بر جبینش زد
نوبتِ تیرِ حرمله شده بود
آه ، از پشتِ زین زمینش زد
فاصله كم شده كمانداری
تیرها را دقیقتر میزد
یک حرامی بر آن تَنِ زخمی
نیزهاش را عمیقتر میزد
خواست تا خویش را به سینه کِشد
تا که شاید رسد به اطفالش
یک نفر نیزهای به کتفش کرد
رفت و او را کشید دنبالش
نالهای میرسد به هركس كه
به تنش تیغ میكشد... نزنید
مادرش چنگ میزند به رُخش
دختری جیغ میکشد: نزنید
آن وسط چند تا حرامزاده
دورِ او دشنه تیز میکردند
با لباسی كه از تنش كَندند
تیغشان را تمیز میكردند
حسن لطفی
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
سکوتِ ماسههای داغ یعنی بسترش با من
صدای بادِ سوزان میرسد: خاکسترش با من
غریبِ زخمیِ لبتشنه گیر اُفتاده در گودال
که حتی آفتابِ داغ گوید پیکرش با من
حرامیها و قاتلها همه جمع اند میگویند
که از این زخم خورده کَندنِ بال و پَرَش با من
یکی میگفت با نیزه که ضربِ اولش با تو
یکی میگفت با تیغش که زخمِ آخرش با من
زره پیراهنش خودش عبا دستار غارت شد
به نعره خولی آنجا بود: خورجینِ سرش با من
سنان با شمر میخندد بچرخانم؟ سرش باتو
که با او شمر میگوید بچرخان خنجرش با من
نگاهِ یک زنازاده به شالِ سبز آقا بود
هوارِ ساربان آمد فقط انگشترش با من
پس از عریانیِ او شد زمانِ غارتِ خیمه
که یک وحشیِ شامیِ گفت گوشِ دخترش با من
به خنده نانجیببی داد زد بچهها با من
سوارِ نیزه داری گفت قبرِ اصغرش با من...
حسن لطفی
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
آنقدر ناله شدم تا جگرم ریخت حسین
آنقدر اشک که مژگان ترم ریخت حسین
موی من تار به تارش شده پیش تو سفید
مثل پائیز شدم برگ و برم ریخت حسین
منکه پیرِ تو شدم پیرتر از این مپسند
به جوانِ تو قسم بال و پرم ریخت حسین
نکن ای صبح طلوع ، کاش نیاد که فقط
غم عالم به دلِ شعلهورم ریخت حسین
حق بده خاک به روی سرِ خود میریزم
فکرِ فردات چه خاکی به سرم ریخت حسین
خار در پشت حرم چیدی ودستت خون شد
زخمِ دستِ تو که دیدم جگرم ریخت حسین
در میان حرمت حرفِ امان نامه شده
دیدم اشکی که زِ چشمِ قمرم ریخت حسین
کُشت دلشوره مرا حال رُبابت بد شد
طفلِ بی شیر بهم دور و برم ریخت حسین
زود برگرد مدینه که نگویم فردا
بعدِ تو جمع حرامی به حرم ریخت حسین
تا نگوید لب گودال سکینه با من
آنقدر زخم زدندش ، پدرم ریخت حسین
تا نبینی به کنار دو سهتا طفل یتیم
خیمهی شعله وری روی سرم ریخت حسین
تا نبینی که به حال من و تو میخندد
آنکه شلاق به پشت و کمرم ریخت حسین
تا رُبابت به سر ِنیزه اشاره نکند
وای از سنگ ببین که پسرم ریخت حسین
حق بده جان بکَنَم پیشِ تو از حال روم
تو بگو من چه کنم جای تو گودال روم
حسن لطفی
@marsiyeeh
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
رفت زیر سم مرکب پیکرش الفاتحه
ریختند از هر طرف دور و برش الفاتحه
حمد و توحیدی بخوانید ای عزیزان حسین
زیر و رو شد آیههای کوثرش الفاتحه
یک طرف پیراهنی که یادگار مادر است
یک طرف انگشت با انگشترش.. الفاتحه
هرکه هرچه خواست از گودال با خود برد و بعد
شمر آمد تازه بالای سرش الفاتحه
خنجرش را با سر شمشیر خولی تیز کرد
بعد رفت آرام سوی حنجرش الفاتحه
کاش میشد لااقل از رو به رو ذبحش کند
پشت و رو شد پیش چشم مادرش الفاتحه
زینب آنجایی که رفتی روی نیزه جان سپرد
یکصدا شادی روح خواهرش الفاتحه
محمود یوسفی
@marsiyeeh
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
غریب و تشنه و افتاده قتلِ صبرش چیست
بریدنِ سر او ماجرا نمی خواهد
حسینِ فاطمه جان دادنش مسجَّل بود
سرش بریده شدن از قفا نمی خواهد
کسی که خون زیادی زِ پیکرش رفته
دگر گرفتن جانش عصا نمی خواهد
به پیکرش ردِ شمشیر و صورتش ردِ سنگ
بس است سینۀ او ردِّ پا نمی خواهد
شما که این همه از روبرو زدید او را
زِ پشتِ سر زدنِ بی هوا نمی خواهد
همین که سر زِ تنش شد جدا دگر کافیست
دگر زدن به سرِ نیزه ها نمی خواهد
حسینِ ما کفنش گرد و خاک صحرا شد
بنی اسد بدنش بوریا نمی خواهد
اسیر کردنِ یک دختری که ترسیده
صدای هلهله و ناسزا نمی خواهد
اسیر کردنِ هشتاد و چار کودک و زن
اهانت و سخن نا بجا نمی خواهد
مهدی مقیمی
@marsiyeeh
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
ای شاه بی لشکر بگو پس لشکرت کو؟
گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو ؟
ظرف دو ساعت این همه نیزه شکسته؟
بوی تو می آید بگو پس پیکرت کو ؟
با ناله های فاطمه اینجا دویدم
گر تو حسین مادری پس مادرت کو؟
یک جای بوسه در تنت باقی نمانده
خاک دو عالم بر سرم موی سرت کو ؟
آقای من پیراهنت کو ؟ خاتمت کو ؟
سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو ؟
گیرم سرت را از قفا آقا بریدند
آن بوسه ای که داده ام بر حنجرت کو ؟
از تو توقع دارم ای تندیس غیرت
برخیزی از زینب بپرسی معجرت کو ؟
این دشت دشت چشمهای خیره سر شد
آقا کمک کن خواهرت را دخترت کو
علی اکبر لطیفیان
@marsiyeeh
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
مقتل آورده است ظهر دهم
از بلندای مرکب افتادی
آه!در ازدحام تیر و سنان
پیش چشمان زینب افتادی
از بلندی که بر زمین خوردی
آسمان ها شنید آهِ تو را
نامروت گرفت عبایت تا
بکشد سمت قتلگاه..،تو را
تهِ گودال گیر کردی حسین
نیزه ها بر پر تو می خوردند
تا که قلب تو را بسوزانند
سمت خیمه هجوم می بردند
دور و اطراف پیکر تو شلوغ...
روی جسم تو رفت و آمد بود
بارش سنگ های وحشی ها
سمت پیشانی تو بی حد بود
پیر مردی عصا به دست آمد
بندِ قلبِ حرم گسست آخر
به سر و صورت مطهر تو
آنقَدَر زد..،"عصا" شکست آخر
هرکسی هرچه داشت در گودال
به روی جسم نیمه جانت کاشت
این سنان مست بود که نیزه
جای جسم تو در دهانت کاشت
مقتل آورده است دست عدو
پنجه در آیه های مویت کرد
آه از آن دمی که شمر رسید
با نوک چکمه پشت و رویت کرد
فاطمه لحظه ای رسیده که شمر
حوصله اش از گلوت سر رفته
وای از گردن تو..،کنترلِ
خنجر از دست شمر در رفته
چِقَدَر ذبح تو زمان برده
مادرت چندبار رفت از حال!
شمر هنگام ظهر آمده بود...
دم مغرب درآمد از گودال
هرکه یک تکّه از تو را می خواست
سر پیراهن تو بلوا شد
بین خولی و دار و دسته ی شمر
سَرِ سر بُردن تو دعوا شد
خاتَمَت گیر می کند آقااا
زیر سُم پیکر تو را بِبَرَند
قبل از آنی که ساربان برسد
کاش انگشتر تو را بِبَرَند
بردیا محمدی
@marsiyeeh
.
#امام_زمان
#مناجات_با_خدا
#امام_حسین_ع
#گودال_قتلگاه
حالم به حال عبد مُکَدَّر نمی خورد
وضعم به وضع بنده ی مضطر نمی خورد
نفرین به من که اشک دُرُستی نریختم
این گریه ها به درد من آخر نمی خورد
عاشق به عشق یار ز اغیار می بُرد
عاشق غمی به جز غم دلبر نمی خورد
اقدام کردهام بپرم بارها..،نشد
بال و پرم به بال کبوتر نمی خورد
در می زنم رئوف..،جواب مرا بده
در می زنم رئوف..،مگر در نمی خورد؟!
اصلاً قد و قواره ی من را نگاه کن
باور بکن به بنده ی خودسر نمی خورد
گرچه بدم ولی به علی دوست دارمت
این لب قسم..،دروغ..،به حیدر نمی خورد
ما را به جان حضرت زهرا قبول کن
ما را قبول کن..،به کسی بر نمی خورد
بی حُبِّ فاطمه بخدا کارنامه ام
مُهر امان وادی محشر نمی خورد
نان تنور فاطمه را هرکسی چشید
جز دستپخت حضرت مادر نمی خورد
افطارها به خاطرِ عطشانِ فاطمه
یک جرعه آب خوش لب نوکر نمی خورد
▪️
▪️
با چکمه روی سینه ی او پا نمی نَهَند
لب تشنه را که نیزه به خوردش نمی دهند
شاعر: #بردیا_محمدی
...........................................................