ا ﷽ ا
.🏴منادی نماز:
ابوثمامه عمرو بن عبدالله صائدی
▪️آشنای کوچک و بزرگ کوفه بود و چهرۀ سرشناس قبیلۀ بنی صائد. ابوثمامه عمروبن عبدالله صائدی به خود می بالید که بهترین سال های جوانی اش را همرزم امام علی (ع) و همراه امام مجتبی (ع) بوده است.
▪️مسلم که به کوفه آمد. ابوثمامه مسئول تدارک سلاح شد. بعد از شهادت مسلم، در حالی که تحت تعقیب سربازان عبیدالله بن زیاد بود، در «عذیب الهجانات» به سیدالشهدا (ع) پیوست. روز عاشورا هنگامی که خورشید به میانۀ آسمان رسیده بود. ابوثمامه خود را به امام رساند و گفت:
« اینک وقت نماز ظهر است. دوست دارم آنگاه پروردگارم را زیارت کنم که آخرین نماز را به امامت شما برپاکرده باشم.»
▪️امام حسین (ع) فرمودند:
«نماز را یادمان آوردی، خدا تو را از نمازگراران قرار دهد! از دشمنان بخواهید اندکی درنگ کنند تا نماز را به جا آوریم.»
▪️هنگامی که ابوثمامه پس از نبردی سخت، از رمق افتاد و زانوانش خم شد. به رکوع ایستاد و سرانجام به هیئت سجده بر خاک افتاد. نام حسین (ع) را بر زبان داشت که آخرین نفس هایش به شمشیر پسرعمویش شکسته شد.
📗محمدرضا سنگری،آیینه داران آفتاب، ج2، ص954 تا 963
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
.🏴مؤذن کربلا:
حجاج بن مسروق جعفی
▪️حجاج بن مسروق جعفی از اهالی کوفه بود. سال های جوانی اش را همراه مولایش علی (ع) در جمل و صفین و نهروان گذارند. برای همراهی با سیدالشهدا (ع) هم به مکه رفت و از مکه تا کربلا همراه و مؤذن حضرت بود.
ظهر عاشورا حجاج به اشارۀ مولا، آخرین اذانش را گفت و پس از نماز، اجازۀ میدان گرفت. در میدان نبرد، به جای رجزخوانی تکبیر می گفت. حجاج در حالی که بدنش چند زخم برداشته بود به زیارت مولایش آمد. در مقابلش ایستاد و این گونه رجز خواند:
«هستی ام فدای تو باد، ای هدایتگر هدایت شده! امروز شهید می شوم و جدت پیامبر گرامی (ص )و پدر برگوارت علی (ع) را که جانشین شایستۀ پیامبر می دانیم، زیارت خواهم کرد.»
▪️امام این طور دعایش فرمودند:
« درود خدا بر تو! ما نیز در پی تو، آن بزرگواران را زیارت خواهیم کرد.»
▪️بعد از نبردی سخت، حجاج بر زمین افتاد. امام حسین (ع) سر او را بر زانو گرفتند و حجاج بر زانوی محبوبش جان سپرد. حضرت لختی درنگ کردند و در کنار پیکر حجاج به اذان ایستادند.
📗منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص 996تا 1002.
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
.🏴سفیر سرخ:
قیس بن مسهّر صیداوی
▪️سه بار سفیر شدن، آن هم سفیر حسین (ع) افتخار کمی نیست. قیس نامۀ امام به مردم کوفه را بوسید. بر چشم ها نهاد و با حضرت وداع کرد. در قادسیه از هر سو محاصرۀ سواران قرار گرفت. نزدیک بود دستگیر شود. نامۀ مولا را چه کند؟! نامه را به سرعت در دهان گذاشت و جوید و به دشواری فرو بلعید.
عبیدالله خشمگین فریاد می کشید: « نامۀ حسین را پاره کردی! یا به مسجد برو و به حسین و پدرش ناسزا بگو یا قطعه قطعه خواهی شد!»
فرصتی مغتنم بود. قیس بر فراز منبر بود و مسجد کوفه از جمعیت موج می زد. همه با شگفتی او را می نگریستند:
▪️«ای مردم من سفیر حسین بن علی هستم. حسین فرزند علی، پارۀ قلب پیامبر است و مادرش فاطمه دختر پیامبر(ص)عزیزتر و محبوب تر از او نیست. به پا خیزید و یاورش باشید. اما عبیدالله پدرش ناپاک و خودش ناپاک زاده و زشت کار است...»
▪️ابن زیاد چون گرگ زخم خورده فریاد می کشید. لحظاتی بعد قیس دست بسته بر فراز دارالاماره بود و شمشیر جلّاد بر گلویش، خون، خطی سرخ بر کوچه کشید. سر قیس در دستان عبدالملک بن عمیر بود
📗محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج1، ص332تا 345
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
.🏴تکیه گاه کاروان کربلا:
عباس بن علی (علیه السلام)
▪️حضرت ابوالفضل (ع) کمالات ظاهری و باطنی بسیار و قامتی، رشید چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشتند. به خاطر سیمای جذابشان به قمر بنی هاشم مشهور بودند. مقام حضرت عباس (ع) تا به آنجاست که امام معصوم به ایشان می گویند: «جانم به فدایت!» شب تاسوعا دشمن قصد حمله داشت. سیدالشهدا (ع) فرمودند: « ای عباس، جانم به فدایت! برو و از آنان بپرس که چه شده و چه اتفاقی افتاده است؟» عصر عاشورا هم که از رزم آوران، فقط اباالفضل العباس (ع) و امام حسین (ع) مانده بودند حضرت عباس (ع) نزد امام رفتند تا اجازۀ جهاد بگیرند. سیدالشهدا(ع) فرمودند: «ای برادر، تو پرچم دار من هستی!» حضرت عباس (ع) عرض کرد: « سینه ام از منافقین به تنگ آمده است! بگذار تا به خون خواهی شهیدانمان به میدان روم».
▪️بعد از شهادت عباس (ع) امام حسین (ع) در کنار پیکر برادر فرمودند: «برادرم اباالفضل! اکنون کمرم شکست و رشتۀ تدبیرم گسست». سپس، درحالی که اشک بر گونه و محاسن داشت، برادر را بوسید. امام سجاد (ع) فرمودند: « برای عباس (ع) نزد خداوند تبارک و تعالی مقامی است که همۀ شهدا به آن غبطه می خورند.»
📗مرتضی آقاتهرانی، یاران شیدای حسین، ص۲۸۰ تا312
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
🔸معلم شهید عاشورا:
بُرَیر بن حضیر
▪️سیدالقراء کوفهاش می گفتند. کودکان و جوانان کوفه در مسجد به طنین دلنشین قرآنش گوش می سپردند. بُریر با شنیدن خبر حرکت امام حسین (علیه السلام) خود را به مکه رساند و تا کربلا همسفر امام خویش شد. هنگامی که سپاه حر با کاروان امام روبه رو شد، امام در جمع اصحاب فرمودند:
« یاران من! آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل پروا نیست؟! من مرگ را جز کامیابی و زیستن با ستمکاران را جز ناکامی نمی دانم.»
▪️بریر با صدای گیرایی گفت :
«فرزند شایستۀ رسول! این منت خداست بر ما که نگاه تو باشد و جان سپردن ما، کدام شکوه و شوکت از این فراتر که بدن هایمان قطعه قطعه بر خاک اُفتد , و شفاعت جد تو در قیامت پناهمان باشد!.»
▪️شب عاشورا بریر در جمع اصحاب شوخی و مزاح می کرد. گفتند: « بریر، هیچگاه این گونه ندیده بودیمت!» بریر گفت:
«میان ما و دوست،شمشیری فاصله است. ای کاش این فاصله زودتر برخیزد. در این حال مگر جز شادی رسم دیگری می شناسید؟!»
📗منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص878 تا 885
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
.🏴شبه پیامبر(ص) و پیش گامِ بنی هاشم :
علی اکبر(ع)
▪️کاروان حسینی که به منزل قصر بنی مقاتل رسید، امام حسین (ع) از حتمی بودن شهادت خود و اصحاب خبر دادند. علی اکبر (ع) پرسیدند: «پدر جان، مگر ما بر حق نیستیم؟» سخن علی اکبر (ع) پس از پاسخ مثبت امام، نشان گویای معرفت به امام است: «هنگامی که بر حق استوار باشیم، از مرگ ابائی نداریم.»
▪️بعد از شهادت اصحاب درعصر عاشورا، علی اکبر (ع)، اولین نفر از بنی هاشم بود که اجازه میدان گرفت. هنگام وداع این عزیز از خیمه ها، امام به بانوان فرمودند:« رهایش کنید؛ علی اکبر شیفته ذات خداوند و کشته در مسیر حق تعالی است!»
▪️هنگامی که علی عازم میدان شد امام پشت سرش راه افتادند و فرمودند:
« خدایا تو شاهد باش در برابر این قوم، شخصی به رزم آمده است که در ظاهر و اخلاق و گفتار، شبیه ترین مردم به رسول توست . پروردگارا، هرگاه مشتاق دیدار پیامبر بودیم به او می نگریستیم!»
▪️پس از شهادت علی اکبر (ع) امام چهره بر چهره علی گذاتشند و فرموند:
« پسرم، بعد از تو اُف بر این دنیا باد!»
📗منبع: مرتضی آقاتهرانی،یاران شیدای حسین، ص250 تا 252
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
🏴آزاده در دنیا و آخرت:
حربن یزید ریاحی
▪️دشت کربلا دو سو بیشتر ندارد: سعادت یا شقاوت. پاکی یا پلیدی، بهشت یا جهنم، حسین (ع) یا عمر بن سعد!
▪️حر کجا ایستاده بود؟ چه باید می کرد؟
▪️حر پشت سر امام به نماز ایستاد. هنگام مذاکره فرزند پیامبر را به تسلیم خواند و به مرگ تهدید کرد! امام بر سرش خروشید: «مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی بکنی؟» و او گفت: «اگر فرزند فاطمه نبودی. پاسخت می گفتم.»
▪️در روز عاشورا، صدای مظلومیت حسین (ع) وجدان خفته اش را بیدار کرد. اندکی بعد، چکمه آویزانِ گردن بر در خیمه مولا ایستاد: «آقای من! آیا خداوند توبه مرا می پذیرد؟»
پاسخ دلنشین امام، آبی بود بر آتش دلش:
«آری، توبه ات را می پذیرد و از گناهت می گذرد.»
▪️اجازه جانبازی خواست و سیدالشهدا (ع) او را آزاد خواندند: « تو آزادی حر، هر چه می خواهی بکن.» بعد از مبارزه ای نفس گیر نیزه بر سینه حر فرود آمد. بر زمین افتاد و از هوش رفت. چشمش را که گشود سرش را بر زانوی امام عاشقان دید که فرمودند:
« تو حری، همان گونه که مادرت تو را نامید. تو در دنیا و آخرت آزاده ای!»
📗محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج1، ص640 تا 647
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
🏴خوش بوتر از گل ها:
جُون بن خوی
▪️امام حسین (ع) در کنارۀ میدان نبرد ایستاده بود. جون بن خوی، غلام حضرت جلو رفت و گفت: « مولای من، اذن میدان می دهی؟» امام مهربانانه فرمودند: «ای جون، خدا پاداش خیرت دهد! تو با آمدی، رنج سفر را پذیرفتی. در حق ما خاندان نیکی کردی؛ اما اکنون رخصت بازگشت می دهم. برگرد . اینجا زخم است و مرگ. مبادا آسیب ببینی!» جون در خود شکست. سر بر پای امام نهاد و ملتمسانه گفت :
« مولای من، عزیز پیامبر، در شادی ها و فراخی ها با شما بودم و اکنون در سختی ها تنهایتان بگذارم! هرگز، می دانم سیاهی پیر و بی نسبم. می دانم بوی تنم خوش نیست؛ اما بگذارید خون سیاه من با خون پاک شما در آمیزد.»
▪️سید الشهدا (ع) لبخندی زدند و اجازۀ میدان فرمودند.
▪️هنگامی که جون در نبرد با دشمن بر زمین افتاد. امام سر او را بر زانوی خود گذاشتند و فرمودند:
«خدایا رویش را سفید و بویَش را دلاویز فرما و با نیکان محشورش گردان و میان او و آل محمد، آشنایی و همنشینی برقرار کن!»
▪️ده روز بعد از عاشورا، بنی اسد در عبور دوباره از کنار مدفن شهیدان، بویی خوش و غریب حس می کردند. این رایحۀ خوش پیکر جون بود
📗محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص719 تا 721
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
🏴نوجوان کربلا:
قاسم بن الحسن (علیه السلام)
▪️قاسم نوجوانی نابالغ بود. به همین دلیل امام موافقت نمی کردند به میدان نبرد برود؛ اما سرانجام با اصرار زیاد اجازهٔ جهاد گرفت.
▪️حمید بن مسلم می گوید: نوجوانی چون پارهٔ ماه در وسط میدان کربلا برای مبارزه طلوع کرد. او پیش می رفت و شمشیر می زد که ناگاه بند کفشش پاره شد. قاسم ایستاد تا بند کفشش را محکم کند؛ یعنی جمعیت فراوان سپاه دشمن، جرات پیش آمدن برای مبارزه را نداشت و قاسم، آن هزار جنگنده را به حقیقت بی اعتنا می نگریست!
▪️در گرماگرم نبرد، ناگهان ضربه ای به فرق مبارک قاسم خورد که در اثر آن با صورت به زمین خورد و فریاد برآورد؛ «عموجان» امام حسین (ع) به سرعت خود را به قاسم رساند. زمان اندکی گذشت و گرد و غبار فرو نشست. قاسم پاهایش را به زمین می سایید و در حال پر کشیدن به ملکوت اعلی بود.
پس از شهادت این نوجوان، سیدالشهدا (ع) فرمودند:
« بر عمویت سخت است که او را بخوانی و پاسخت نگوید یا پاسخت دهد ، اما آن پاسخ، تو را نفعی نرساند!»
🔰منبع: مرتضی آقاتهرانی،یاران شیدای حسین، ص270-271
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
🏴ستاره ای بر سینه خورشید:
عبدالله بن حسن (ع)
▪️عبدالله فرزند امام مجتبی (ع) کودکی یازده ساله بود و روز عاشورا در خیمه گاه با زنان به سر می برد.
▪️امام حسین (ع) از شدت جراحات بر زمین افتاده بودند و در محاصره دشمن بودند که عبدالله از خیمه بیرون دوید و شتابان به جانب امام رفت. سید الشهدا (ع) به حضرت زینب (س) فرمودند: «خواهرم ! او را نگه دارید.» عبدالله در حالی که زینب او را گرفته بود، فریاد زد: «سوگند به خدا از عمویم جدا نمی شوم!» . سپس به سختی از دستان عمه اش زینب جدا شد و به میدان رفت.
هنگامی که ابجر بن کعب شمشیر خود را به سوی امام پائین آورد. عبدالله فریاد زد:
«ای ناپاک زاده، وای بر تو! می خواهی عمویم را بکشی؟!»
▪️این را که گفت دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور کند ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد . فریاد عبدالله به «وا امتاه!» بلند شد. امام او را به سینه چسبانیدند و فرمودند :
« ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده است، صبر کن و آن را حساب خیر بگذار.»
▪️سرانجام عبدالله در آغوش امام حسین (ع) به دست حرمله به شهادت رسید.
📗 منبع: مرتضی آقاتهرانی،یاران شیدای حسین، ص320-321
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
🏴حنجره معصوم:
علی اصغر(علیه السلام)
▪️عصر عاشوراست. هیچ کس نیست: نه عباس، نه بربر، نه عابس، نه اکبر و قاسم و نه هیچ یار و همراهی دیگر. سید الشهدا (علیه السلام) به یاری خواهی فریاد می زند:
◾️«آیا کسی هست برای خدا یاورمان باشد؟ آیا یاوری هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟»
▪️صدای گریه اصغر در خیمه اوج می گیرد؛ یعنی من هستم یعنی هنوز آخرین سرباز در خیمه است!
امام به سمت خیام می آیند و می فرمایند: «خواهرم، شیرخوار را بیاورید.» سپس در مقابل سپاه می ایستند و علی اصغر را بر فراز دست می گیرند. یعنی ممکن است به خاطر علی، از سنگستان دلها چشمه کوچک عاطفه ای بجوشد؟!
صدای امام در میدان می پیچد:
◾️«آخر گناه این کودک چیست؟ کدامین شما را آزرده است؟! اگر به من رحم نمی کنید به کودک رحم کنید!»
▪️عمربن سعد نگران و هراسان است و حرمله زانو می زند و تیر رها می شود. فواره گلوی اصغر می جوشد و خون در مشت حسین (علیه السلام) به آسمان افشانده می شود.
📗 منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص 1374 تا 1378
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135
ا ﷽ ا
🏴شیخ شهید:
حبیب بن مظاهر
▪️سید الشهدا (علیه السلام) آخرین پرچمی را که بعد از تقسیم پرچم ها در کف داشتند، به شوق برداشتند و فرمودند:« آن که باید این پرچم ار در کف داشته باشد، می رسد!»
▪️سردار پیر از راه رسید تا در فردای عاشورا فرمانده جناح چپ سپاه حسین باشد. روز عاشورا امام حبیب را به فرماندهی جناح چپ گماشتند و هنگام اذان ظهر به او فرمودند: «ای حبیب، از دشمن فرصتی بخواه تا نماز بخوانیم.»
▪️حبیب از لشکر عمر سعد درنگ خواست؛ ولی حصین بن تمیم فریاد زد: « نماز شما پذیرفته نیست.»
▪️حبیب خشمگین پاسخ داد:« نماز از آل رسول قبول نیست و از شما پذیرفته است؟!» حصین تیغ کشید و راهی میدان شد. حبیب نیز اذن از میدان گرفت و بر دشمن چیره شد؛ ولی دیگران به کمک حصین آمدند و دیری نپایید که سر پیرمرد اصحاب به دنبال اسب، در میدان طواف می کرد.امام بالای پیکر حبیب آمدند و چنین فرمودند:
◾️« ای حبیب، خدا برکتت داد! چه گزیده مردی بودی؛ هر شب را به سپیده می رساندی و آغاز قرآن را به پایان».
📗منبع: محمدرضا سنگری، آِیینه داران آفتاب، ج2، ص906 تا 913
#یاران_عاشورایی
#معارف_حسینی
حضرت #امام_حسین ﷺ
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
@qalalsadegh135