eitaa logo
کانال ولایتمداران بدون مرز بپیوندید ...
192 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.2هزار ویدیو
34 فایل
خداوندرحمن و رحیم است،اهل مهرورزی مهربانیِ همیشگی است.او اَعمال مِهرمندانه بندگان رامحبوب ومقبول،وافعال قَهرورزانه ایشان رامطرود ومغبون دانسته است.همواره بایداز حقوق کسانی که رفتار وگفتارخوب دارندویا اشتهاربخوبی دارند،دفاع کرد.چه در پشت سر وچه در پیش رو.
مشاهده در ایتا
دانلود
از می کنم حکایت زیبا و آموزنده شخصی خانم خود را و خانم در حالیکه می کرد گفت من می روم و از تو می کنم، شوهر به خانم اش گفت کی من به تو اجازه می دهم که از خانه خارج شوی؟ خانم گفت تو فکر می کنی به بستن دروازه و پنجره ها مانع شکایت من می شوی؟ شوهر با تعجب و تمسخر گفت پس تو چی خواهی کرد؟ خانم گفت: خواهم گرفت. شوهر گفت: تلفنت دست من است حالا هرچی می خواهی انجام بده، بعدا خانم به حمام داخل شد و در حمام را بست. شوهر فکر کرد که خانم اش از پنجره ی حمام خودش را می اندازد و فرار می کند بناء از خانه خارج شده مقابل پنجره ی حمام در حال انتظار ایستاد بعد از انتظار زیاد هیچ نوع خروج و فرار را از خانم ندید پس دوباره داخل خانه شده پشت در حمام ایستاد... اما خانم بعد از نمودن در حالیکه دست و سر و رویش تر بود از حمام خارج شد و با گفت حالا از تو به نزد کسی شکایت می کنم که به نامش یاد کردم که نه دروازه ها، و نه پنجره ها نه تو و نه تلفن هایم مانع من میشوند و او حتما به من می دهد و مرا می شنود و تو هرگز دروازه های او را نمیتونی ببندی. خانم این سخنان را گفت و از نزد شوهرش رفت و شوهر بالای تخت خود نشست و با خود فکر می کرد. اما خانم را هموار کرده شروع به نماز خواندن نمود و سجده ی خود را بسیار ادا کرد و شوهر او را نگاه می کرد و خانم زمانی که نماز را تمام نمود دست های خود را به طرف آسمان بلند کرد و می خواست دعا کند ولی شوهر آمد و دست های اورا گرفته و گفت: آیا کافی نیست که در سجده دور درازت به من دعا کردی؟ خانم به طرف شوهر نظر انداخت گفت آیا فکر می کنی بعد از اینکه در حق من چنان کار کرد من از دعا کردن منصرف می شوم؟ شوهر گفت به خدا قسم در وقت قهر و غضب بود و من تورا نزدم. خانم گفت به همین اساس از دعای خیر نمودن برای تو اکتفا نکردم بلکه به ضد دعا کردم که میان زن و شوهر می اندازد زیرا من نیستم که در حق شوهرم، عزیزم و دعای بد کنم. شوهر از شنیدن سخنان خانم خود هایش ریخت و دست های خانم اش را گفت به تو وعده می دهم و می کنم که بعد از این از طرف من هیچ بدی و ضرر به تو نخواهد رسید. این است نقش و تصمیم یک زن صالح و متدین... ‌‎‌‌‌‎‌‌
❤️ ❣  ✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ✍🏼 داستان زندگیم رو شروع میکنم تا بدست برسد....😔 👌🏼تا شود برای تمام  که‌ بیشتر از گذشته به نزدیک شوند...... ✍🏼 بودم 12 ساله که  از چیزی نمیدونستم میدیدم که بعضی وقتها مادرم اگر یادش می افتاد میخوند و پدرمم همینطور...  هر چند خانواده ی ما از نظر بسیار پایبند و و بودیم.... اما این فقط به خاطر بود و بس...  خانواده ی 7 نفره ای شامل  مادر بزرگم ،پدرم ،مادرم ، و 2 فرزند و 2 فرزند بودیم... همه در زندگی ساده ای داشتیم ...تازه به سال اول راهنمایی وارد شدم، شاگرد زرنگی بودم و در درس خوندن به مشکل بر نمیخوردم  هیچ وقت از کسی کمک نمیگرفتم ،در میانه سال تحصیلی بودکه متوجه بعضی از طرف برادر بزرگم شدم.... اولین کسی که متوجه شد من بودم...  دلیلش رو نمیدونستم... خیلی ساکت بود و زیاد تو فکر میرفت... بعدها شروع به کرد  همه داشتیم شاخ در می آوردیم  آخه چه به ...! بعد از مدتی بازم این رفتارها ادامه داشت...خیلی بود... برادرم 5 سال از من بزرگتر بود اما خیلی رابطمون خوب بود.‌.. یه شب خیلی دیر اومد خونه دیگه همه از دست کارهاش شده بودن  ولی من یکی فقط میخواستم رو بدونم..‌‌. همینکه همه خوابیدن رفتم بالای سرش و صداش زدم دیدم اونم نخوابیده ،ازش سوال کردم‌ چرا اینجوری رفتار میکنی؟ چت شده؟ همینکه اینو شنید ..‌. بهم گفت تو اصلا میدونی من چند سال در زندگی میکردم؟ 💔 ... همینکه این جمله رو شنیدم تکون عجیبی خوردم...حالم بد شد، دنیا دور سرم گیج رفت...تازه فهمیدم چیکار کردم... چند وقت بدون یادی از   زندگی کردم... عجب نگون بختی بزرگی بود... منم و با هم شدیم ... اون شب همین حرف بینمون رد و بدل شد...دیگه هیچ حرفی نداشتیم بگیم.‌‌.. منم مثل دادشم شدم مثل اون هی میرفتم تو فکر... تا اینکه تصمیم گرفتم .‌‌.. 😔یا الله با چه رویی رفتم روی جا نماز میدونستم خطا کارم و   میتونستم الله اکبر رو احساس کنم ... 😭به خدایم گفتم یاالله با کوهی از اومدم پیشت بالا نمیاد خودت کمکم کن عجب نمازی خوندم کلا داغون شده بودم... شبش رفتم پیش داداشم و بهش گفتم که منم میخوام کنم چیکار کنم؟  خیلی خوشحال شد و تا صبح نخوابید برام حرف زد و در آخر گفت حالا بگو  ❤️أشْهَدُ أَنَّ لٰا إلٰه َإلٰا اللّٰه ❤️وأَشْهَدُ أَن مُحَمَّد رَسولَ اللّٰه  ☝️🏼️منم گفتم و این کلمه خیلی رو از روی دوشم برداشت...نمیدونم چرا اما احساس میکردم سبک شدم... داشتم... بعدها در احادیث خوندم که میفرماید: هر کسی به الله تعالی ایمان بیاورد تمام قبلش بخشیده میشود حتی اگر به اندازه کوهی باشد.😌 😔خانوادم متوجه شدن که من ...پدرم خیلی با پسرای مسجد بد رفتاری میکرد چون در کل خیلی گمراه بود... ما جزء خانواده هایی بودیم که هر سال یک هفته میگرفتیم و تمام اقوام و همسایه و آشناهامون رو دعوت میکردیم... و های زیادی داشتیم... در حالی که به نماز و چیزهای مهمتر توجهی نداشتیم 😔پدرم بیشتر از همه من شد طوری شد که حتی اجازه در مورد هیچ چیز نداشتم... 😔مادرم با هام میکرد.. پدرم کلا ... و برادر بزرگم هم که اکثر اوقات تو مسجد بود ...  به خاطر اینکه با خانواده نکنه همیشه دیر وقت میومد خونه تا همه بخوابن‌...اما من نمیتونستم برم بیرون و پای همه چیز وایسادم.... ✍🏼 ...ان شاءالله