eitaa logo
به کانال دفاع از خوبان بپیوندید ...
155 دنبال‌کننده
578 عکس
303 ویدیو
13 فایل
خداوندرحمن و رحیم است،اهل مهرورزی مهربانیِ همیشگی است.او اَعمال مِهرمندانه بندگان رامحبوب ومقبول،وافعال قَهرورزانه ایشان رامطرود ومغبون دانسته است.همواره بایداز حقوق کسانی که رفتار وگفتارخوب دارندویا اشتهاربخوبی دارند،دفاع کرد.چه در پشت سر وچه در پیش رو.
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌼🌹 دو پسر جوان در کاری با هم آشناشدند ، این دو نفر بسیار هم بودند ، آنقدر شبیه بودند که هر کس آنها را می دید خیال می کرد . اسمشان و بود خانواده خالد در بودند و خانواده محمد در این آشنایی تبدیل به دوستی عمیق شد و بسیار به همدیگر محبت داشتند. 🌼🌹یک روز خالد به محمد می گوید من مرخصی گرفته ام برای آخر هفته ، چرا با من نمی آیی که تو را به خانواده ام معرفی کنم ؟ محمد پذیرفت و به خانه خالد رفت ، پس مهمان آنها شد. پدر بزرگ خالد از دیدن محمد بسیار تعجب کرد و اسمش را پرسید ، او گفت محمد آل فلان هستم . گفت : مرحبا مرحبا خوش آمدی...محمد نزد آنها ماند و با آنها غذا خورد و ...شبی را در خانه آنها خوابید ..سپس برگشت سر کار پدر بزرگ خالد بعد از رفتن محمد  ، خالد را نزد خود کشید و گفت : پسرم این جوان کیست؟گفت دوست و همکار من است در شرکت.گفت وقتی سرکار برگشتی از او بپرس آیا پدر بزرگ تو فلان بن فلان است ؟ گفت باشه می پرسم .وقتی مرخصی اش تمام شد و سرکار برگشت از محمد پرسید که آیا پدر بزرگ تو فلان پسر فلان است ؟👈(شیخی که ماجرا را  تعریف می کند بخاطر محفوظ ماندن راز آن خانواده اسم آنها را در تعریف خود بیان نمی کند ) 🌼🌹محمد گفت : بله پدر بزرگ من فلان بن فلان است !خالد به پدر بزرگش زنگ زد وگفت بله پدر بزرگش همان کسی بود که شماگفتی .پدر بزرگ گفت پس به محمد بگو که می خواهم به دیدارپدربزرگش بروم! خالد گفت : پدر بزرگ من می خواهد به دیدار پدر بزرگ تو بیاید ! 🌼🌹محمد به پدر بزرگ خود گفت : پدر بزرگ دوستم شما را می شناسد و می خواهد به دیدارت بیاید او گفت : بگو بیاید اورا گرامی می داریم 🌼🌹پدربزرگ خالد به دیدار پدربزرگ محمد آمد و یک روز را مهمانشان شد  و...  بالاخره پدربزرگ خالد از پدر بزرگ محمد پرسید : آیا مرا شناختی؟گفت : نه نشناختم گفت : من همان کسی هستم که پنجاه و پنج سال قبل که می خواستم به بروم و همسرم بودوهمراهم بود ، وقتی نزدیک خانه شما بودم  درد زایمان او را فرا گرفت و به خانه ات آمدم ، اما همسرم هنگام زایمان نزد زن تو فوت کرد ، و زنده به دنیا آمد ، سپس تو از من خواستی به حج بروم ودخترم را نزد شما بگذارم  تا بعد از حج بیایم و از شما تحویل بگیرم ، وقتی برگشتم تو به من گفتی دخترت مرده ! تو را به الله قسم میدهم راستش را بگو آیا واقعا دختر من مرده بود ؟ پیرمرد سرش را پایین انداخت و گفت نه بخدا نمرده بود 😓 🌼🌹گفت پس چرا گفتی دخترت مرده ؟ چرا دخترم را به من پس ندادید؟گفت : زن من  مدتی قبل از همسر شما زایمان کرده بود و بدنیا آورد که فوت شد ، وقتی شما آمدید و همسرت فوت کرد و دخترت را در پیش ما گذاشتی ،همسرم به او الفت گرفت و محبت دخترت در دلش افتاد وقتی برگشتی همسرم گفت به او بگو دخترت فوت کرده و قبر پسرمان را به او نشان بده تا قانع شود و خودمان بچه را بزرگ کنیم 🌼🌹الان هم پشیمان و خجالت زده هستم و از شما طلب بخشش می کنم 😔ودختر تو نزد ما بزرگ شد و ازدواج کرد و را به دنیا آورد همانکه با خالد در یک شرکت کار می کنندگفت اکنون با تو چه کنم ؟!گفت : طلب بخشش دارم ازتو و از خداوند می خواهم مرا عفو نماید ، شیطان بر من غلبه کرد و در حق تو چنین کردم اما خداوند حق را آشکار ساخت بعد از پنجاه و پنج سال !!  😔😔واکنون دختر شما پنجاه و پنج سال است و زنده است و زن من که دخترت را فرزند خود کرد زنده است 🌼🌹پدر بزرگ مادر محمد را صدا زد و گفت دخترم مرا ببخش من پدر تو نیستم و پدر تو در مجلس نشسته در انتظار توست ! 🌼🌹دختر را نزد پدر واقعی خود بردنددختری که اکنون پنجاه و پنج سالش شده بود و مانند محمد داشت و داشت که دایی محمد بود و خالد ... خداوند آنها را هم خلق نمود تابعد از سالها حق آشکار شود پسرش مانند برادر زاده اش ... 🌼🌹زن پیر مرد نیز که دختر را نزد خود نگه داشته بود پیرزنی عصبی شده بود که با شنیدن خبر پیدا شدن پدرنادختری اش از شدت ناراحتی کارش به بیمارستان کشید و بعد از مدتی مرخص شد‌. 👆👆👆