دیگر با بدحجابان برخورد فیزیکی صورت نمیگیرد.
جزئیات طرح جدید پیشنهادی برخورد با بدحجابی و بی حجابی در اماکن، معابر ، خودروها و فضای مجازی
۱. عکسبرداری و احراز هویت فرد خاطی توسط پلیس
۲. الزام مراجعه فرد به دادسرا جهت تفهیم اتهام و مجازات مربوطه
مجازات ها:
۱.قطع یارانه ماهانه به مدت یکسال
۲.ممنوعیت رانندگی به مدت یکسال
۳.ممنوعیت خروج از کشور به مدت یکسال
۴.انفصال از خدمت در دولت به مدت یکسال
۵. ممنوعیت هرگونه نقل و انتقال دارایی به مدت یکسال
۶. ممنوعیت استخدام در دستگاه های دولتی به مدت ۳ سال
۷. اعمال جریمه معادل ۱۰% درآمد ماهیانه
۸. ممنوعیت قبولی در دانشگاه های دولتی به مدت یکسال
۹. ممنوعیت حضور در استادیوم ها
۱۰. ممنوعیت دریافت تسهیلات بانکی به مدت یکسال
۱۱. ممنوعیت سفرهای هوایی به مدت یکسال
در صورت تکرار جرم برای مرتبه دوم، مجازاتهای فوق تا ۵ برابر قابل تشدید می باشد.
#پایان مماشات
@chekede93
هدایت شده از ایمان و عمل صالح(معنویت)
☝️🏼 #از_خدایت_غافل_نشو....
💌تقدیم به آنان که در #زندگی دچار #غم و #آزار و #مصیبت شدند و ناراحتی هایشان #پایان ندارد.....
✍🏼ای بنده خوب خدا.... الله #امتحانت میکند....
👈🏼زیرا تو را #دوست دارد...
👈🏼زیرا میبیند که از او #دور میشوی...
👈🏼تا به خودش #نزدیکت کند...
👈🏼تا او را #بخوانی و #گریه کنی در حضورش...
👈🏼و تکرار کنی #یارب ، #یارب از من #بگذر...
👈🏼تا به #گناهت و #تقصیرت #اعتراف کنی...
👋🏼الله نمیخواهید تو را #خزین و #غمگین کند... حاشا و کلا که #درد و #رنج را برای بنده اش #مقدر کند...
👌🏼بلکه او فقط تورا میآزماید ، #مقربت میکند، #درست میدهد، سپس با #شادی و #فرجی به سراغت میآید و در #حساب نگنجد...
😳بعضی ها فکر میکنند بهشت، #مفت و #مجانی است...
☺️نمیدانند که #مجوز_ورود به بهشت #امتحان و #سختی کشیدن است...همانطور که رسول اللهﷺ میفرماید این دنیا #جهنم #مومن است و #بهشت #کافر است...
☝️🏼راه رسیدن به #بهشت خیلی دشوار است بعضی ها برای رسیدن به آن #فقیری چشیده اند برخی #بیمار شدن و #درد کشیدن، خیلی ها با فرزند و همسر بد اخلاق امتحان شدن ، بعضی ها در #حسرت داشتن یک بچه هستند و.....
☺️خلاصه به قول شیخ #سعدی که میفرماید....
✍🏼 #در_این_دنیا_کسی_بی_غم_نباشد
✍🏼 #اگر_باشد_بنی_آدم_نباشد
اما اگر در کنار همه این ناراحتی ها و مشکلات و حسرت ها #صبوری کنید #راضی باشید و #اعتراض نکنید خداوند سر #تراوزی_اعمال اینقدر بهت #اجر و #پاداش خواهد داد که #آرزو میکنی ای کاش هزار برابر در ناراحتی و مشکلات بودی...
😍 این را بدانید خداوند مهربان #هیییییچ وقت بندگان خودش را #فراموش نکرده و نخواهد کرد.
👌🏼رسیدن #مصیبت و #مشکلات دلیل این نیست که خداوند بندگانش را فراموش کرده بلکه برعکس....
❤️مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْرًا، يُصِبْ مِنْهُ.
✨(بخارى:5645)
❤️به هركس كه خداوند اراده خير داشته باشد او را گرفتار بلا می سازد.
😌رسیدن #بلاها و ناراحتی ها و #صبر داشتن در کنار آن یک #نعمت بزرگ از طرف خداوند است تا در عوضش #بهشت ابدی را بهت ببخشد....
☺️خواهر گلم نکنه از #بد_اخلاقی شوهرت گلایه و #شکایت کنی....
😳برادرم نکنه از #فقر و #مسئولیت سنگین خانواده ات #ناامید بشید...
😱ای بنده ای که مریضی نکنه از #درد بیماریت خدا را از #یاد ببری...
😰ای جوانی که هنوز #ازدواج نکردی نکنه اعتراضت رو با #گناه کردن به خالقت ابراز کنی....
👋🏼نهههههه.... #الله_دوستتان_دارد...
💫👈🏼 میخواهد از گناه پاک پاکت کند
💫👈🏼میخواهد درجه ات را بالا و بالاتر ببرد
💫👈🏼میخواهد از سختی های قیامت تو را نجات بدهد
💫👈🏼میخواهد رشد کنی و تجربه کسب کنی و.....
✍🏼و در آخر میگویم به #پروردگار و #پادشاهت #اعتماد کن و به این آیه #ایمان داشته باش و #هررررررگز بخاطر غم ها و مشکلاتت به کسی حتی به خودت #شکایت نکن....
❤️ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺵ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ﺧﻴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻳﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ﺷﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ، ﻭ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﺪ.
📖البقره-21۲
*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد وگفت: اي خر ، گوش كن فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه ، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش برگردانم ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*
ادامه دارد...
─┅─┅─═ঊঈ🍃🌺🍃ঊঈ═─┅─┅─
#قسمت_دوم
*اگر اين چاقو مال اين شش برادر است آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را
از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*
*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود وهميشه بين شهرها در رفت وآمد بود ومال التجاره زيادي به همراه مي برد و با آنها تجارت مي كرد تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*
*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند واين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو رانشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود ومن قاتل پدرم را پيدا كنم.*
*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام اين شش برادر پدر مرا كشته اند واموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*.
*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد وگفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*
*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم واگر چيزي ازمن نخواستند دست به جيب نبرم.*
*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.
قاضي رو به مرد كرد وگفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*
*مرد گفت: نه اي قاضي اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم اگر اين چاقو مال اين برادران است من بارغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*
*قاضي رو به شش برادر كرد وگفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست آن رابرداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت وبا خوشحالي لبخندي زد وگفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*
*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند وگفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقومطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*
*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*
*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت وآمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال واموالش را برده اند من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند و اين چاقوتا دسته در قلب پدر من بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم واز آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند وتقاص خون پدرم را بدهند*
*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*
*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند وگفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست ولي چاقويي ما نيست. قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*
*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*
*_کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی
*_چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی_
*_دادند دو گوش و یک زبان از آغاز_*
*_یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی_
#پایان....
داسـتـان༨حضرت༨صالح
حضرت صالح از خداوند خواست به آنها معجزه ای نشان دهد. خداوند فرمود: «معجزه این است که از دل کوه شتری بیرون می آید اما شتر باید آزادانه بچرد و آب چاه در بین شتر و مردم تقسیم گردد و یک روز برای شتر باشد و روز بعد برای آنها کسی هم حق ندارد به شتر آسیب بزند؛ در غیر این
صورت، عذاب خدا بر آنان نازل خواهد گشت.
کافران تنها مدت کوتاهی توانستند بر سر قولشان بمانند و تصمیم گرفتند آن شتر خدا را بکشند ... و سرانجام نقشه ی خود را اجرا کردند و سر شتر خدا را بریدند.
حضرت صالح بسیار ناراحت گشت و به آنان یادآوری کرد: این همان معجزه ای بود که خودتان خواسته بودید؛ من به شما هشدار داده بودم که به شتر آسیب نرسانید تا به عذاب خدا گرفتار نشوید ... حالا تا فرارسیدن عذاب الهی، فقط سه
روز مهلت دارید.
کافران به تمسخر پرداختند و گفتند دوست داریم آن عذاب هر چه زودتر نازل گردد
صالح و پیروانش به فرمان خداوند از شهر خارج شدند. پس از سه روز صاعقه ی مهیبی بر سرزمین ثمود فرود آمد و زلزله ای شدیدی رخ داد و کافران همگی از پا درآمدند و تمدن قوم ثمود
نابود گشت.
حضرت صالح و یاران با ایمان او در سرزمینی دیگر، بندگی خدا را از نو شروع کردند.
#پایان
*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد وگفت: اي خر ، گوش كن فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه ، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش برگردانم ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*
ادامه دارد...
─┅─┅─═ঊঈ🍃🌺🍃ঊঈ═─┅─┅─
#قسمت_دوم
*اگر اين چاقو مال اين شش برادر است آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را
از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*
*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود وهميشه بين شهرها در رفت وآمد بود ومال التجاره زيادي به همراه مي برد و با آنها تجارت مي كرد تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*
*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند واين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو رانشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود ومن قاتل پدرم را پيدا كنم.*
*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام اين شش برادر پدر مرا كشته اند واموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*.
*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد وگفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*
*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم واگر چيزي ازمن نخواستند دست به جيب نبرم.*
*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.
قاضي رو به مرد كرد وگفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*
*مرد گفت: نه اي قاضي اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم اگر اين چاقو مال اين برادران است من بارغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*
*قاضي رو به شش برادر كرد وگفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست آن رابرداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت وبا خوشحالي لبخندي زد وگفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*
*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند وگفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقومطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*
*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*
*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت وآمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال واموالش را برده اند من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند و اين چاقوتا دسته در قلب پدر من بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم واز آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند وتقاص خون پدرم را بدهند*
*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*
*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند وگفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست ولي چاقويي ما نيست. قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*
*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*
*_کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی
*_چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی_
*_دادند دو گوش و یک زبان از آغاز_*
*_یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی_
#پایان....
🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
#سرانجام۰عفت۰و۰پاکدامنی2
⛵️قسمت دوم و پایانی
🌼🍃کشتی حرکت نمود، و زن مسکین دنبال آن مرد می گشت، ولی متوجه شد ملوانان قصد معاشقه با او را دارند، و گفتند تو کنیز ما هستی و باید اجابت کنی، اربابت تو را به ما فروخته است، در این هنگام بود که خداوند طوفانی را فرستاد و آن کشتی با همه کارکنانش غرق شدند مگر آن زن پرهیزگار که بروی تخته چوبی به ساحل رسید.
🌼🍃در آن هنگام پادشاه بر ساحل نشسته بود و ناگهان متوجه شد که طوفان شدیدی شروع به وزیدن می کند با وجودی که الان فصل وزش باد نبود، سپس بعد از دقایقی دید که زنی بر روی تخته چوبی که از بقایای یک کشتی است شناورکنان به ساحل رسید.
🌼🍃به نگهبانش دستور داد تا آن زن را به قصر ببرند، طبیب را برای معالجه اش احضار کردند، و از او مراقبت شد تا اینکه به هوش آمد،،، پادشاه از وی در مورد حادثۀ رخ داده سوال نمود،،، و آن زن همۀ حکایت زندگی اش را برای او تعریف کرد، از خیانت برادر شوهرش، تا داستان عابد، و فروخته شدنش توسط مردی که به او احسان کرد،،، ولی در همه این موارد، او فقط صبر پیشه کرده است.
🌼🍃پادشاه از داستان زندگی او بسیار شگفت زده شد، و با او ازدواج نمود، و در همه امورات حکومتی با وی مشورت می نمود، آن زن نزد پادشاه دارای مکانت و منزلت خاصی بود.
🌼🍃روزگار سپری شد تا اینکه پادشاه مریض شد، و وفات نمود، بزرگان شهر دور هم جمع شدند، تا کسی را جایگزین او نمایند، همه به اتفاق رسیدند که کسی بهتر از زن پادشاه لایق پادشاهی نیست.بدینوسیله این زن پرهیزگار پادشاه آن شهر شد.
🌼🍃آن زن دستور داد تا تخت پادشاهی را در مکان عمومی شهر برده، و دستور دهند همه مردان آن شهر یک به یک از جلوی او بگذرند.
مراسم شروع شد در حالی که او بر تخت نشسته بود مردان یکی یکی از جلوی وی می گذشتند، شوهرش را دید که از جلویش گذشت، دستور داد تا او را از صف بیرون آورند،،، سپس برادر شوهرش رسید، دستور تا او را نیز بیرون آورند،،، سپس عابد را دید، او را نیز از صف بیرون کشاندند،، سپس غلام عابد را دید، او را نیز بیرون کشاند، سپس آن مرد خبیث که او را آزاد نموده بود را دید، او را نیز از صف بیرون کشاندند.
🌼🍃دستور داد تا همه این افراد در روبروی او قرار دهند، آنگاه به طرف شوهرش رو کرد، وگفت: برادرت تو را فریب داد، و من خیانت نکردم، تو ازادی، ولی برادرت، پس او را شلاق میزنیم، چون به من تهمت دروغ بسته است.
🌼🍃سپس به عابد گفت: غلامت تو را فریب داده، تو آزادی، ولی غلامت کشته خواهد شد، چون فرزندت را کشته است.
🌼🍃سپس به آن مرد خبیث گفت: .. اما تو .. به زندان خواهی رفت تا نتیجۀ خیانت ، و فروختن زنی که تو را نجات داد، ببینی.
🌼🍃و این نهایت داستان این زن با عفت بود، به راستی که خداوند هیچ وقت عمل بنده اش را ضایع نخواهد کرد، و خداوند می فرماید:
🌼🍃(وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)
❣ هر كس هم از خدا بترسد و پرهيزگاري كند ، خدا راه نجات از هر تنگنائي را براي او فراهم ميسازد و به او از جائي كه تصوّرش نميكند روزي ميرساند . هر كس بر خداوند توكّل كند و كار و بار خود را بدو واگذارد، خدا او را بسنده است .👌
#پایان