eitaa logo
ختوم واذکارمشکل گشا
114 دنبال‌کننده
84 عکس
67 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
..... ✍ ساعت ها خواب نمی مانند... این منم، که عمريست، در خواب_زیستن را، تجربه میکنم... ❄️ساعت ها، خواب نمی مانند...  هر سحر، دور چشمان تو می گردند... و در جذبه مهربانی ات، چونان ذره ای فنا شده، گم می شوند...  خواب مانده،  منم که هر رمضان، بوسه بارانم می کنی... و باز...چونان آهوی رمیده ای، از آغوشت، می گریزم.... ❄️نهمین سحر است...که آرام،  پلکهایم را باز میکنی... و خودت اولین لبخندی میشوی، که چشمان تارم، می بیند و به شوق می آید.... ❄️راستی... من مانده ام!!! تو بنده دیگری، جز من نداری، که حتی یک نگاه هم، رهايم نمی کنی؟؟ و... من.... چنان فراموشت می کنم، که گویی هزار دلبر عاشق پیشه،  جز تو، احاطه ام، کرده است.... ❣مرا ببخش... دلبر همه چیییز تمام... سجاده ام...بوی عطر گرفته است... عطر "مغفرت" تو را.... نهمین سحر را به نام "مغفرتت"...  می گشایم... و نام تو را... چنان جرعه جرعه، سر می کشم...که نور چشمانت، تمام لجن های قلبم را، به چشم برهم زدنی.. تار و مار کند... قنوت من...و نام نامی تو.....؛ یا غفار.....یا غفار... یا غفار.....
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سحر دهم..... این بار، تو قلم را در دستان من، بچرخان.... ناتوان ترین سرانگشتان،  همان هايي اند که بی اذن تو می نگارند... و بی نام تو،  تکرار می شوند... دستان خالی من... کجا... و تکرار مکرر نام تو، کجا.... دلبر رعناقد من... نیمه شب، بدون تو... یعنی سکوت... نیمه شب، بدون تو...یعنی هیییچ... نیمه شب، بدون تو...یعنی تماااام...  من... هر سحر... با تو... "آغاز" می شوم.... قلم را در دستان من بچرخان... همان قدر که ده سحر است، کام سرانگشتان مرا، به لذت عاشقی ات، سیراب کرده ای!! قلم را در دستان من بچرخان... تا طعم دهمین بوسه های عاشق کش تو را نیز، برای همه کاغذهای زمین،  ملموس کند... می دانی دلبرم...؟ سجاده ام، بال در می آورد... وقتی که سحرهای رمضان، عطر تو، در خانه مان،  می پیچد... آنقدر که حتی قلمم..جان می گيرد، و نجواهای بی جان مرا ... به گوش تو می رساند... سجاده ام... بال در می آورد... وقتی تو...سفره‌دار ضیافتش هستی.... چرا که هییچ نقطه کوچکی را ، از ادراک این ضیافت خالی نمی گذاری... قلم را در دستان من بچرخان...  میخواهم.... تو را با قلمم....فریااااااد کنم...... یا الله.... یا الله... یا الله...
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
‌ ‌ سحر یازدهم... ✍ کویری بودم تشنه.... که بارش باران نگاه تو، سیرابم کرد.... ❄️ جنس نگاه تو، از جنس سحرهای رمضان است ... من، اولین نگاه تو را، در رمضانی بی نظیر، پیدا کرده ام.... ❄️نميدانم میان تو.... و... لیله القدر.. چه سری هست ..؟؟ که هر آنچه را، تو نگاه میکنی.. لیله القدر، بر قيمتش می افزاید... راز میان شما هر چه هست، باشد!!! من دلخوشم به تو... که همین حوالی نفس می کشی... و سیاهی قلب هايمان، نگاهت را از ما، ساقط نمی کند... فقط ط ط.... یک درد می ماند...که سالهاست، در کنار اطمینان قلبهایمان، خودنمایی می کند... "نداشتنت"... درد بی درمانی است..؛ و اين درد را تنها کسی لمس می کند، که یکبار حرارت آغوش تو، مستش کرده باشد.... ❄️یقین دارم..؛ بی تو ماندن...محال است... بی تو رسیدن... محال است... بی تو نفس کشیدن... محال است... اما من همچنان بدون تو، زنده ام!!! ❄️تا آمدن تو... فقط یک راه مانده است.. من...باید... ...بردارم.... تا....تو...را.... ....کنم.... درد نداشتنت...با نسخه زیر...درمان میشود... راکد....نباش!!! بی خیال...نباش!! ساکن...نباش!!! برو....می یابی اش..... و من....باید، این رمضان... بسویت..قدم بردارم.... برای قدم هايم، امن یجیب بخوان..؛
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
‌ ‌ سحر دوازدهم... کویری بودم تشنه.... که بارش باران نگاه تو، سیرابم کرد.... جنس نگاه تو، از جنس سحرهای رمضان است ... من، اولین نگاه تو را، در رمضانی بی نظیر، پیدا کرده ام.... نميدانم میان تو.... و... لیله القدر.. چه سری هست ..؟؟ که هر آنچه را، تو نگاه میکنی.. لیله القدر، بر قيمتش می افزاید... راز میان شما هر چه هست، باشد!!! من دلخوشم به تو... که همین حوالی نفس می کشی... و سیاهی قلب هايمان، نگاهت را از ما، ساقط نمی کند... فقط ط ط.... یک درد می ماند...که سالهاست، در کنار اطمینان قلبهایمان، خودنمایی می کند... "نداشتنت"... درد بی درمانی است..؛ و اين درد را تنها کسی لمس می کند، که یکبار حرارت آغوش تو، مستش کرده باشد.... یقین دارم..؛ بی تو ماندن...محال است... بی تو رسیدن... محال است... بی تو نفس کشیدن... محال است... اما من همچنان بدون تو، زنده ام!!! تا آمدن تو... فقط یک راه مانده است.. من...باید... ...بردارم.... تا....تو...را.... ....کنم.... درد نداشتنت...با نسخه زیر...درمان میشود... راکد....نباش!!! بی خیال...نباش!! ساکن...نباش!!! برو....می یابی اش..... و من....باید، این رمضان... بسویت..قدم بردارم.... برای قدم هايم، امن یجیب بخوان..؛
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سحر سیزدهم.... ✍ سیزدهمین، بزم عاشقی مان رسید...؛ دلبرم دوازده... عدد عاشقی من است.... من از چشمان دوازدهمین تجلی تو در زمین، روي ماهت را شناخته ام... و راه نور را یافته ام. ❄️دلبر دردانه من...؛ همه اعداد، در زمین تو، یک طرف... عدد زمین و آسمانت، یک طرف... ❄️چه رازی در آن ریخته ای، که هر بار به زبانم سرازیر می‌شود.. ؛ غم همه عالم را به یکباره در جانم می ریزد!!! سیزده سحر است...که آغوش گشوده ای به روی من... تا کمی درد تنهایی ام را التیام ببخشی... اما اله بی همتای من...؛ درد من...با یکی دو سحر، دوا نمی شود... من، گمشده ای دارم که آیینه تمام قد تو، در زمین است. من بدون او... راه آغوش تو را هزار بار گم کرده ام.... ❄️چاره ای نمی کنی...محبوب من؟؟ یک اذن بيگاه تو، تمام آوارگی هزار ساله او را، و تمام درد غریب سینه مرا، به یکباره درمان می کند. ❄️سیزدهمین سحر ضیافتت..... پر است از بوی نرگسین پیراهن یوسفم...که سالهاست همه اهل زمین را، به حیرت وا داشته است.... مرا.....به لمس نگاهش، اجابت کن...خداااا یا مجیب الدعوات
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سحر چهاردهم .... ✍ ضیافتت، به نیمه اش، نزدیک می شود... و ما، غرق در بوسه های مداوم توییم ... نميدانم چقدر مهمان خوبی بوده ايم؟ اما، به لبخند های بی همتایت قسم...؛ تو شاهکارترین میزبان عالمی... ❄️چنان ندیده، میخری... که گویی میان ما و تو... هیچ نقطه تاریکی..جلوه نکرده است... ❄️شرمنده چشمان توام... ؛ دلبرم اذن مناجات که می دهی، با خودم می اندیشم... چرا باز هم، به رویم آغوش گشوده است...؟ من بارها این سوال را با خودم تکرار کرده ام....؛ مگر چقدر می توان، ندید گرفت... مگر چقدر می توان، بخشید... مگر چقدر می توان، ندیده خرید....؟؟ نام "ستار "، تو، حصن حصین من است...خداااا و عقل ناچیز من هنووووز، از ستاریت، تو، انگشت به دهان مانده است!!! ❄️ندید گرفتن هايت چنان مرا دلباخته ات کرده، که تصور جاماندن از آغوشت نیز، نابودم می کند... ❄️این رمضان، برای سرکشیدن اسم های تو، سحرخيز شده ام... مرا به خودت، شبیه می کنی، دلبر رعنا قد من؟ ❄️قنوت امشبم، بال درآورده است... به نام نامی "ستار" تو.... مرا... مثل خودت...به "ندیدن" عادت بده...؛ یا ستار.... یا ستار.... یا ستار.....
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سحر پانزدهم....  و..... وعده دیدار رسید.... ❄️سلام مادر.... برای عرض تبریک آمده ام.... قدم نو رسیده ات... مبارک.... ❄️همه این سحرها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو... لنگ لنگان، تا پانزدهمین سحر، کشانده ام.... چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود.... و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن در خانه ات.... ❄️هلال رمضان... به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود.... ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟؟ صدای نوزدات... خواب را از چشمان مان ربوده است... نوازش های تو بر قنداقه مجتبی... قند در دلمان، آب می کند.... کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند... ❄️آغوشت... مامن بی همتای دربدری های من است... کاش، ... لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی.... و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام...مادر ❄️پشت قنوت امشبم، گرم است به آغوش تو ....  من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد سحر پانزدهم، شده ام... آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نفس تو را ، به یک جرعه سر بکشم... مادر.... چون دردانه ات....مرا نیز...بوسه باران می کنی؟؟؟....
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سحر شانزدهم...  ✍ رمضان،  به پیچ نهایی اش،  نزدیک می شود.... و لحظه های قدر از راه می رسند... شب های قدر، فرصت میوه چینی اند... و ما... برداشت می کنیم،  همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ... ❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم،  هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم... اما... مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود... ❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛ من... یکسال...را خراب کرده ام... و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای... چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت".. که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟ ❄️سیاه دل تر از همیشه...  و شکسته تر از هر سال... چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام.... اما...یقین دارم... ؛ که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای... ❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم.... دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست.... اما.... تقدیر مرا،  از لمس وجودت...خالی مکن... من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا و من... به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام.... ❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟ لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده.... یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سحر هفدهم..... ✍ تنها از یک "قلب بیمار"، گم کردن ردپای تو، انتظار می رود...  بیماری دلم، یک سو... و گم کردن های مکرر تو، از سوی دیگر... تمام حجم دلم را، به درد، آلوده کرده است... ❄️هر دم که نگاهم، از آسمان کنده می شود..   چاره ای ندارد... جز آنکه، بر پهنای وجود خاکی ام، سایه بیندازد....  و آنوقت، من بجای روی ماه تو... فقط سایه ای از خودم را می بینم، که دایما بر گستره دلم، سنگینی می کند .... ❄️سنگین شده ام.... دلبرم اصلا دیگر دلی برایم نمانده... که تو دلبرش باشی.. و این سنگینی،  شرح حال دل بیماریست،  که چشمانش، تو را از خاطر برده اند... ❄️تا چشمانم، به خودم، می افتند... به چشم بر هم زدنی،تو را گم می کنم.. و تازه میفهمم... که فاصله من تا تو ... فقط همیییییین یک قدم است...؛ خود خود خودم... پا روی خودم که بگذارم... بی پرده تو را در آغوش خواهم کشید. ❣سحر هفدهم...  عجیب از  بوی طبابت تو، پر شده است... میدانی..!؟ انقدر دلم را قرص کرده ای..  که هرگاه دلم بیمار می شود.. هراسی از آن، مرا احاطه نمی کند.. زیرا به اعجاز سرانگشتان طبیبم، ایمان دارم... ❄️امشب، کتاب نسخه های تو را باز می کنم.. تا نسخه ای برای درد دلم پیدا کنم.... اما، یادم می آید...  تمام سطر سطر نسخه های تو... شفاي سینه های بیماریست که بدنبال نور،  سرک می کشند. ❣طبیب من... درد دلم را... سامان می دهی...؟ یا طبیب من لا طبیب له
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سحر هجدهم...  ✍ و..... امشب "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است... ❄️آسمان و زمین،  عجیییب بوی درد گرفته اند... میدانی.... ؛ شق القمری در کوفه،  درپيش است... که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است... ❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است...  حصن حصین زمین،  آماده پرواز می شود... و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد.. ❄️یوسفم... این روز ها، استخوان سوزند... اما، تصور دردهای فردا...امانمان را بریده اند... ❣علی..... با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است... به محرابی میرود، که قرار است.. ماه را در آن بشکافند...  وااای... که درد این ثانیه ها...پای قلمم را لنگ می کند... ❄️یوسفم... من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام.... علی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است... من بی علی... هزاااااااااااار بار،  یتیمی را تجربه کرده ام... ❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو...  نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم...؟ بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم... یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم...  ❄️تو بگو یوسفم.... شیعه... چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟  ❣لیلةالقدر در پیش است... و... من..  فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم.. تقدیر مرا، به همین یک نشانه... زیبا کن...
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
سحر.... نوزدهم برای رفتن... چقدر بی تابی....؟ از لحظه ای که سیاهی، یقه آسمان را گرفته است ...چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟؟ منتظر کدام اشاره ای....بابا؟ ❄️دل دل میکنم...بی خیال رفتن شوی... با رفتن تو...فقط زینب...نیست..که زمین می خورد.... تمام فرزندان تو... تا قیامت، به خاک می افتند.... ❄️نرو ...بابا درد نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند... وقار حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است .. تو می روی....و تمام چشم مرا...با خودت میبری.... تو میروی ، تا با یک ضربه...رستگار شوی... اما من با همان یک ضربه...به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم.... ❄️نرو ...بابا... تکرار هر رمضان ... تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است...که راه نفس های مرا ، مسدود می کند.... همان قدم هايي...که سنگ و کلوخ خیابان نیز... از رفتنش...به درد آمده اند.. بابا... هنوز هم ، درد امشب زینب... چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد ... من یقین دارم ...؛ تا لحظه دیدارت...هیییچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد... تمام راز زمین ... تویی بابا.... و خداوند....لیلةالقدرش را نیز...با تو هماهنگ کرده است ... و این.... شرافتیست ... که هزااار سال است، جان مرا در تحمل این درد... تسکین داده است... می روی.... چاره ای نیست...جان دلم !!! اما به جان بی نظیرت قسم...؛ من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم... و به اتصال تو...، راه آسمان را ، طی می کنم..... دستان خالی مرا.... تا آخر بازار دنیا....رها مکن.... شلوغی اش.....مرا نااابود خواهد کرد
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
‌ ‌ سحر بیستم..... فقط... ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است... و من هنوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم... ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای.... و اگر اذن تو یاریم کند...باز هم خواهی شنید... ❄️من از "خودم"، عجیییب به تنگ آمده ام... که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته ام... آنقدر، منيت هايم، زمین گیرم کرده اند... که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام... ❄️من آتشی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم... خدا هر الغوث من... استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کننده من، از حصار منيت های من است.... باز هم می آیم دلبرم... و تو را به "خودت" قسم می دهم... تا مرا از "خودم" برهانی... بک یا الله.... آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می دهی....؟ وعده فردا شبمان، هراس به دلم افکنده است... می ترسم از چشماني که گناه، خشکشان کرده است... می ترسم از دستانی... که غرور... فقر را، از لابلاي سرانگشتانش، دزدیده است... می ترسم از قلبی که نجاسات نفسم...بال پروازش را شکسته است... به فریاد دلم برس... من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم... نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام... شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز، به پروازی بلند، مفتخر کنی... ترس دلم را بریز... همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای.... من سالهاست که جز بخشش... خاطره ای از تو، به یادم ندارم.... دستانم را بالا گرفته ام... مرا از میان لجن زار منيت هايم، بیرون می کشی؟؟ یا غیاث المستغیثین التماس دعای شهادت در لیالی قدر