#کلام شهید
به خدا قسم به هر پست و مقامی هم برسیم اگر صداقت نداشته باشیم نمی توانیم از این فرصت خدادادی برای خدمت به مردم به خوبی استفاده کنیم.
شهید علی محمد قربانی
🌸شادی روح شهدا صلوات🌸
@azkarkhetasham
#سبڪ_زندگے_شھدا
محمدرضا تو دوران تحصیلش
چہ مدرسہ چہ دانشگاه،
خیلے شیطنت داشت ...
اونقدرے ڪہ اساتید از دستش خیلے
شاکے بودن
و ازاین بابت خیلے سرزنش میشد ...
باتمام این ها ، اساتیدش واسش قابل احترام بودند
و دوستشون داشت.
وبه خاطر تنبیہ ها و جریمہ ها ڪینہ و دلخورے واسش به وجود نمیومد!
ولے مودب بود ...
اگرشیطنتے هم مے کرد، سعے داشت دلخورے ایجاد نشہ.
آخر سال هم میرفت از اساتید حلالیت
مے طلبید ...
#روایت
#درخواب
آمده بود میگفت: بیخود گریه میکنی...
از زمانی که به زمین افتاده ام تا به الان یک لحظه هم تنهایتان نگذاشته ام من همیشه با شما هستم.
گفتم:دروغ نگو نیستی دلتنگ شدیم
گفت:هستم خوب هم میدانم اطرافتان چه میگذرد نشان به آن نشان دیشب در دلت به من گفتی بی معرفت!
این همه بیتابی نکن من زنده ام برای آدم زنده که گریه نمیکنند.من که میدانم تو بیتاب جسم روی زمین مانده ام هستی اما زهرا باور کن حتی در آن عکسی هم که از جسمم به شما رسیده در آن عکس هم من زنده ام بیخود برای آدم زنده گریه نکنید.
راوی:خواهر ♡شهید مدافع حرم امین کریمیان♡
@azkarkhetasham
#روایت
یک روز باعباس سوار موتور سیکلت بودیم.
چند کیلومتر تا مقصد مانده بود.
یکدفعه عباس گفت:دایی نگه دار
نگاه کردم دیدم پیر مردی با پای پیادا میرود
عباس پیاده شد و از پیرمرد خواست تا پشت سر من بنشیند
پیرمرد سوار شد و گفت:دایی جان شما این را برسان بقیه راه را پیاده می آیم
پیرمرد را گذاشتم جایی که میخواست
هنوز چندمتری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید نگو برای آنکه من به زحمت نیفتم همه ی مسیر را دویده.
♡شهید عباس بابایی♡
@azkarkgetasham
🍃خاطره شهدا🍃
سال 78، خیابان مولوی، دربه در دنبال یک جگرکی قدیمی میگشت...
همهچیز عوض شده بود. از مغازهها پرسوجو کرد.
چند روزی رفت و آمد
تا بالاخره پیدایش کرد.
در خانهشان را زد. پیرمردجگر فروش آمد بیرون.
علی خودش را معرفی کرد و پرسید «چهار سیخ جگر چقدر میشود؟»
پیرمرد همینطور نگاهش میکرد.
علی ادامه داد :
«بچه بودم، ابتدایی. شاید هم کمتر. آمدم جگرکی شما. چندسیخ جگر خوردم. پولش را ندادم و فرار کردم.» پیرمرد بهتش زده بود.
گفت «خب.»
علی کیف پولش را گرفت جلوی پیرمرد. سرش را انداخت پایین و گفت «حلال کنید. هرچقدر میخواهید بردارید.»
پیرمرد یک دویست تومنی برداشت و گفت
«نوش جانت پسرم. این را برمیدارم فقط برای یادگاری، تا یادم نرود حق دیگران را ضایع نکنم.»
پول را گذاشت زیر شیشه میزش و زیر لب گفت
«هنوز هم باورم نمیشود این همه دنبالم گشتی فقط برای همین....؟»
#شهید_علی_محمودوند 🕊
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطره
شهید شاپور برزگر گلمغانی
یه دستش قطع شده بود ، اما دست بردار جبهه نبود.بهش گفتند :«با یه دست که نمی تونی بجنگی ، برو عقب» می گفت:«مگه حضرت ابوالفضل(ع) با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود:«ولله ان قطعتمو یمینی ، انّی احامی ابداً عن دینی»»
عملیات وافجر 4 مسئول محور بود.حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل(ع) رو از محاصره دشمن نجات بده. باعده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه ی مأموریت.
...لحظه های آخر که قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:«مگه مولایمان حسین(ع) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم»
شهید که شد ،هم تشنه لب بود هم بی دست ...
منبع: کتاب حماسه دو لاله ، زندگینامه و خاطرات شهید شاپور برزگر
🌸شادی روح شهدا صلوات🌸
@azkarkhetasham
سید اهل فوتبال حرفه ای بود؛ اما کاملا سیاسی.
در جوانی عضو رسمی تیم ابو مسلم خراسان بود. در یکی از مسابقات تیم شان مقام اول را کسب کرد و قرار شد که از طرف رضا پهلوی ولی عهد شاه معدوم، مورد تقدیر قرار بگیرند.
روز تقدیر، وقتی پهلوی خواسته بود با او دست دهد، دستانش را پشت سرش قرار داده بود و از دست دادن امتناع کرده بود. موقع انداختن مدال به گردن هم اجازه نداده بود. خودش مدال را گرفته و به گردنش انداخته بود.
برخی از بازیکنان هم از او تقلید کرده بودند.
روز بعد برخی مجلات ورزشی عکس سید را منتشر کرده بودند.
راوی: سید آبادی؛ همسر شهید
@azkarkhetasham
شهید غلامعلی جندقی معروف به رجبی در سال 1333 در محله خیابان آذربایجان تهران در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد .پدر وی حاج حسن که از اساتید برجسته اخلاق و عرفان زمان خود بود، اهتمام ویژه ای در تربیت فرزندان خود ورزید .
غلامعلی بنابر راهنمایی ها و تربیت پدر بزرگوارش مداحی اهل بیت (ع) را از همان سنین نوجوانی آغاز و به دلیل آشنایی با معارف قرآنی و اسلامی استعداد در حفظ شعر و سوز صدای وی توانست در این عرصه سریع رشد نماید تا بدانجا که از سبک ها و اشعار وی مداحان برجسته بسیاری استفاده می نمودند. شعر معروف:
قربون کبوترای حرمت
قربون این همه لطف وکرمت
از نمونه این اشعار است .
وی با انتخاب شغل معلمی راه پدر بزرگوارش را ادامه داد و در مدت عمر کوتاه خود توانست تاثیرات به سزایی بر اطرافیان خود به ویژه جوانان بگذارد .
تربیت نسل جوان در محیط مسجد و مدرسه، شهید غلامعلی رجبی را از حضور در جبهه های حق علیه باطل باز نداشت و سرانجام در 5 مرداد سال 1367در سن سی و چهار سالگی در عملیات مرصاد توسط گروهک منافقین به شهادت رسید .
@azkarkhetasham