از کرخه تا شام
#حاج_همت شهید :محمد ابراهیم همت متولد:12فروردین1334شهرضا-اصفهان شهادت 17اسفند 1362جزایر مجنون ال
#خاطرات_شهدا
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
راوی:همرزم شهید😄😄😄
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻛﺴﻞ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻲﺣﻮﺻﻠﻪ . ﺣﺎﺟﻲ ﺳﺮ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻳﻜﻲ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﺯﻳﺮﭼﺸﻤﻲ ﺑﻘﻴﻪ ﺭﺍ ﻣﻲﭘﺎﻳﻴﺪ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺷﻴﻄﻨﺘﺶ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﻋﺮﺍﻗﻲ ﺁﻣﺪ ﺗُﻮ ﻭ ﺣﺎﺟﻲ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ . ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺩﻭﻳﺪﻧﺪ ﺩﻭﺭ ﺁﻥﻫﺎ . ﺣﺎﺟﻲﻋﺮﺍﻗﻲ ﺭﺍ ﺳﭙﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﻛﻨﺎﺭ . ﺁﻥﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻟﺸﺎﻥﻣﻲﺧﻮﺍﺳﺖ ﻋﻘﺪﻩﻫﺎﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺧﺎﻟﻲ ﻛﻨﻨﺪ، ﺭﻳﺨﺘﻨﺪ ﺳﺮ ﻋﺮﺍﻗﻲﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺸﺖ ﻭ ﻟﮕﺪ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ . ﺣﺎﺟﻲ ﻫﻢ ﻫﻴﭽﻲ ﻧﻤﻲﮔﻔﺖ . ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲﻛﺮﺩ . ﻳﻜﻲ ﺭﻓﺖ ﺗﻔﻨﮕﺶ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻛﻨﺎﺭ ﺳﺮ ﻋﺮﺍﻗﻲ .
ﻋﺮﺍﻗﻲ ﺭﻧﮕﺶ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ « ﺑﺎﺑﺎ، ﻧﻜُﺸﻴﺪ ! ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻢ . » ﻭﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ، ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻛِﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻨﺪﻥ ﻭ ﻏﺮ ﺯﺩﻥ ﻛﻪ « ﺣﺎﺟﻲﺟﻮﻥ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻧﻘﺸﻪﻫﺎﺕ . ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻮﺩ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻛﺸﺘﻦ ﺑﺪﻱ . ﺣﺎﻻ ﺷﺒﻴﻪ ﻋﺮﺍﻗﻲﻫﺎﻳﻴﻢ ﺩﻟﻴﻞ ﻧﻤﻲﺷﻪ ﻛﻪ ... »
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻣﻲﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ . ﺣﺎﺟﻲ ﻫﻢ ﻣﻲﺧﻨﺪﻳﺪ .
🌹هدیه به روح شهید حاج ابراهیم همت و همه شهدا صلوات 🌹
خاطرات شهدا در 👇👇👇
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
از کرخه تا شام: پشتیبانی : معرفی شهید : فرمانده ،شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده متولد: 1365 شوشتر -
#راه_و_رسم_شهدا
#شهید_سید_مصطفی_صدرزاده-(سیدابراهیم)
راوی : همرزم شهید
یه رﻭﺯ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﺭ ﻧﯿﺮﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺯﺩﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﻮﯾﺪ
ﻣﻦ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻩ .
ﮔﻔﺘﻢ ﺳﯿﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺗﻮ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯼ ﺳﯿﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻮ .
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺭﻭﺵ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺍﺗﺎﻕ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﯾﺪ
ﻇﻬﺮ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭﯼ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﻧﯿﺮﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ .
(سید مصطفی صدر زاده با نام جهادی سید ابراهیم)
🌹هدیه به روح سید مصطفی صدر زاده و همه شهدا صلوات🌹
از کرخه تا شام ( مروری بر خاطرات شهدا)👇👇
@azkarkhetasham
#هر_روز_یک_شهید
شهید امروز 👇👇
شهید مدافع حرم جاویدالاثر مجید قربانخانی (حر مدافعان حرم)
🔴توصیه میکنم حتمن مطالعه شود 🔴
شهید جاویدالاثر مدافع حرم مجید قربانخانی
تولد: 30مرداد 1369تهران
شهادت:21دی ماه 1394-خانطومان-حلب-سوریه
ملقب به: مجید سوزوکی- مجید بربری
ﻣﺠﯿﺪ ﻗﻬﻮﻩﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻬﻮﻩﺧﺎﻧﻪﺍﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻥ ﺑﺮﺑﺮﯼ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ « ﻣﺠﯿﺪ ﺑﺮﺑﺮﯼ » ﻟﻘﺐ ﺑﺎﻣﺰﻩﺍﯼ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺷﻨﯿﺪﻧﺶ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ .
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺎﻧﻮﺍﯾﯽ ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﻧﺎﻥ بربری ﻣﯽﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ و این شد که به مجید بربری لقب گرفت .
ﻗﻬﻮﻩﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﭘﺪﺭ ﻣﺠﯿﺪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺠﯿﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖﻭﺁﻣﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ : « ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺠﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻫﻢﺭﺯﻣﺶ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻬﻮﻩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖﻭﺁﻣﺪ ﺩﺍﺷﺖ .
ﯾﮏﺷﺐ ﻣﺠﯿﺪ ﺭﺍ ﻫﯿﺌﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺪﺍﺡ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺪﺍﻓﻌﺎﻥ ﺣﺮﻡ ﻭ ﻧﺎﺍﻣﻨﯽﻫﺎﯼ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﻭ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﯾﻨﺐ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﺠﯿﺪ ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ .
ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : « ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﯾﻨﺐ ﺩﺭﺧﻄﺮ ﺑﺎﺷﺪ . ﻣﻦ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﻣﯽﺭﻭﻡ . » ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ . »روز قبل از شهادت وقتی از او میپرسن که چرا خالکوبی ها رو پاک نمیکنی در جواب میگوید فردا اینا یا پاک میشن یا خاک.
...و سرانجام در منطقه استراتژیکی خانطومان به همراه تعداد زیادی از شیر بچه های مدافع حرم ایرانی و افغانی و عراقی در زمان آتش بس خانطومان از سوی گروه های تکفیری مورد حمله قرار گرفت و بعد از نبرد جانانه و شهادت نیروهای جبهه مقاومت در محور متاسفانه خانطومان سقوط کرد و جنازه بچه ها در منطقه ماند.و جالب اینجاست جنازه وی بر اثر انفجار به قول خود شهید هم پاک شد هم خاک.
📚کتاب <<پناه حرم >>و <<حر مدافعان حرم>> در رابطه با این شهید نوشته شده اند.
🌹هدیه به شهید قربانخانی و شهدای خانطومان صلوات🌹
زندگی نامه شهدا در 👇👇👇
@azkarkhetasham
سلام علیکم✋
با عرض پوزش امشب داستان در کانال قرار نمیگیرد .
ان شاءالله فردا شب دو قسمت پایانی داستان را ارسال خواهیم کرد🌹
#ممنون_از_صبوری_شما
خادمین کانال را از دعای خیرتون محروم نکنید💐
#راه_و_رسم_شهدا
پسر اول گفت :
مادر جون برم جبہـہ ؟
گفت :
برو عزیزم ...
رفت و والفجر مقدماتـے شہید شد ! #شہـید_احمد_تلخابـے
پسر دوم گفت :
مادر ، داداش ڪہ رفت من هم برم ؟
گفت :
برو عزیزم ...
رفت و عملیات خیبر شہـید شد ! #شہـید_ابوالقاسم_تلخابـے
همسرش گفت :
حاج خانم بچہ ها ڪہ رفتند ،
ما هم بریم تفنگ بچہ ها روی زمین نمونہ ،
رفت و والفجر 8 شہـید شد ! #شہـید_علے_تلخابـے
مادر بہ خدا گفت :
همہ دنیام رو قبول ڪردے ،
خودم رو هم قبول ڪن
رفت و در حج خونین شہـید شد ! #شہـیده_ڪبرے_تلخابے
🌹هدیه به روح شهدای تلخابی و همه شهدا صلوات🌹
از کرخه تا شام 👇👇👇
@azkarkhetasham
#منتظرتان_هستیم
معرفی شهید
فرمانده شهید علی هاشمی
متولد : 1340 اهواز
شهادت : 1367 - عملیات خیبر - جزیره مجنون
لقب : سردار هور
علی هاشمی از قبل از انقلاب فعالیت های زیادی در مسجد و ضد طاغوت داشت و یک بار هم دستگیر شد ولی بعد از انقلاب و آغاز جنگ وارد سپاه شد و فعالیت های زیادی در زمینه شناسایی و طراحی عملیات ها داشت ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻃﺮﺡﻫﺎﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻲﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﻧﻴﺮﻭ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻲﺭﺳﺎﻧﺪ . ﺑﺎ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﺤﻮﺭﻫﺎﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻲ، ﺣﺎﺝ ﻋﻠﻲ ﺗﻴﭗ 37 ﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﻮﺭ ﺣﻤﻴﺪﻳﻪ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺩﺍﺩ . ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﺑﻴﺖﺍﻟﻤﻘﺪﺱ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﻫﻮﻳﺰﻩ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺩﻫﺪ . ﺍﻳﺠﺎﺩ ﭘﺎﺳﮕﺎﻩﻫﺎﻱ ﻣﺮﺯﻱ ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﭘﺪﺍﻓﻨﺪﻱ ﮐﻞ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﺯ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ .
ﻭﻱ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﻗﺮﺍﺭﮔﺎﻩ « ﻧﺼﺮﺕ » ﻭ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻃﺮﺡ ﮐﻠﻲ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﺧﻴﺒﺮ ﻭ ﺑﺪﺭ، ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﺳﭙﺎﻩ ﺷﺸﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻌﻔﺮ ﺻﺎﺩﻕ ( ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ) ﺭﺍ ﻋﻬﺪﻩﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﺻﻞ ﺁﻥ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﺪﻫﻲ 13 ﻳﮕﺎﻥ ﺭﺯﻣﻲ ﻭ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻲ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻫﻮﺭ ﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ و از او به عنوان مغز متفکر عملیات خیبر یاد شده و در همان عملیات نیز به شهادت رسیدند که با توجه به اسیر شدن اقای گرجی زاده همراه شهید هاشمی تا سالها تصور میشد که این سردار هم اسیر شده باشد تا سرانجام بعد از 22سال در سال1389 پیکر مطهرشان در هور کشف و در اهواز به خاک سپرده شد .
کتاب ((گمشده من)) خاطرات محسن رضایی از علی هاشمی است که به چاپ رسیده و همچنین در کتاب ((مجنون هور )) به شرح زندگانی این سردار سپاه اسلام پرداخته شده.
🌹هدیه به روح سردار علی هاشمی و همه شهدای عملیات خیبر صلوات🌹
زندگی نامه شهدا در 👇👇👇
@azkarkhetasham
#منتظرتان_هستیم
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴
🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺
💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙
قسمت پنجاه و نهم :
🌸🍃من هم ساعت 2/5یا3بود که رفتم مدرسه ...تا مطهره را دیدم ،بغلش کردم و بوسیدم ...و به سینه چسباندم ...و نوازش اش کردم ...
🌸🍃موقع آمدن ،معلم هایش به من گفتند ما امروز ناهار نخوردیم ...از بهشهر هم می آییم ...مشغول تدریس بوده ایم و گرسنه ایم ...
🌸🍃من هم رفتم و برایشان دوتا ساندویچ گرفتم و روی میز مدرسه ...کنار خانم خرمی که خواهر شهید هم بود ،نشستم ...
🌸🍃خانم خرمی گفت :
_خانم مرادیان !امروز چرا این طوری هستی؟؟توی حال و هوای خودت نیستی ؟؟چرا چادرت افتاده زمین ؟؟؟چرا حالت بد است ؟؟؟
🌸🍃گفتم :
_نمیدانم ...امروز از صبح یک چیزی ام هست ...
🌸🍃باهم صحبت کردیم ...تا اینکه بچه ها تعطیل شدند ...سرویس مدرسه هم آمد ...من هم خواستم زودتر بروم خرید کنم ...
🌸🍃چون آن شب ،شب اول ماه رمضان بود ...مطهره لج کرده بود ...که باید باتو بیایم و سوار مینی بوس نمیشوم ...
🌸🍃رفتم به آقای راننده گفتم :
_تو را خدا بچه ی مرا پیش مغازه سبزعلی شریفی پیاده نکن .چون آنجا ،جای خطرناکی هست .
🌸🍃راننده هم گفت :
_چشم
🌸🍃من هم رفتم بازار ، خرید کردم ...
وقتی آمدم ،دیدم جلوی خانه ی ما غوغاست ...
https://eitaa.com/azkarkhetasham
#ادامه_دارد...
#انیس_کردستان
🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴
🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺
💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙
قسمت شصت :(قسمت پایانی)
🌸🍃وهمه دارند گریه میکنند ...زن همسایه ما،خانم وفاییان آمد و گفت :
_خانم مرادیان ،مطهره تصادف کرده ...فقط دست و پایش شکست ...الان توی بیمارستان بستری است ...
🌸🍃من هم به اتفاق آقای علی نژاد که برادر شهید بود و درستاد اجرایی مدرسه شاهد فعالیت میکرد ...به بیمارستان امام رفتیم ...
🌸🍃دیدم میگویند دخترت مطهره وقتی از ماشین پیاده شد ...یک مینی بوس از آن سمت آمد و او را زیر گرفت ...
🌸🍃آری،مطهره رفت ،مصومانه تر از آن چه در خیال بگنجد ...او رفت تا در آغوش گرم پدر ،معنی حقیقی مهربانی را آن گونه که شایسته اش بود دریابد ...
https://eitaa.com/azkarkhetasham
#انیس_کردستان
🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹