#شهید_یوسف_کلاهدوز🥀
مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود.
یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست
سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم.
منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهل انگاری کردی؟
چرا حواست نبود؟
وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: «خوابیده»
بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن
فقط گوش داد.
آروم آروم چشم هاش خیس شد و لبش رو گاز گرفت.
بعد گفت: «تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها می ذارم. منو ببخش».
من که اصلاً تصورِ همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیسِ عرق شدم.
نیمه پنهان ماه، جلد، صفحه30
@azkarkhetasham
#عاشقانہاےباخدا
-یه بنده خدایے میگفت:
خدایا ماࢪو ببخش
ڪه تویِ انجام ڪاࢪخوب
یا جــار زدیم!
یا جــا زدیم ... :)
+حواستو جمع ڪن رفیق..
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
هفته دفاع مقدس گرامی باد
یاد شهیدان گرامی کشور
صـلــوات
@azkarkhetasham
#روایٺــ_عِـشق ✒️
قبل از شروع زندگی مشترک میدانستم انتخابم مورد تأیید همه اقوام نیست. همان طور که شاید سبک فکر و زندگی هرکس مورد تأیید همه اطرافیانش نیست. این را هم میدانستم که با توجه به شرایط جامعه، ممکن است با توجه به لباس خاص محمد زندگی راحتی نداشته باشم. اما ویژگیهای بارز و مثبت او همه این مسائل را جبران میکرد.
محبت و مهربانی صادقانهاش و احترامی که بیتوجه به ظاهر و فکر افراد به همه میگذاشت حتی کسانی که شبیه ما فکر نمیکردند را تحت تأثیر قرار میداد. برخی اوقات با اولین برخورد دوستانهاش، دیگران تسلیم میشدند و راه دوستی پیش میگرفتند. اینها قوت قلبم بود که انتخاب درستی داشتم. از طرفی صادقانه تحمل این سختیها لذتی هم داشت که جلب نظر مثبت خدا بود که بارها در سختیهای مختلف مزد فرمانبرداریمان را میداد و همه چیز را برایمان جبران میکرد.
#به روایت همسر
#شهید_محمد_پورهنگ
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
شهید با دو تن از برادرانم دوست بود. قبل از ازدواج خودم او را ندیده بودم ولی اسمش را در خانه میشنیدم. یکی از خواهرانش را هم دیده بودم. موضوع ازدواج مطرح شده بود اما جدی نبود. خود شهید اعتقاد داشت هر کاری زمان خاص خودش را میطلبد، حتی برای شهادت هم معتقد بود باید زمان مناسبش فرا برسد.
ما 10 سال فاصله سنی داشتیم و به همین دلیل تمایلی به این ازدواج نداشتم. فکرم این بود که برای ازدواج نباید فاصله سنی زیاد باشد. شهید اولین سفرش در کربلا، به حضرت عباس(ع) متوسل میشود، تا با کسی که مورد تائید ائمه است ازدواج کند. خودش تعریف کرد در حرم حضرت عباس(ع) هیچ دعای دنیایی به ذهنش نرسید، فقط به دلش افتاده بود که برای ازدواجش دعا کند.
همان لحظهای که ایشان در حال دعا کردن بود برادرم به من زنگ زد، من هیئت بودم که گفت برای آخرین بار فکر کرده و تصمیمت را بگیر. زیرا ایشان دوست من است و شناخت کاملی دارم می دانم که روحیات شما مشابه یکدیگر است و ملاکهایی که تو دوست داری را دارد، همین شد که قبول کردم برای صحبت کردن، بیایند.
برای دعایش چند نشانه گذاشته بود. دعاهای وی خیلی کامل و سریع مستجاب میشد. نشانه میگذاشت که بداند این دعا براورده شده است یا خیر. از حضرت عباس خواسته بود همسری قسمتش کند که خودش از صورتش خوشش بیاید و حضرت عباس(ع) از سیرتش. یک نماز به حضرت زهرا(س) هدیه کرده و خوانده بود. همیشه برای انجام کارهای بزرگ، دو رکعت نماز به حضرت زهرا(س) هدیه میکرد. برای ازدواجمان هم نشانه گذاشته بود که اگر من همان مورد مد نظر ائمه هستم مهریهای که عنوان میکنم بیشتر از 14 سکه نباشد.
تا قبل از اینکه بحث مهریه پیش آید، با کسی درباره مقدار مهریه صحبت نکرده بودم. عرف خانواده و خواهرهای دیگر که ازدواج کرده بودند، مهریهی 114 سکه بود اما خود به 14 سکه تمایل داشتم تا برای خواندن خطبه عقد به محضر آقا برویم. با اینکه احتمال میدادم این اتفاق نیافتد ولی از این حربه برای داشتن مهریه 14 سکهای استفاده کردم.
وقتی موضوع مهریه را مطرح کردم دیدم حالش دگرگون شد. بعدها به من گفت برای مهریه نشانه گذاشته بود که بداند من فرد مورد تائید ائمه هستم یا نه.
به روایت همسربزرگوارشهید
📎ترور بیولوژیک
#شهید_محمد_پورهنگ
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۵۶/۶/۱۵ شهرری ، تهران
شهادت : ۱۳۹۵/۶/۳۱ لاذقیه ، سوریه
@azkarkhetasham
عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود!
از غذا پرسید؛ نداشتیم!
یکی از بچهها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیدهها رو که دید، گفت:
"این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجیها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!"
کاش برخی مسئولان اقتصادی امروز، ذرهای از شرافت فرماندهان دفاع مقدس رو به ارث برده بودن...
#شهید_حسن_باقری
@azkarkhetasham