#خاطرات_شهدا
ماه رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت افطار دعوت کرد ؛
با تعدادی از رزمندگان از جمله ، بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم ؛
دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذا خوری شویم اما محمود رضا منصرف شد و گفت من بر می گردم ؛
رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم ، بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید ، من هم بعد از افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم .
بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت:
اگر خاطرت باشد این افسر
قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار دعوت کرده بود ؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند ، امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند ، من آن افطار را نمی خورم...
نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان (عج) سپاه عاشورا
مدافع حرم
#شهیدمحمودرضا_بیضایی
« اللهم عجل لولیک الفرج »
@azkarkhetasham
#شهیدانہ
من براےشھادتاصرارنمیڪنم
آنقدرڪارمیڪنمڪھلایقشھادتبشوم
وخدامنرابخـــرد!
#شھیدمرتضیحسینقمے
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#عاشقانہ_شهـــدا
#شهید_عباس_ڪریمی
تواضع و فروتنے عباس باور نڪردنی بود
همیشہ عادتـــ داشت
وقتے من وارد اتاق میشدم بلند میشد و بہ قامتـــ مےایستاد
یڪ روز وقتے وارد شدم روی زانویش ایستاد
ترسیدم گفتم عباس چیزی شده؟!!!
پاهات چطورن؟
خندید و گفتـــ : نه شما بد عادت شدید
من همیشہ جلوی تو بلند میشم
امروز خستم
به زانو ایستادم
میدونستم اگر سالم بود بلند میشد و مےایستاد
اصرار کردم که بگہ چه ناراحتیی داره
بعد از اصرار زیاد من گفتــ : چند روزی بود ڪہ پاهام رو از پوتین درنیاورده بودم
انگشتان پاهام پوسیده
نمیتونم روے پاهام بایستمـ
عباس با همان حال، صبح روز بعد بہ منطقہ جنگـــ مےرفت
این اتفاق بہ من نشان داد ڪہ حاج عباس ڪریمی از بندگان خاص خداوند استــ.
@azkarkhetasham