eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام : 🌹بسم رب الشهدا والصدیقین 🌹 🍃بی تو هرگز 🍃 قسمت بیست و نهم: جبهه پر از علی بود 🍃با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود ... 🍃چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد ... - برو بگو یکی دیگه بیاد ... 🍃بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ... - میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ... 🍃مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ... 🍃- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ... با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ... 🍃- برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ... 🍃محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ... 🍃علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ... 🍃دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود ... ادامه دارد... 🌹هدیه به همه شهدا صلوات 🌹 از کرخه تا شام @azkarkhetasham
🔸 شهـدا چہ مے‌گویند؟ آنها می‌گوینـــد ما در زمانه‌ے خود مَـردانہ رفتیــم، حالا نوبت شماست..!! مبـادا با حرفتـان یا قدمتـان ڪارے ڪنید کہ زحمت ما هـدر برود ... @azkarkhetasham
🔴 🌷یاد ** بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت: *مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !!* 🌷یاد ** بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت: *وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.* 🌷یاد ** بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که: *دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله، شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!* 🌷یاد ** بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش *ریگ توی دهانش گذاشت* که کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🌷یاد ** بخیر که انبار دار به مسئولش گفت: *میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!* 💐آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که *بدون چشم داشت و تلافی* کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم *فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !!* برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن، داوطلب زیاد بود. قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو !! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه ... همه تودلشون گفتند : عجب پیرمرد سنگدلی !! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون ... جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار تو دل همه غوغائی شد ...!! بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان ... همه رفتند الا همون پیرمرد ... گفتند چرا نمیای ؟؟ گفت: نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش آخه مادرش منتظره ... *🔴درود بر شهامت و غیرت آنان !!* 🍃شادی روحشان صلوات.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام: 🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت سی ام: طلسم عشق 🍃بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه ... 🍃برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ... 🍃- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ... 🍃خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ... خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ... 🍃- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه ... 🍃و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ... 🌹هدیه به همه شهدا صلوات🌹 از کرخه تا شام @azkarkhetasham
یاد #رفیق شفیقم بخیر! که مےگفت: "یه کاری کن خدا عاشقت بشه! اگه خدا عاشقت بشه، تو رو خوب میخره..." بیا امروز به ما بیاموز چه ڪنیم تا خدا #عاشقمان شود و خوب خریدنی شویم؟! تو خوب #آموزگاری هستی با نثارِ جان درس پس دادی ڪاش ما نیز خوب بیاموزیم #شهیدمحسن_حججی @azkarkhetasham
#شادی_روح_درگذشتگان 🍂پنج شنبه که میشود. ثانیـه هایمـان 🍂سخت بوی دلتنگي میدهد. وعده اي ازعزیزانمان ، آن طرف 🍂چشم به راه هدیه ای،تاآرام بگیرند... بافاتحـه وصلواتي، هوایشان را داشته باشیم ... @azkarkhetasham
از کرخه تا شام : 🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت سی و یکم: مهمانی بزرگ 🍃بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ... 🍃بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد .. 🍃پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ... 🍃یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم... 🍃نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ... 🍃توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ... - بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ... ادامه دارد.... 🌹هدیه به همه شهدا صلوات🌹 ازکرخه تا شام @azkarkhetasham
😔 هر جمعه قول می‌دهم آدم شوم ولی هم عهد خویش ، هم دلتان را شکسته ام 💔 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام: 🌹بسم رب الشهدا والصدیقین 🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت سی و دوم: تنبیه عمومی 🍃علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ... 🍃تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ... 🍃علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ... - جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... 🍃بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ... 🍃داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ... 🍃- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ... و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ... 🍃علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ... 🍃- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ... 🍃بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... 🍃اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من... ادامه دارد ... 🌹هدیه به همه شهدا صلوات 🌹 از کرخه تا شام @azkarkhetasham
آهستہ می‌آید صدا انگشــترم آنجاست !  این هـم ڪمی از چفیه ام بال و پرم آنجاست  یڪ تڪہ از روح صدایم را زمین خوردہ است  آن تکۂ دیگر ڪنار سنگرم آنجاست #ای_شڪسته_استخوانها #شرمنــده‌_ایم @azkarkhetasham
🔸 شهـدا چہ مے‌گویند؟ آنها می‌گوینـــد ما در زمانه‌ے خود مَـردانہ رفتیــم، حالا نوبت شماست..!! مبـادا با حرفتـان یا قدمتـان ڪارے ڪنید کہ زحمت ما هـدر برود .... @azkarkhetasham
شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی 👇👇👇👇👇