eitaa logo
از کرخه تا شام
157 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت بیست و یکم✨ ◾️امر به معروف راوی: جمعی از دوستان شهید 🍃هادی پسری بود که تک و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسیر دین را از آنچه بر روی منبر ها شنیده بود انتخاب کرد و در این راه ثابت قدم بود. مدتی از حضور او در بسیج نگذشته بود که گفت: باید یکی از مسائل مهم دین را در محل خودمان عملی کنیم. 🍃می گفت: روایت از حضرت علی(علیه السلام) داریم که همه اعمال نیک حتی جهاد در راه خدا، درمقایسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در برابر دریاست. برای همین در برخی موارد خودش به تنهایی وارد عمل می شد. 🍃یک سی دی فروشی اطراف مسجد باز شده بود. بچه های نوجوان که به مسجد رفت و آمد داشتند، از این مغازه خرید می کردند. این فروشنده سی دی های بازی و و فیلم کپی شده را به قیمت ارزان به بچه ها می فروخت. مشتری های زیادی برای خودش جمع کرد. 🍃تا اینکه یک روز خبر رسید که این فروشنده، فیلم های خارجی سانسور نشده هم پخش می کند! چند نفر از بچه ها خبر را به هادی رساندند. او هم به سراغ فروشنده ی این مغازه رفت. خیلی مؤدب سلام کرد و از او پرسید: بعضی از بچه ها می گویند شما سی دی های غیر مجاز پخش می کنید، درسته؟ ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت بیست و دوم✨ ◾️امر به معروف راوی: جمعی از دوستان شهید 🍃فروشنده تکذیب کرد و این بحث ادامه پیدا نکرد. بار دیگر بچه های نوجوان خبر آوردند که نه تنها سی دی های فیلم، بلکه سی دی های مستهجن هم از مغازه او پخش می شود. هادی تحقیق کرد و مطمئن شد، لذا بار دیگر به سراغ فروشنده رفت. با او صحبت کرد و شرایط امربه معروف را انجام داد. 🍃بعد هم به او تذکر داد که اگر به این روند ادامه دهد، با او با حکم ضابطان قضایی برخورد خواهد شد. اما این فروشنده به روش اشتباه خودش ادامه داد. هادی نیز در کمین فرصتی بود تا با او برخورد کند. یک روز جوانی وارد مغازه شد. هادی خبر داشت که یک کیسه پر از سی دی های مستهجن برای این شخص آورده اند. 🍃لذا با هماهنگی بچه های بسیج وارد مغازه شد. درست زمانی که بار سی دی ها رسید به سراغ این شخص رفت. بعد فروشنده را با همان کیسه به مسجد آورد! در جلوی چشمان خودش همه سی دی ها را شکست. 🍃وقتی آخرین سی دی خُرد شد، رو کرد به آن فروشنده و گفت: اگر یک بار دیگر تکار شود، با تو برخورد قانونی می کنیم. همین برخورد هادی کافی بود تا آن شخص مغازه اش را جمع کند و از این محل برود. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت بیست و سوم✨ ◾️امر به معروف راوی: جمعی از دوستان شهید 🍃شخصی در محل ما ساکن بود که هیکل درشتی داشت! چفیه می انداخت و شلوار پلنگی بسیجی می پوشید. اخلاق درستی هم نداشت، اهل همه جور خلافی بود. او به شدت با مردم بد برخورد می کرد. به مردم گیر می داد و این لباس او باعث می شد خیلی ها فکر کنند که او بسیجی است. 🍃هادی یکبار او را دید و تذکر داد که لباست را عوض کن. اما او توجهی نکرد. دوباره او را دید و به آن شخص گفت: شما با پوشیدن این لباس و برخورد بدی که دارید، دید مردم را نسبت به بسیج، نظام و رهبر انقلاب بد می کنید. هادی ادامه داد: مردم رفتار شما را که می بینند نسبت به نظام بدبین می شوند. 🍃بعد چفیه را از دوش او برداشت و به وی تذکر داد که دیگر با این لباس و شلوار پلنگی نگردد. بار دیگر با شدت عمل با این شخص برخورد کرد. دیگر ندیدیم که این شخص با این لباس و‌پوشش ظاهر شود و مردم را اذیت کند. 🍃البته باید یادآور شویم که هادی در پایگاه بسیج، تحت تأثیر برخی افراد، کمی تند برخورد می کرد. او در امر به معروف و نهی از منکر شدت عمل به خرج می داد. مثل همان رفقایی که داشت. اما بعدها دیگر از او شدت عمل ندیدیم. امر به معروف او در حد زبانی خلاصه می شد. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت بیست و چهارم✨ ◾️اهل کار راوی: دوست شهید 🍃برخی از دوستان حتی برخی از بچه های مذهبی را می شناسیم که اخلاق خاصی دارند! کارهایی که باید انجام دهند با کندی پیش می برند. جان آدم را به لب می رسانند تا یک حرکت مثبت انجام دهند. 🍃اگر کاری را به آنها واگذار کنیم، به انجام و یا اتمام آن مطمئن نیستیم. دائم باید بالای سرشان باشیم تا کار به خوبی تمام شود. این معضل در بزخی از نهادها و و حتی برخی مسئولان دیده می شود. برخی افراد هم هستند که وقتی بخواهند کاری انجام دهند، از همه عالم و آدم طلبکار می شوند! 🍃همه ی امکانات و شرایط باید برای آنها مهیا شود تا بلکه یک تحرک کوچکی پیدا کنند. امیرالمومنین(علیه السلام) در بیان احوالات یکی از دوستانشان که او را برادر خود خطاب می کردند فرمودند: او پرفایده و کم هزینه بود. 🍃این عبارت مصداق کاملی از روحیات هادی ذوالفقاری به حساب می آمد. هادی به هرکجا که وارد می شد پرفایده بود. اهل کار بود. به کسی دستور نمی داد. تا متوجه می شد کاری بر زمین مانده، سریع وارد گود می شد. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت بیست و پنجم✨ ◾️اهل کار راوی: دوست شهید 🍃بارها دیده بودم که توی هیئت یا مسجد کارهایی را انجام می داد که کسی سراغ آن کارها نمی رفت! کارهایی مثل نظافت و شستن ظروف و ... من شاهد بودم که برخی دوستان مسجدی ما، به دنبال استخدام دولتی و پشت میز نشینی بودند. 🍃 و می گفتند: تا کار دولتی برای ما فراهم نشود، سراغ کار دیگری نمی رویم. آن ها شخصیت های کاذب برای خودشان درست کرده بودند و می گفتند: خیلی از این کارها در شأن ما نیست! 🍃اما هادی اینگونه نبود. شخصیت کاذب برای خودش نمی ساخت. او برای رهایی از بیکاری کارهای زیادی انجام داد. مدت ها با موتور،کار پیک انجام می داد. در بازار آهن مشغول بود و... 🍃می گفت: در روایات اسلامی بیکاری بدترین حالت یک جوان به حساب می آید. بیکاری هزاران مشکل و گناه و ....را در پی خود دارد‌. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت بیست و ششم✨ ◾️اهل کار راوی: دوست شهید 🍃هادی یک ویژگی بسیار مثبت داشت. در هر کاری وارد می شد، کار را به بهترین نحو به پایان می رساند. خوب به یاد دارم که یک روز وارد پایگاه بسیج شد. یکی از بچه ها مشغول کچ‌کاری دیوارهای طبقه ی بالای‌مسجد بود، اما نیروی کمکی نداشت. 🍃هادی یکباره لباسش را عوض کرد. با شلوار کردی به کمک این گچ‌کار آمد. او خیلی زود کار را یاد گرفت و کار کچ‌کاری ساختمان بسیج، به سرعت و به خوبی انجام شد. 🍃مدتی بعد بحث حضور بچه های مسجد در اردوی جهادی پیش آمد. تابستان۱۳۸۷ بود که هادی به همراه چند نفر از بچه ها از جمله سیدعلی مصطفوی، راهی منطقه ی پیراشگفت، اطراف یاسوج، شد. 🍃هادی در اردوهای جهادی نیز همین ویژگی را داشت. بیکار نمی ماند، از لحظه لحظه وقتش استفاده می کرد. در کارهای عمرانی خستگی را نمی فهمید. مثل بولدزر کار می کرد. وقتی کار عمرانی تمام می شد، به سراغ بچه هایی می رفت که مشغول کار فرهنگی بودند. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت بیست و هفتم✨ ◾️اهل کار راوی: دوست شهید 🍃به آنها در زمینه ی فرهنگی کمک می کرد. بعد به آشپزخانه جهت پخت غذا می رفت و ... با آن بدن نحیف اما همیشه اهل کار و فعالیت بود. هادی هیچگاه احساس خستگی نمی کرد. 🍃تا اینکه بعد از پایان اردوی جهادی به تهران آمدیم. تا اینکه فعالیت بچه های مسجد در منطقه ی پیراشگفت مورد تحسین مسئولان قرار گرفت. قرار شد از بچه های جهادی برتر در مراسمی با حضور رئیس جمهور تقدیر شود. 🍃راهی سالن وزارت کشور شدیم. بعد از ‌پایان مراسم و تقدیر از بچه های مسجد هادی به سمت رئیس جمهور رفت. او توانست خودش را به آقای احمدی نژاد برساند و از دور کمی با ایشان صحبت کند. 🍃اطراف رئیس جمهور شلوغ بود. نفهمیدم هادی چه گفت و چه شد. اما هادی دستش را از روی جمعیت دراز کرد تا با رئیس جمهور، یعنی بالاترین مقام اجرایی کشور دست بدهد، اما همین که دست هادی به سمت ایشان رفت، آقای احمدی نژاد دست هادی را بوسید! 🍃رنگ از چهره ی هادی پرید. او که همیشه می خواست کارهایش در خفا باشد و برای کسی حرف نمی زد، اما یکباره در چنین شرایطی قرار گرفت. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت بیست و هشتم✨ ◾️بازار راوی: مهدی ذوارفقاری(برادر شهید) 🍃هادی بعد از دورانی که در فلافل فروشی کار می کرد، با معرفی یکی از دوستانش وارد بازار شد. در حجره ی یکی از آهن فروشان پامنار کار را آغاز کرد. او در مدت کوتاهی توانایی خود را نشان داد. صاحب کار او از هادی خیلی خوشش آمد. 🍃خیلی به او اعتماد پیدا کرد. هنوز مدت کوتاهی نگذشته بود که مسئول کارهای مالی شد. چک ها و حساب های مالی صاحب کار خودش را وصول می کرد. آن ها آنقدر به هادی اعتماد داشتند که چک های سنگین و مبالغ بالا را در اختیار او قرار می دادند. 🍃کار هادی در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت. هادی عصرها، بعد از پایان کار، سوار موتور خودش می شد و با موتور کار می کرد. درآمد خوبی در آن دوران داشت و هزینه ی زیادی نداشت. 🍃دستش توی جیب خودش بود و دیگر به کسی وابستگی مالی نداشت. یادم هست روح پاک هادی در همه جا خودش را نشان می داد. حتی وقتی با موتور مسافر کشی می کرد. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت بیست و نهم✨ ◾️بازار راوی: مهدی ذوارفقاری(برادر شهید) 🍃دوستش می گفت: یک بار شاهد بودم که هادی شخصی را با موتور به میدان خراسان آورد. با اینکه با این شخص مبلغ کرایه را طی کرده بود، اما وقتی متوجه شد که او وضع مالی خوبی ندارد، نه تنها پولی از او نگرفت، بلکه موجودی داخل جیبش را به این شخص داد! 🍃از همان ایام بود که با درآمد خودش گره از مشکلات بسیاری از دوستان و آشنایان باز کرد. به بسیاری از رفقا قرض داده بود. بعضی ها پول او را پس می دادند و بعضی ها هم بعد از شهادت هادی... من از هادی چهار سال بزرگ تر بودم. وقتی هادی حسابی در بازار جا باز کرد، من در سربازی بودم. 🍃دوران خدمت من که تمام شد، هادی مرا به همان مغازه ای برد که خودش کار می کرد. من اینگونه وارد بازار آهن شدم. به صاحب کار خودش مرا معرفی کرد و گفت: آقا مهدی برادر من است در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدی مثل هادی ست، همانطور میتوانید اعتماد داشته باشید. 🍃من هم دیگر پیش شما نیستم، باید به سربازی بروم. هادی مرا به جادی خودش مشغول کرد. کار را هم به من یاد داد و رفت برای خدمت. مدت خدمت او بخاطر داشتن سابقه ی بسیجی فعال کم شد. فکر می کنم یک سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود. 🍃از آن دوران تنها خاطره ای که دارم، بازداشت هادی بود! هادی بخاطر درگیری در دوران خدمت با یکی از سربازان یک شب بازداشت شد. تا اینکه روز بعد فهمیدند حق با هادی بوده و آزاد شد. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت سی ام✨ ◾️بازار آهن راوی: مهدی ذوالفقاری(برادر شهید) 🍃هادی در آنجا بخاطر امر به معروف با این شخص درگیر شده بود. چند بار به او تذکر داده بود که فلان کار را انجام ندهد اما بی نتیجه بود. تا اینکه مجبور شد برخورد فیزیکی داشته باشد. 🍃بعد از پایان خدمت نیز مدتی در بازار آهن کار کرد. البته فعالیت هادی در بسیج و مسجد زیادتر از قبل شده بود. پی گیری کار برای شهدا و مبارزه با فتنه گران، وقت او را گرفته بود. بعد هم تصمیم گرفت کار در بازار را رها کند. 🍃صاحب کار ما خیلی از اخلاق و مرام و صداقت هادی خوشش می آمد. برای همین اصرار داشت به هر قیمتی هادی را پس از پایان خدمت نگه دارد. هادی اما تصمیم خودش را به صورت جدی گرفته بود. قصد داشت به سراغ علم برود. می خواست از فرصت کوتاه عمر در جهت شناخت بهتر خدا بهره ببرد. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
🔹 بسم الله الرحمن الرحیم🔹 ❤️ بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ «پسرک فلافل فروش» ⚜قسمت سی و یکم✨ ◾️ماشین راوی:یکی از دوستان مسجد 🍃شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود‌. رفاقت با او کسی را خسته نمی کرد. در ایامی که با هم در مسجد موسی بن جعفر(علیه السلام) فعالیت داشتیم، بهترین روزهای زندگی ما رقم خورد. 🍃یادم هست یک شب جمعه وقتی کار بسیج تمام شد، هادی گفت: بچه ها حالش رو دارید بریم زیارت؟ گفتیم: کجا؟ وسیله نداریم! هادی گفت: من میرم ماشین بابام رو می یارم. بعد با هم بریم زیارت شاه عبدالعظیم(علیه السلام). 🍃گفتیم: باشه، ما هستیم. هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین پدرش برگردد. بعضی از بچه ها که هادی را نمی شناختند، فکر می کردند یک ماشین مدل بالا و .... چند دقیقه بعد یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد. 🍃فکر کنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کار می کرد و ماشین راه می رفت. نه بدنه داشت، نه صندلی درس و حسابی و ...از همه بدتر اینکه برق نداشت. یعنی لامپ های ماشین کار نمی کرد. ... @azkarkhetasham 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌺
بسم رب الشهدا و الصدیقین #زندگینامه_شهید_حاج_حبیب_جنت_مکان شهید حاج حبیب جنت مکان ۱۳۴۰/۰۱/۰۱ درمنطقه چنیبه سفلی اهواز در خانواده ی مذهبی به دنیا آمد. پدرش حاج خلف جنت مکان کشاورزی زحمتکش و اهل خمس و زکات بود و مادرش سفیه رفاهی بانویی فرهیخته حافظ و مربی قرآن بود که به گفته خود شهید صبح فرزندانش را با قرائت قرآن و سرودن شعر از خواب بیدار می کرد. 👇👇 #ادامه_دارد