شب اومد خونه چشماش از بیخوابی شدید، سرخ بود.
رفتم سفره بیارم ولی نذاشت.
گفت:
"امشب نوبت منه، امشب باید از #خجالتت در بیام."
گفتم:
"تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی..."
نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا رو آورد. بعد غذای #مهدی رو با #حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما».
#شهیدمحمدابراهیم_همت
📙به مجنون گفتم زنده بمان ج ۲
@azkarkhetasham
#شهیدانه
خدارافراموش نڪنید
مرتب بسم اللہ بگویید،
بایادوذڪرخداوعمل
براے رضاے خداخیلے از
مسائل حل میشود
#شهیدمحمدابراهیم_همت
@azkarkhetasham