#خاطرات_شهدا
#شهید_محمودکاوه
آخرین باری که از گردان کمک خواستم، فرمانده گردان گفت :
بچه های سپاه سقز هر کجا که باشند باید الان برسند،
تنگ غروب، یک دفعه آتش ریختن ضد انقلاب قطع شد، طولی نکشید که هر کدامشان به طرفی فرار میکرد ،طوری که بقیه رو خبر کنند داد میزدند:
چریک های کاوه،
چریک های کاوه،
فرار ضد انقلاب باعث شده بود که جان بگیریم و قد راست کنیم،
نگاه کردم دیدم یک گروه پانزده -بیست نفری روی ارتفاعات هستند ،یک ماشین هم همراهشان بود، که یک دوشیکا روی آن بسته بودند،
ضد انقلاب به روستا فرار کردند و آنها هم رفتند دنبالشان و من هم راه افتادم مسئول گروه به بزرگ روستا گفت:
آنها به روستای شما آمدند، و اسراء رو هم آوردند همین جا، برو بهشان بگو:
اگر گروگانها همین امشب آزاد نشن کاوه خودش میاد، و آن وقت هرچه دیدند از چشم خودشان دیدند ،
چند نفر از روستا با شنیدن اسم کاوه به دست و پا افتادند و گفتند ما خودمان می ریم و با آنها صحبت میکنیم شما فقط یک ساعت مهلت بدید
طولی نکشید که ریش سفید های روستا اسرا و آنهایی که تسلیم شده بودند رو اوردند و تحویلمان دادند
راوی : سید محمد
🌹به یاد همه شهدا صلوات 🌹
با عضویت در کانال ما با شهدا آشنا شوید و دوست شهیدتون رو انتخاب کنید
@azkarkhetasham