از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا
🔰يك روز ميلاد آمد پيش من و گفت: مادر دارم ميروم رزمايش و لباس نظامي بگيرم ، من متوجه شدم رفتنش جدي است و خودش برگشت به من گفت:: مادر چند جا ثبت نام كردهام اسمم درنيامده است ، بايد تو برايم دعا كني كه اين دفعه مقدمات سفرم فراهم شود.
🔰خيلي خونش براي رفتن ميجوشيد. نهايتاً 22 آبان 94 اعزامش به سوريه از تيپ امام حسن مجتبي (ع) بهبهان فراهم شد. ميلاد ديد كه من با رفتن او خيلي بيتابی ميكنم، گفت: مادر شهادت هم بدون رضايت مادر مورد قبول واقع نميشود و از تو ميخواهم براي رفتنم رضايت كامل داشته باشی.
🔰با خودم كنار آمدم خانوادههایی هستند که سه شهید و چهار شهید دارند من یکی از پسرانم را میخواهم فدای اسلام کنم. و توانستم راضي شوم ميلاد به سوريه برود و گفتم: مادر برو به سلامت. هرچه خدا خواست همان ميشود و اگر قسمت من باشي برميگردي و اگر قسمتت شهادت است مباركت باشد و اين آخرين كلام من و پسرم در لحظه جدا شدن از يكديگر بود.
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_میلاد_بدری🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham