از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا🍃
زیاد پیش می آمد
نصف شب برویم مزارِ شهدا
میگشت قبر آماده و خالی پیدا می کرد
و داخلش میخوابید؛
بعد به خودش نهیب میزد:
محمد!!
تصور کن از دنیا رفتی
گذاشتنت توی قبر
خروار ها خاک ریختن روت و رفتن.
تک و تنهایی ...
ملائکه سوال و جواب هم اومدن
اگه ازت بپرسن محمد خون جگری!!
چه کار کردی؟ چی آوردی با خودت؟!
چه جوابی داری بهشون بدی ...؟
ساعتی بعد می آمد بیرون
زانو میزد روی زمین
و از ته دل اشک میریخت
دستانش را می گرفت بالا، رو به خدا و می گفت:
خدایا دستام خالیه می بینی؟!
چیزی ندارم ...
همه امیدم به لطف و رحمت توئه :))
#شهیدمحمدخونجگری
#هر_روز_بایک_شهید
@azkarkhetasham
#همسر_شهید
وقتی علی آقا آمد خواستگاری و قرار شد
با هم صحبت کنیم بیشتر حرفش کاری بود گفت: من نظامی هستم و ممکنه
مدت زیادی در مأموریت باشم
آن موقع جنگی نبود اما مخالفتی نکردم.
پس از ازدواج مأموریت زیاد رفته بود
اما وقتی رفت سوریه تازه فهمیدم
کارش چیست🥺.
علی خیلی تو دار بود و حرفی نمی زد
من هم چیزی نمی پرسیدم
#شهید_علی_عابدینی
#هر_روز_بایک_شهید
@azkarkhetasham