eitaa logo
از کرخه تا شام
157 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 حاج عباس مدتی که به علت مجروحیت حین عملیات فتح‌المبین در بیمارستان بستری شد وقت را مغتنم شمرده و در مورد تشکیل خانواده فکر می‌کرد. همسر یکی از دوستان عباس، مرا به او معرفی کرد و این آغاز آشنایی ما، در سال 1361 بود.  در جریان خواستگاری احساس همدلی و همفکری کرده به جهت اطمینان استخاره کردم، آیه‌های سوره نور آمد: «الله نور السموات والارض»💫 بعد از خرید مختصری بر طبق آداب و رسوم در تاریخ 21/7/1361 دلهایمان با نور قرآن پیوند خورد و عقدمان جاری گشت. روز بعد از مراسم عقد به گلزار شهدا رفتیم و عباس حلاوت خودش را در این مدت برایم توصیف کرد: «وقتی برای خواستگاری به سراغت آمدم بار سنگینی بر سینه‌ام حس می‌کردم، با شنیدن نامت (زهرا) آرام شدم، وقتی به درخواستم جواب مثبت دادی، همه درهای بسته به رویم گشوده شد.» همه به او سفارش می‌کردند که مراسم عروسی را در باشگاه برگزار کند اما او نپذیرفت چون از خانواده شهدا خجالت می‌کشید و نمی‌خواست خود را درگیر مراسم کند. لباس دامادی او نیز همچون سرداران دیگر جامه سبز سپاه بود. مراسم در عین سادگی انجام شد و حاج عباس بعد از ازدواج بلافاصله به منطقه بازگشت.🌺 @azkarkhetasham ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 🌸«محمد» برای عبادت و نماز اهمیت دو چندانی قائل بود، طوری که موقع نماز با هم به مسجد می رفتیم یا اگر فرصتی برای مسجد رفتن نبود دوتایی با هم نماز جماعت به پا می‌کردیم. 🍃 امام شدن محمد و مأموم شدن من چه لذتی داشت، قنوت تمام نمازهای محمد «اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود، خالصانه این دعا را می‌خواند و من هم برای اجابتش آمین می‌گفتم. 💫 دعا برای شهادت آرزو دیرینه محمد بود همیشه و همه جا از من می‌خواست برای شهادتش دعا کنم و من غافل از رابطه خالصانه‌اش با خدا؛ خودم را  با این جمله که در دوره ما جنگی وجود ندارد، آرام می‌کردم  چراکه هنوز بحث سوریه و دفاع ازحرم مطرح نبود. 🌷 @azkarkhetasham ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 حافظ کل قرآن بود و نماز اول وقتش درک نمی شد، او در کارهای خانه بسیار به من کمک می کرد و اعتقاد داشت این مسئله باعث ریزش گناهانم می شود، بسیار ساده زیست بود و به فقرا کمک می کرد، از سوی دیگر در رشته های ورزشی مانند غریق نجات، شنا، راپل ، صخره نوردی، چتربازی و جودو تبحر داشت. 🌷آرزویش شهادت بود وی با اشاره به این که اولین سفر همسرم به سوریه در دوران عقد بود گفت: این ماموریت 75 روز طول کشید و من هر شب گریه می کردم ولی هیچ وقت به او نمی گفتم که چرا رفتی و ای کاش که جلویش را گرفته بودم، او هم تماس می گرفت و دلداری ام می داد و از من می خواست که دعا کنم شهید شود، بعد از بازگشتش سری بعد به اتفاق هم برای زیارت به سوریه رفتیم.🌹 @azkarkhetasham ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #همسرشهید اخلاق و ایمان در زندگی خیلی برای من مهم بود. مهم‌ترین نکته نیز نوع بینش و برخورد و گفتار صادقانه وی بود که باعث شد من «حامد» را قبول کنم، ملاک‌های ظاهری و دنیایی اهمیت چندانی برای من نداشت. «حامد» همه معیار‌هایی که یک مرد در زندگی باید داشته باشد را داشت، مهربانی و کمک به دیگران در زندگی «حامد» از جایگاه خاصی برخوردار بود.🌷 #شهیدمدافع_حرم_حامدبافنده #سالروزشهادت
از کرخه تا شام
✍ #ڪلام_شـ‌هید 🍂" دوست دارم در منتهای بی‌کسی باشم. در منتهای گمنامی دوست دارم بدنم زیر آفتاب سه شبا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹 شاید شیرین‌ترین و جالب‌ترین قسمت این مراسم این بود که خطبه عقد این شهید والامقام به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید در روایت آن لحظات می‌گوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق می‌زد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود. ⭐️ «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.»🌷 @azkarkhetasham ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
از کرخه تا شام
🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ایشان روز خواستگاری خیلی ساکت بود و بیشتر من حرف می‌زدم. آقا مهدی فقط گاهی می‌گفت من هم با این حرف موافق هستم! اما بیشتر تأکیدش روی مسئله حجاب بود و می‌گفت دوست ندارم کسی که به عنوان شریک زندگی قرار می‌دهم، شلوار جین و کفش سفید پایش کند و روی اینطور مسائل خیلی حساس بود. وقتی دیدیم در خیلی از مسائل طرز فکر مشترکی داریم، مانعی برای این وصلت ندیدیم و کمی بعد همسر و همراه هم شدیم. @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
رفتارشان را توی هیئت برانداز می‌کردم. یک‌سره با هم می‌پریدند و حسابی جفت‌وجور بودند. رفاقتشان رگ‌وریشه داشت. محمدحسین و رفقایش آخر هیئت می‌ماندند و با بچه‌ها قاطی می‌شدند. می‌آمدند کفش‌ها را واکس می‌زدند. کار کوچکی بود، ولی به‌چشم من خیلی بزرگ می‌آمد. دغدغه داشتند ما با چه برمی‌گردیم. وسیله داریم یا نه. اینکه کسی پیاده از هیئت برنگردد، برایشان مهم بود. محمدحسین می‌گفت: «این‌ها ماشین ندارن، تک‌تک برسونیدشون». @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بچه​ ها هم دیگر پدرشان را می​شناختند ، از علائق او خبر داشتند. اتفاقا ریحانه تنها کسی بود که او را تا دم در خانه بدرقه می​کرد، ما دلش را نداشتیم توی کوچه از او خداحافظی کنیم. همیشه ریحانه می​رفت پایین ، پشت سرش آب می​ریخت. ما همین جا از پنجره آشپزخانه نگاهش می​کردیم. بعد ریحانه برمی​گشت بالا و شروع می کرد به گریه کردن. جلوی پدرش اصلا گریه نمی​کرد... خیلی​ها خواب شهادتش را دیده بودند ؛​ خواب دیده​ بودند سرش می​رود، بی​سر شهید می​شود. وقتی خبر شهادتش را شنیدیم ، اولین چیزی که پرسیدیم این بود: همان طور که خواب دیده بودند شهید شد؟ گفتند همان طور بی سر... @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بعد از شهادت سید خیلی اذیت شدیم ولی من تمام سختی‌ها را با جان و دلم خریدم. دخترمان هم خیلی ناراحت می‌شد. من خودم پدر نداشتم و هنوز یک بچه با پدر می‌بینم ناراحت می‌شوم. بچه من هم همینطور است. چند وقت پیش کسالت داشتم و نتوانستم سر خاک شهید بروم که خواب شهید را دیدم. خواب دیدم در راه مشهد هستم و ایشان با چهره‌ای زیبا آمد و گفت: خانم نیامدی؟ دلم برایت تنگ شده است. گفتم: تو که می‌دانی مریض شدم و حال نداشتم. گفت: آره! از بیماری‌ات ناراحت شدم. گفتم: تو که می‌دانی چرا شفای منو نمی‌گیری؟ گفت: این‌ها همه آزمایش توست و ان‌شاءالله روسفید از این آزمایش بیرون می‌آیی و خوب می‌شوی. گفتم: کی؟ گفت: الان نیست و برای بعداً هست. من از کار‌های خوب و بد دیگران گفتم که ایشان گفت: همه چیز را می‌دانم و از همه چیز اطلاع کامل دارم. گفت: حواسم به تو و زهرا هست و امکان ندارد یک لحظه از تو و زهرا غافل شوم. @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز گفتم:چرا گفت:《چون همیشه خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها).》 من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد" گفت: 《اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. @azkarkhetasham