#روایت
یک روز آمد و پرسید:باباجان!خمس اموالت رو دادی؟
تعجب کردم با خودم گفتم:پسر داوزده-سیزده ساله رو چه به این حرف ها
با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم :نه پسرم ندادم،امسال رو ندادم
از فردای آن روز دیگر لب به غذا نزد و دوروز به بهانه های مختلف اعتصاب غذا کرد
وقتی خوب پاپیچش شدم فهمیدم بخاطر همان بحث خمس بوده!
♡شهیدمهدی کبیر زاده ♡
@azkarkhetasham
لبخند بزن بسیجی😉
شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودند توی سنگر برای دعای کمیل،چراغ هارو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود.
هرکس چیزی زیر لب زمزمه میکرد و اشک میریخت.
یه دفعه اومد گفت:اخوی بفرما عطر بزن ثواب داره
+آخه الان وقتشه؟
-بزن اخوی بوی بد میدی امام زمان نمیاد تو مجلسمونا. بزت به صورتت کلی ثواب داره
بعد دعا که چراغ ها روشن شد،صورت همه سیاه بور و توی عطر جوهر ریخته بود😂،
بچه ها هم یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند.
@azkarkhetasham
یه روز یه ترکه.....
سه تا پسر داشت اسم یکیش علی بود ساواکی ها بردن، جنازشو نیاوردن.
دو تا پسر دیگه براش مونده بود. انقلاب شد یکیشون مهندس بود، شُد شهردار ارومیه.
ارومیه سیل اومده بود رفته بود کمک مردم. یه پیرزنه گفت بیا به من کمک کن.شهردار گفت چی شده مادر؟
گفت جهاز دخترم تو زیرزمین مونده. بهش کمک کرد کارش که تموم شد اومد بالا پیرزنه گفت: خدا خیرت بده جوون.کاش یه جو غیرت تورو شهردار داشت. گفت آره مادر کاش شهردار غیرت داشت.
این ترکه یه داداش داشت اسمش حمید بود معاونش بود جنازه اش تو مجنون جا موند.
بیسیم زدن حاجی حمیدو بیاریم؟ گفت همه اونایی که اونجا خوابیدن حمیدای من هستن اگه همه بچه ها رو میتونید بیارید حمیدم بیارید اگه نمیتونید حمید هم پیش بچه ها بمونه.
دوباره یکی دیگه ازاین ترکا شهید شد .
خودش تو عملیات بعدی رفته بود خط مقدم. آخه این ترکه از اون فرمانده ها بود که عقب وای نمی ایستاد.
مجروح شد پیکرشوگذاشتن تو قایق بیارن، عراقیا قایق اینم زدند.
این ترکه که سه تا پسر داشت که هیچکدامشان یه تیکه قبر نداره تو این دنیا
اینا خانواده ی باکری ها هستند.
@azkarkhetasham
#روایت
حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید:
جریان چیه؟
گفتم:از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیون ها با قیافه زننده سر کار میاد،با کارمند های خانم برخورد نامناسبی داره مواضعش مخالف انقلابه و خانمش بی حجابه!
الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد میکنم شورای انقلاب.
بااصرار ابراهیم رفتیم برای تحقیق.
همه چیز طبق گزارش ها بود ولی ابراهیم نظر دیگری داشت.
گفت:باید باهاش حرف بزنیم
رفتیم در خونه اش و ابراهیم شروع کرد به صحبت کردن از برخورد های نامناسب با خانم ها گفت و از حجاب همسرش از خون شهدا گفت و از اهداف انقلاب،آنقدر زیبا حرف میزد که من هم متاثر شدم ابراهیم همانجا حکم انفصال را پاره کرد تا مطمئت شوم امر به معروف و نهی از منکر ،میسه افراد رو اصلاح کرد.
یکی دوماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید:جناب رئیس خیلی تغییر کرده اخلاق و رفتلرش در اداره عوض شده حتی خانمش هم با حجاب به محل کارش مراجعه میکنه.
♡شهید ابراهیم هادی♡
@azkarkhetasham
لبخند بزن بسیجی😉
آن شب یکی از شب های مهم بود بنا شد از سمت راست یکی یکی دعاکنند.
اولی گفت:《الهی حرامتان باشد...》
بچه ها مانده بودند شوخی است؟جدی است؟بقیه دارد؟ندارد؟
که اضافه کرد《آتش جهنم را》
وبعد همه با خنده گفتند:آمین
نوبت دومی بود،همه سعی میکردند دعاهایشان بکر و نو باشد،تاملی کرد و بعد دستش را به آسمان برد و جدی گفت:《خدایا مارو بکش》
دوباره همه سکوت کردند و معطل ماندند چه کنند؟
او اضافه کرد《پدرومادر مارو بکش》
بچه ها بیشتر به فکر فرو رفتند خصوصا که این بار بیشتر صبر کرد و احساس کرد که خوب توانسته بچه هارا بدون حقوق سرکاربگذارد گفت:《تامارا نیش نزند》
😂😂😂😂😂😂
@azkarkhetasham
•| از کوثرم گذشتم |•
یک دختر دوساله دارد به نام کوثر. دخترش را خیلی دوست داشت.
طوری که هر بار به پدر یا دوستانش زنگ میزد،کلی از کوثر تعریف میکرد.☺️
یکبار که از منطقه بر گشته بود گفت:«بعضی وقت ها که در تیر رس تکفیری ها گیر می افتیم، مجبوریم مسافتی از پشت یک دیوارتا دیوار دیگر را بدویم. در آن مسافتِ چند متری کوثر می آید جلوی چشمم.»
فهمیده بود که با این وابستگی ها کسی شهید نمی شود.
دفعهٔ آخری که می خواست به عملیات برود به دوستش گفته بود:
"این بار دیگر از کوثرم گذشتم..."😔
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌹
یادش با صلوات🌸
@azkarkhetasham
#روایت
بعداز مدت ها چشم انتظاری،نامه اش از جبهه به دستمان رسید.پاکت نامه را که باز کردم یک برگه کوچک داخلش بود،روی همان نامه اش را نوشته بود.
وقتی آمد مرخصی گفتم:محمدجان اگه اونجا کاغذ پیدانمیشه خب از اینجا ببر
گفت:نه مادر جان کاغذ پیدا میشه اما چون متعلق به بیت الماله نمیخوام خدای نکرده چیزی از بیت المال پایمال بشه.
♡شهید محمد مرتضوی♡
@azkarkhetasham
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔹"نه اینکه #بابک پسرم باشد و این را بگویم نه✘. ولی بابک یکی از #فعالترین جوان های شهرمان بود👌. سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بود.
🔸اصلا هم تک بُعدی نبود🚫 و بواسطه سن و سالش جوانی می کرد و از همه #قشری هم دوست و رفیق داشت. یعنی هم ✓دوست باشگاهی داشت ✓هم دانشگاهی ✓هم مسجدی و ✓هیئتی.
🔹✓هم از فعالین هلال احمر بود و ✓هم در بسیج فعال بود، هم در کارهای خیر در ✓بهزیستی شرکت می کرد، حتی #بعدازشهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام🕊 در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده👌
🔸رئیس #بنیادشهید دیروز که به خانه ما آمده بود به من گفت که می دانستی پسرت چقدر برای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید⁉️
🔹من اینجا تازه فهمیدم که زمان ساخت این بنا، بابک به مسئولان گفته بود که چه شما بودجه💰 بدهید چه ندهید روح این #شهیدان اینقدر بلند و پر خیر و برکت است که این بنای #یادبود ساخته می شود
🔸و بعدا شما حسرت خواهید خورد😞 که در این ثواب شرکت نکردید. بجز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال #دانشگاه_تهران هم بود. ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد😊 و تک بعدی نباشد."
#شهید_بابک_نوری_هریس
#راوی_پدر_شهید
@azkarkhetasham