eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴یاد شهید #عبدالحسین_برونسی به خیر؛ خانومش #نذر کرد اگه زنده از جبهه برگشت گوسفند قربانی کنند عبدالحسین هم وقتی اومد همین کارو کرد و خودش همه قسمت‌های گوسفند تا پوست و جگرش را بسته بندی کرد و توی گونی گذاشت پشت موتورش. خانومش گفت من به فامیل و همسایه ها می دم _مگه نذرت فی سبیل الله نبوده؟ _آره _اونا به نون شبشون محتاج نیستند. همه رو با خودش برد #شادی_روحش_صلوات @azkarkhetasham
۱ آبان ۱۳۹۸
۱ آبان ۱۳۹۸
از کرخه تا شام
‍ وصیت شهید تازه داماد: به همه خواهران وبرادرانم سفارش میکنم که تقوای الهی پیشه کنید ،درجوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است،ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار شهادت۳آذر۹۵ 🌹فرازهایی از وصیت نامه شهید تازه داماد : 💠هرزمانی که به امام حسین (ع) سلام می دادم می گفتم که شما که حضرت حُر را پذیرفتی زمانی که به سوی شما آمد و گفت من را بپذیر و شما هم او را پذیرفتی و حُر شهید شد و به شهدای کربلا پیوست و من را هم بپذیر امام حسین (ع) و مثل حُر شهیدم کن انشاا... . 💠برادران و خواهران گرامی اگر ما الان در جبهه سوریه و عراق بر علیه تکفیریها و داعش نجنگیم فردا باید در ایران با آنها مبارزه کنیم. 💠زمانی که در هشت سال دفاع مقدس برادرانی بودندکه از با ارزش ترین چیزشان یعنی جانشان گذشتندتا ما در آرامش باشیم.امروز هم وظیفه منِ پاسدار و امثال من هست که راه شهدا را ادامه دهیم تا آیندگان در آرامش باشند 💠و به همه خواهران و برادران خودم چه در خانواده و اقوام و جه برادر خواهر ایرانی خود سفارش می کنم که تقوای الهی پیشه کنید(در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است-ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار) 💠خواهران عزیز و گرامی شما با رعایت حجاب می توانید مقداری زیاد از گناه را در جامعه بردارید. حجاب محدودیت نیست بلکه مصونیت از گناه میباشد. 💠از پول حقوقم ده درصد آن را هر ماه کمک به هیأت های عزاداری امام حسین و ایمه اطهار کنید؛ ده درصد دیگر حقوقم را کمک به کمیته امداد برای تهیه جهاز برای عروس و داماد ها کنید هر ماه. @azkarkhetasham
۱ آبان ۱۳۹۸
یک شــب میان آرزوهایت گُمم کردی... هر شــب میان خاطراتم ، ردپای تـوست...! 📎نازدانه #شهید_پویا_ایزدی🌷 #سالروز_شهادت @azkarkhetasham
۱ آبان ۱۳۹۸
سكوتِ كوچه‌ٔ خاموش ما را به آتـش می‌ کشاند حجله‌ی تـو . . . #پنجشنبه_های_دلتنگی #یاد_شهدا_باصلوات🌷 @azkarkhetasham
۲ آبان ۱۳۹۸
الهٰی به عَلیٍ تا که گفتم یا #علی شوریده و شیدا شدم تا نجف پرواز کردم #راحت از غم‌ها شدم قطره بودم از کرامات #علی دریا شدم لایق دست دعای حضرت #زهرا شدم @azkarkhetasham
۲ آبان ۱۳۹۸
از کرخه تا شام
الهٰی به عَلیٍ تا که گفتم یا #علی شوریده و شیدا شدم تا نجف پرواز کردم #راحت از غم‌ها شدم قطره بودم
حواسم شش دانگ به تربیت پسر‌ها بود. برایشان ساعت گذاشته بودم که از فلان ساعت نباید دیرتر از مدرسه برسید خانه. یا تابستان‌ها که تعطیل بودند تنها از ساعت ۶ تا ۷ حق داشتند بیرون با بچه‌ها بازی کنند. موقع درس خواندنشان که می‌شد محمد را می‌فرستم زیر زمین، محرم را می‌فرستادم یکی از اتاقها، هادی را می‌فرستادم آشپزخانه، مهدی را هم می‌گذاشتم داخل یک اتاق دیگر، محسن را هم می‌فرستادم حیات. نمی‌گذاشتم کنار هم باشند که حواسشان پرت شود. شما توجه کن پنج پسر داشتن یعنی پنج کتونی میخی، پنج شلوار لی و پنج کیف مدرسه. هر روز بدون اینکه بفهمند داخل کیف هایشان را نگاه می‌کردم مبادا چیز نامربوطی پیدا کنم. بهشان سفارش کرده بودم مسیر مدرسه را از همین راهی که می‌روید از همان برگردید. اگر اتفاقی افتاد من بیایم مدرسه. تا کمی دیر می‌کردند سریع می‌رفتم مدرسه. یک روز محرم و برادرهایش آمدند خانه یک جک ماشین دستشان هست. پدرش پرسید: این چیه؟ محرم گفت در شهرک بعثت یک ماشین وسیله خالی کرد هر کسی یک چیزی برای خودش برداشت و برد ما هم این را آوردیم. پدرش به شدت ناراحت شد و گفت همین الان برمی‌گردانید سر جایش. گفتند الان شب شده ما می‌ترسیم، گفت: خودم هم می‌آیم. دست پنج تا را گرفت و رفتند گذاشتند سر جایش. پدرش گفت: این کار حرام است، دزدی است! هر کسی هم ببرد شما نباید ببرید. شوهرم به شدت حواسش به نان حلال آوردن بود و من هم از داخل خانه مواظب بودم تا محرم و بقیه بچه‌ها درست بزرگ شود. سال دوم دانشگاه یکروز آمد گفت: مامان سعید همکلاسی ام می‌گوید دایی من در دانشگاه امام حسین (علیه السلام) است، تو هم برو دانشگاه امام حسین (علیه السلام) امتحان بده. آخه مامان دلم می‌خواهد بروم سپاه. پدرش می‌گفت تو قبول نمی‌شوی. اما من گفتم باشه بیا برو شاید قبول شدی مادر. امتحان داد و اتفاقا قبول شد. محرم اینگونه وارد سپاه شد. وقتی وارد سپاه شد می‌دانستم مأموریت زیاد می‌رود، اما برایمان توضیح نمی‌داد کجا می‌رود و چطور؟ ما هم سوال نمی‌کردیم. اما آخرین باری که می‌خواست برود متوجه شدیم می‌رود سوریه. پدرش گفت نمی‌دانم چرا حس می‌کنم این بار دفعه آخری بود که او را دیدیم. تا این را گفت بند دلم پاره شد و گفتم حاجی اگر مطمئنی اجازه نده برود. گفت: چرا اجازه ندهم؟ او خیلی وقته این راه را انتخاب کرده حالا بعد از این همه مدت مانعش شوم؟ خدامی‌خواست که برود و برای حضرت زینب (سلام الله علیها) به شهادت برسد. @azkarkhetasham
۲ آبان ۱۳۹۸
✨یا صاحب الزمان (عج)✨ بر مشامم مےرسد هر لحظہ بوے انتظار... بر دلم ترسم بماند آرزوے وصل یـار تشنہ دیدار يارم، معصیت مهلت بده... تا بمیرم در ركابش با ڪمال افتخـار @azkarkhetasham
۳ آبان ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ آبان ۱۳۹۸
۴ آبان ۱۳۹۸
از کرخه تا شام
🌷خدا را شاکرم که توفیق خدمت در دفاع از حریم آل الله را نصیب این حقیر کرد و بنا بر وظیفه شرعی این وصیت را می نویسم . 🌷در این لحظه که این چند خط را می نویسم به گذشته که می نگرم ، می بینم چقدر عمر گرانمایه را که می بایستی به نحواحسن 🌷 در راه اطاعت خدا صرف می کردم ، ارزان از دست داده ام . لذا از همه شما خواهش می کنم در حد توان کاری برایم بکنید . شاید مورد رحمت و مغفرت الهی قرار بگیرم . 🔹 ولادت : ۱۳۵۳ خرمشهـر 🔹شهادت : ۹٤/۸/٤ حماه سوریه @azkarkhetasham
۴ آبان ۱۳۹۸
🔴روش شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی برای جذب کردن دیگران به مسجد و هیات🌹 🔺بارها ميديدم ابراهيم هادی، با بچه هائي که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دينی بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 🔺يکي از آن ها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! 🔺اصلاً چيزي از دين نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چیز هم اهميت نميداد. 🔺حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلســه مذهبي يا هيئت نرفته ام. 🔺به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت مياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! 🔺گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين(ع) و کارهاي يزيد ميگفت. اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغ ها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحش هاي ناجور به يزيد ميداد!! 🔺ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين(ع)که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 🔺دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد. 🔺چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. 🔺بعد گفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... ما هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. 🔺چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين(ع). @azkarkhetasham
۴ آبان ۱۳۹۸