#سیره شهدا
فرمانده سپاه زيركوه بود.
ازدواج كه كرديم، ازش خواستم همـراهش بروم.
رفتيم به يك ده سرِ مرز.
زندگيمان را آنجا با نصف وانت اسباب و اثاثيـه و تـوي يـك اتـاق
محقر و خشتي شروع كرديم.
آنجا نه آب داشت، نـه بـرق، نـه درمانگـاه، نـه مدرسـه و نـه خيلـي
چيزهاي ديگر
در عوض تابستان گرماي شديد داشت و زمستان سرما
مدتي تحمل كردم و ماندم
بعد از آن طاقتم طاق شد
گفتم: «بريم يك جاي بهتر.»
قبول نكرد.
گفت: «اين ده هم جزء كـشور ماسـت. مـردم اينجـا هـم ايراني هستن!
#شهید_محمدناصر_ناصری
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دست نوشته تکاندهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمندهها داد
۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد.
نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمندهها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه در عمل دم نايژکهای ريه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت میکرد.
در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند.
او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت :" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید......
@azkarkhetasham
یکی از بچه هارو فرستادهبود دنبالم، وقتی رفتم سنگر فرماندهی بهم گفت: دوست دارم شعر "ڪبوتر بام حسین (ع) " رو برام بخونے، گفتم: حاجی قصد دارم این شعر رو برای کسی نخونم، آخه برای هرکسی کہ خوندم شهید شده، گفت: حالا که اینطور شد حتما باید برام بخونی هر چی اصرار کردم که حاجی الان دلم نیست بخونم، زیربار نرفت، شروع کردم به خوندن:
دلم مےخواد کبوتر بامحسین بشم من
فدای صحن حرم و نامحسین بشم من
دلم می خواد زخون پیکرم وضو بگیرم
مدال افتخـارِ نوڪری از او بگیرم.
همینطور ڪه میخوندم حواسم به حاجی بود، حال و هوای دیگهای داشت، صدای گریهاش پیچیـد تو سنگر:
دلم میخواد چو لالهای نشگفته پرپر بشم
شهد شهادت بنوشم مهمان اڪبر بشم.
وقتی گلوله توپ خورد کنارش مهمون علی اکبر امام حسین (ع) شد، همونطوری که میخواست، اونقـدر پاره پاره کہ همه بدنش رو جمـع کردند تو یه ڪیسه کوچیک...
به روایت علی مالکی تژاد
#شهید_حاجاحمد_کریمی
@azkarkhetasham