eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید عباس دانشگر از همان کودکی مسیر بندگی را در پیش گرفت. 9ساله بود که اعتکاف های رجبی اش را آغاز کرد. عباس بعد از نماز در مسجد به تعقیبات مشغول میشد یکی از مستحباتی که از 8 سالگی شروع کرده بود بعد هر نماز حدود 3 تا 5 دقیقه سر به سجده میگذاشت. موقع رفتن به مدرسه همیشه سرش را میشست بعد جلوی آینه می ایستاد موهایش را شانه میکرد و عطر میزد. عباس دانشگر 5مهر1390 وارد دانشگاه افسری امام حسین شد و رخت رزمندگی به تن کرد که اورا تا به شهادت بالا برد. همیشه میگفت نکند ما به اندازه ای که حقوق میگیریم کار نکنیم؟ همین که در سپاه خدمت میکنیم و توفیق خدمت در این نهاد انقلابی را داریم باید خدارا شکر کنیم. او 23 بهمن ماه 1394 دختر عمویش را به همسری برگزید وسه ماه بعد اردیبهشت سال 1395 عازم سوریه شد. شهید دانشگر کمی قبل از شهادتش نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه میکند مانند یاران امام حسین باز هم آرام است و این موقعیت خطرناک کیفیتی از نمازش کم نمیکند . صبح فردا نیرو های تفحص به جلو رفتند و پیکر مطهرش را عقب آوردند و دیدند خون صورت عباس را خضاب کرده و سرخی اش سرزمین حلب را رنگین کرده. @azkarkhetasham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از کرخه تا شام 🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 قسمت بیست و یکم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: ✨دعوتنامه✨ 🍃فردا، آخرین روز بود ... می رفتیم شلمچه ... دلم گرفته بود ... کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن ... تمام شب رو گریه کردم ... 🍃راهی شلمچه شدیم ...برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ... ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ... چادرم رو انداخته بودم توی صورتم ... با شهدا حرف می زدم و گریه می کردم توی همون حال خوابم برد ... 🍃بین خواب و بیداری ... یه صدا توی گوشم پیچید ... چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟ ... ما دعوتتون کردیم ... پاشو ... نذرت قبول ... چشم هام رو باز کردم ... هنوز صدا توی گوشم می پیچید ... 🍃اتوبوس ایستاد ... در اتوبوس باز شد ... راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد ... زمان متوقف شده بود ... خودش بود ... امیرحسین من ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... 🍃اتوبوس راه افتاد ... من رو ندیده بود ... بسم الله الرحمن الرحیم ... شروع کرد به صحبت کردن و من فقط نگاهش می کردم ... هنوز همون امیرحسین سر به زیر من بود ... بدون اینکه صداش بلرزه یا به کسی نگاه کنه ... ✍ادامــــــه دارد .... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کانال از کرخه تا شام @azkarkhetasham
مهمات نیروها کم بود. تعدادی از رزمنده ها حتی اسلحه هم نداشتند. ابراهیم و یکی از رفقا به اطراف سنگر های دشمن رفتند و خیلی زیرکانه تعدادی از عراقی ها را به اسارت گرفتند. زمانیکه عراقی ها ، که همراهشان مهمات و اسلحه بود را به سمت نیروهای خودی می بردند ، یک جوان آمد و یک سیلی به صورت یک اسیر زد و گفت عراقی مزدور. ابراهیم که این صحنه را دید اسلحه اش را روی زمین گذاشت و فریاد زد: برای چی زدی تو صورتش؟! جوان جا خورد و گفت: مگه چی شده؟! اون دشمنه. ابراهیم خیره خیره به صورتش نگاه کرد و گفت: اولا اون دشمن بوده ، اما الان اسیره. ثانیا اینا اصلا نمی دونن برای چی با ما میجنگن. حالا تو باید اینطوری برخوردکنی؟! جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت ، رفت و پیشانی اسیر عراقی را بوسید و معذرت خواهی کرد. در آن لحظات نگاه های متعجب اسرای عراقی حرفهای زیادی داشت..... 📕 سلام برابراهیم ۱ 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 @azkarkhetasham
توی بحبحه عملیات یکدفعه تیر بار ژ_ 3 از کار افتاد! گفتیم:چیشد؟ پسر گفت:شلیک نمیکنه،نمیدونم چرا؟ وارسی کردیم تیربار سالم بود دیدیم انگشت سبابه پسر قطع شده،تیرخورده بود و نفهمیده بود😞 با انگشت دیگرش سروع کرد به تیر اندازی کردن بعداز عملیات دیدیم ناراحته.انگشتش رو باندپیچی کرده بود. خواستیم بهش دلداری بدیم گفتیم شاید غصه انگشتشو میخوره. بهش گفتیم:ای بابا بچه ها شهید میشن،یک بند انگشت که این حرف هارو نداره. گفت:ناراحت انگشتم نیستم از این ناراحتم که دیگه نمیتونم درست تیراندازی کنم. ♡شهیدگمنام♡ @azkarkhetasham
از کرخه تا شام 🌹بسم رب الشهدا والصدیقین 🌹 قسمت_آخر_داستان_دنباله_دار : ✨غروب شلمچه✨ 🍃اتوبوس توی شلمچه ایستاد ... خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید ... یه ساعت دیگه زیر اون علم ... 🍃از اتوبوس رفت بیرون ... منم با فاصله دنبالش ... هنوز باورم نمی شد ... 🍃صداش کردم ... نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟ ... برگشت سمت من ... با گریه گفتم: کجایی امیرحسین؟ ... 🍃جا خورده بود ... ناباوری توی چشم هاش موج می زد ... گریه اش گرفته بود ... نفسش در نمی اومد ... 🍃همه جا رو دنبالت گشتم ... همه جا رو ... برگشتم دنبالت ... گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای ... هیچ جا نبودی ... 🍃اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد ... اون روز ... غروب شلمچه ... ما هر دو مهمان شهدا بودیم ... دعوت شده بودیم ... دعوت مون کرده بودن ... 🍂پایان داستان🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کانال از کرخه تا شام @azkarkhetasham
روایتی از خواهر شهید حسین معز غلامی هروقت حسین به سوریه میرفت دست به دامن یه شهید میشدم. بار اول توسل به شهید آقا محمودرضا بیضایی شدم که حسین سالم بیاید. باردوم متوسل به شهید آقا حسین الله کرم شدم که حسین سالم بیاد. ونذرم رو هر بار ادا میکردم بار آخر شهید زبرجدی رو انتخاب کردم که حسین سالم برگرده و شعله زرد بپزم و به نیت ایشان پخش کنم چند شب قبل از شهادت حسین در خواب دیدم شهید سجاد زبرجدی در عالم رویا گفت:نذرت قبول شده ادا کن نذر من قبول نشد چون حسی از من مستجاب الدعوه تر بود وشهید زبرجدی در اصل بشارت شهادت حسین را داده بود. @azkarkhetasham
#زندگینامه نام:شهید مصطفی صدرزاده ملیت:ایران،خوزستان تولد:19/6/1365 شهادت:1/8/1394حلب سوریه نام جهادی:سید ابراهیم فرزند:1دختربه نام فاطمه1پسربه نام محمد علی ادامه👇 @azkarkhetasham
ادامه زندگینامه شهید صدر زاده ☝️ @azkarkhetasham
بسیار به درس خواندن تأکید داشت. در منطقه هنگامی که عملیات نبود رزمندگانی که کم‌سواد یا بی‌سواد بودند را جمع می‌کرد و به آنها درس می‌داد ، افراد باسواد دیگر را هم در این زمینه بکار گرفته بود تا به بقیه رزمندگان درس یاد بدهند. عقیده داشت اگر رزمندگان ، بی‌سواد بمانند ، پس از جنگ کسانی که به جهاد اهمیت ندادند و ماندند و درس خواندند همه پست‌ها را تصاحب می‌کنند در صورتی که صلاحیت ندارند. عقیده داشت انسان باید همه کار‌هایش را به موقع انجام دهد و نباید به امید شهادت امور دنیا را عقب انداخت. به ازدواج جوانان بسیار تأکید داشت و به همه توصیه می‌کرد در عین حالی که درست زندگی می‌کنید و درس می‌خوانید ، به دنبال جهاد و شهادت هم باشید ... مسئول قرارگاه تاکتیکی عملیات کربلای ۵ 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 @azkarkhetasham
فدایی حضرت زهرا (س) بود. از آنها که وجودشان با محبت مادر سادات گره خورده. حجت الاسلام علی سیفی برای رزمنده ها مداحی می کرد و از مادر سادت می‌گفت. او شفایافته امام رضا (ع) در مشهد بود. مرتب گردان خودش را عوض می‌کرد تا کسی پی به روحیاتش نبرد. از کراماتش همین بس که قبل از هر عملیات، به دوستانش دقیق می‌گفت که چه کسانی شهید و چه کسانی... شهادت خودش را دقیق پیش بینی کرد. او روحانی و غواصی بود که خط شکن عملیات والفجر 8 شد. خوابش را دیدند. گفتند در برزخ کجایی و چه می‌کنی ؟ گفت: نمی‌دانم. هرجا حضرت زهرا (س) باشد همانجا هستم. 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 @azkarkhetasham
عشق حسین (ع) از همه عشق ها برتر ، و عاشقان او عاشق تر از دیگران ... اگر نمی بُود عشق حسین (ع) دل ها زنگ زده و سیاه و کدر می شد پس ای ثاراللّه ... ما را از عاشقان حقیقی قرار بده و عشقمان را افزون کن ، و از شراب عشقت سیرابمان بنما ، و از شهدای کربلا ما را جدا نفرما ... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 @azkarkhetasham