eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمد رضا الوانی تاریخ تولد:1361/1/2 تاریخ شهادت:1395/7/7 محل شهادت:سوریه نحوه شهادت : اصابت گلوله به پهلو درجه : سرهنگ پاسدار ادامه👇
اخلاقی شهید 👇 🔸حاج رضا زارع الوانی اززبان فرمانده پایگاه بسیج مقاومت شهیدان صفتی وسماواتی در مسائل مالی بیش از حد دقیق و سالم بود. و کلیه مسایل مالی کارهای گروهی رو اعم از کانون ، تیم فوتبال تشکیلی ، پایگاه ، هیئت رو به وی سپرده و انجام می داد. 🔸در سال 75 اولین مراسم شهدای محل را با تلاش شبانه روزی اقا رضا و دوستان جرقه زده و هم اکنون هم این مراسم سالیانه برگزار میشه.به شهدا عجیب علاقه داشتعاشق امام رضا علیه السلام بود در اردو ها کاملا بی ریا در کنار اشپز و خدماتی ها کمک شایان می کرد.دوستاش همیشه بهش میگفتند 🔸هیچکس نمیتونه بگه رضا جان حتی واسه یه ثانیه اونو آزرده خاطر کرده.در رفاقت وفادار بود حتی تا روزی که سوریه بره باز بمن بعنوان بزرگترش زنگ می زد و الکی احوالپرسی می کرد و منم نمی دونستم که داره سوریه میره ... ولی گویا داشت خداحافظی می کرد ازم هیچوقت دیانت و اخلاصش و تبلیغ نمی کرد همه چیزش در خفا و نزد خداش بود.تا روز شهادتش نزدیکترین دوستاش و خانوادش نه از درجات نظامی اش خبر داشتیم نه از مسولیتش... هیچکس نمیدونست فرمانده گردان صابرینه. @azkarkhetasham
زندگینامه شهید شهیدمحمدعلی_منصوری تولد46/10/1تهران شهادت 67/4/19 سورکوبانه عراق درخانواده مذهبی واصیل یزدی درجنوب تهران بدنیاآمد ازکودکی باپول حلال پدر وبرگذاری مراسم عزاداری محرم وشبهای رمضان توسط مادرعشق به ائمه وسالار شهیدان دردلش شعله ورشد قبل ازانقلاب با وجود سن کم همراه بادیگران درراهپیمایی وکمک به انقلابیون فعال بود سال 65 بخدمت رفت درسال67شهید وپیکرش بعداز 9ماه بخاک سپرده شد از کرخه تا شام
محمدرضا به دو چیز خیلی حساس بود. 1⃣موهاش💇♂ 2⃣موتورش🏍 قبل از رفتن به سوریه، هم موهاش رو تراشید هم موتورش رو به دوستش بخشید. بدون هیچ وابستگی رفت. ♡شهیدمحمدرضادهقان امیری♡ @azkarkhetasham
نام و نام خانوادگی :سعید علیزاده نام پدر : علی اصغر تاریخ تولد :۱۳۶۸/۰۲/۱۲ محل تولد :دامغان شغل :پاسدار وضعیت تاهل :مجرد مسئولیت :نیروی اطلاعات و عملیات سن :۲۶ سال ادامه👇 @azkarkhetasham
زندگینامه ☝️ فرزند سوم را سعید نام گذاشتند. دوازده روز از اردیبهشت شصت وهشت می گذشت و حاج علی اصغر دومین پسرش را با دلهره ای رازناک در آغوش گرفت. او از ردپای هر روز مادر که سجاده اش بود و آسمان نیایش و نفس های پرطراوت دعاهایش، و قدم های استوار پدر، رسم بندگی و زندگی آموخت. تحصیلاتش را تا دیپلم در دامغان گذراند. نوجوانی که مسئول پایگاه بسیج باب الحوائج بود. دردمندی که درمانش راز و نیاز با معبود بود. اگر جست وجویش می کردی در هیئت پیدایش می کردی. اما باید از مرز شهر عبور می کرد. برای رسیدن به مقصد از آب و خاک عبور باید کرد. برای ادامه تحصیل، دانشگاه امام حسین(ع) را انتخاب کرد. پس از پایان تحصیلات پاسدار تیپ ۱۲ قائم(عج) سمنان شد و این بار از نقشه و از مرز و از خط گذشت. برای دعاهای مستجابش رو سوی مولایش حسین(ع) کرد. در چله نشینی زائران حسین(ع) در گمنام ترین راه عاشقی قرار گرفت؛ جاده ای به رنگ سرخ، پیامبران سرخ آزادگی. در تمام طول مسیر از مولایش اذن خواست و دعای حضور و افتخار سربازی. قنوت¬هایش در گوش هفت آسمان می پیچید و جانمازش به وسعت دریاها نمناک می شد. در دومین چله نشینی اش در دومین پیاده روی اربعین اذن سربازی بانو را گرفت. پس از آن راهی شام شد و چه سعادتمند بود سعید و چه بیدار بود سعید. بیدارتر از تمام جهان. رفت و این بار در خودش چله ای گرفت. رفت و این بار از پله-های خودش بالا رفت و عشق پرواز کرد تا خدا. در مسیر آزادسازی مناطق نبل و الزهرا در دوازدهم بهمن ماه نود و چهار در آغوش یار مأوا گرفت از کرخه تا شام @azkarkhetasham
همه میدانند که ابراهیم انسان به تمام معنا کامل بود. اما برایم سوال ایجاد شد ، چرا ابراهیم یکباره اینقدر تغییر کرد؟ چرا در مسایل اخلاقی و دینی از تمام دوستان جلو افتاد؟ به جز پدر و مادرش که در تربیت او بسیار تاثیر داشتند ، یکی از اهالی محل بود که در شخصیت او موثر بود. شخصی بود که در حوالی منزل آن ها و در نزدیکی میدان خراسان ساکن بود. پهلوانی به نام سید_عباس. او یک انسان ورزشکار و فرهیخته بود. خیلی ابراهیم را دوست داشت. هرجا میرفت ابراهیم را با خودش میبرد. میگفت: من عاشق حیا و ادب این پسر هستم. سید عباس برای ما حرف میزد. او غیر مستقیم نصیحت میکرد. سیدعباس آدم دنیا دیده و بـا سوادی بود نگاهش به دنیا و زندگی یک نگاه الهی بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یکی از مهم ترین مسائلی که سید عباس به ابراهیم تاکید می کرد بحث حیا بود. میگفت : اگه کسی بـا حیا بود امید بـه سعادتش هست اما انسان بی حیا دین ندارد. ابراهیم تحت ثاثیر او همیشه لباس های گشاد میپوشید. هیچ گاه در حضور دیگران لخت نمی شد. ابراهیم در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت. ما وقتی به منزل ابراهیم می رفتیم اصلا با مادر و خواهر او برخورد نداشتیم. کسی را بـرای رفاقت انتخاب می کرد که حیا داشته باشد. اگر می دید شخصی دریده و بی حیاست تلاش می کرد که رفتارش را تغییر دهد. به خاطر همین حیا بود که آرزو داشت پیکرش برنگردد. در مراسم یکی از شهدا بـه بهشت زهرا رفتیم آنجا پیکر شهید را می شستند و مردم نگاه می کردند. ابراهیم گفت: خدا کنه ما این طوری نشیم. کسی که آدم رو شستشو می کنه اگه دقت لازم را نداشته باشه جلوی مردم خیلی بد میشه. بعد ادامه داد من از خدا خواستم مثل حضرت_زهرا گمنام باشم و کارم به غسال خانه نرسه.... 📕 سلام بر ابراهیم ۲ 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 @azkarkhetasham
پیکر سالم شهید محمد رضا شفیعی چهارده سال بیشتر نداشت. برای جبهه رفتن اقدام کرد ولی قبول نمی کردند. بالاخره با دست بردن در شناسنامه راهی منطقه شد. نوزده سالگی برای آخرین بار اعزام شد. رفته بود کلی تسبیح و ... برای دوستانش خریده بود. مادرش گفته بود: چیکار می کنی؟ تو بعدها خرج داری زندگی باید تشکیل بدی، خونه میخوای و... گفته بود: خونه من یک متر جا هست که نه آهن می خواد نه گچ! بالاخره خداحافظی کرد و رفت. از نیروهای واحد تخریب لشگر علی ابن ابی طالب (ع) بود. عملیات کربلای چهار آخرین عملیات او بود. دوستانش می گفتند به سختی مجروح شد و پیکرش جاماند. محمدرضا شفیعی به جرگه شهدای گمنام پیوست. برخی می گفتند او اسیر شده چون دوستانی که در کنار او بودند همگی اسیر شدند. اما خانواده چشم انتظار او بود. آزادگان به میهن بازگشتند اما خبری از او نشد. یکی از آزادگان گفته بود: ما دیدیم که محمدرضا اسیر شد اما خبری از او نداریم. ناله ها و گریه های خانواده بیشتر شده بود. همه آرزو داشتند خبری از گمشده شان به دست آورند. سال هشتاد عراق و ایران برای تبادل اجساد توافق کردند. مرداد ۸۱ خبر بازگشت پیکر محمدرضا اعلام شد. خبر خیلی عجیب بود. پیکر محمدرضا بعد از ۱۶ سال سالم است او در کربلای چهار مجروح و سپس اسیر می شود. یازده روز او را به همین وضع نگه می دارند. بعد می گویند: باید به امام توهین کنی. او هم فریاد می زند: مرگ بر صدام. بعثی ها آنقدر او را می زنند تا به شهادت می رسد. پیکر او را در قبرستانی در نزدیکی کربلا به خاک می سپارند. حالا بعد از ۱۶ سال پیکر او را از خاک خارج کرده اند. بدن او سالم مانده. گویی که به خواب رفته است؟ بعثی ها سه ماه پیکر او را زیر آفتاب انداختند تا پوسیده شود. آهک و دیگر مواد فاسد کننده بر بدنش ریختند اما بدنش همچنان سالم مانده بود. فرمانده عراقی که پیکر او را تحویل میداد گریه می کرد. می گفت: خدا از سر تقصیرات ما بگذرد. وقتی شهید محمدرضا شفیعی را داخل قبر قرار دادند فرمانده اش صحبت کرد و گفت: نماز شب این شهید هیچگاه ترک نمی شد. همیشه غسل جمعه را انجام میداد. وقتی برای امام حسین ای گریه می کرد قطرات اشک خود را به صورت و سینه و محاسنش می مالید. راز سالم ماندن پیکر این شهید اینهاست. خدا خواست محمدرضا شفیعی از گمنامی خارج شود تا برای همیشه تاریخ سندی باشد بر حقانیت یاران مظلوم حضرت روح الله. محمد رضا در گلزار شهدای علی ابن جعفر قم آرمیده است. 🌹شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات 🌹 @azkarkhetasham
🌸🍃 اهل هنر بود علاوه بـر سلاح قلم نیز به دست می‌گرفت ... ترسیم تصویر امام روی تانکرهای نفت جزیره لاوان و نوشتـن عبارت سقای دشت ڪربلا روی تانڪرهـای آب از ابتڪارات او بود. 🔸تاریخ ولادت : ۱۳۴۶/۱/۱ 🔹محل ولادت : کاشان 🔸تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۵/۲۷ 🔹محل شهادت : منطقه عملیاتی شرق بصره 🍃🌸 @azkarkhetasham
🌸🍃 ✍ فرازی از وصیت نامه : چرا هنوز دیوارهای شهر که هرجای آن از خون شهیدان رنگین است خالی است؟ چرا شما سخنان امام را نمی نویسید؟ چرا کوچه ها از سخنان امام و از عکس شهدا خالی است؟ مسئولیت شما سنگین است و باید این مسئولیت را به نحو احسن انجام دهید و نگذارید که دشمنان ما سوء استفاده کنند. از واحدهای فرهنگی سپاه و جهاد و ارگانهای دیگر تقاضا می کنم به عنوان یک برادر کوچکتر سخنم را گوش بگیرند و در ماه یا هفته یک روز را به عنوان تبلیغات در شهر اعلام کنید و از مردم تقاضا کنید که با رنگ زدن شهر حال تازه ای به شهر بدهند و چشم دشمنان اسلام را کور و روح شهدا را با این عمل خود شاد کنند. تو ای برادر مبارز و با ایمان پاسدارم! در تمام حرکاتتان خدا را در نظر بگیرید. در ایمانتان خلوص، در عملتان پاکی و در صحبتتان حق را فراموش نکنید من از روی دل سوزی به جامعه این ها را می نویسم و از شما می خواهم که هیچ وقت امام را تنها نگذارید و از پشتیبانی روحانیت اسلام دست برندارید که والله مسئولید. شما ملت یار و یاور سپاه، این ارگان انقلابی باشید و نگذارید که دشمنان اسلام به این ارگان لطمه ای وارد آورند و جلو شایعات دشمن را بگیرید و گوش به فرمان امام باشید و در جهاد سازندگی شرکت کنید و چشم دشمنان را کور کنید. یک صحبت کوچک با برادران پاسدارم دارم: « تو ای برادر مبارز و با ایمان پاسدارم، در تمام حرکاتتان خدا را در نظر بگیرید. در ایمانتان خلوص، در عملتان پاکی و در صحبتتان حق را فراموش نکنید و من از اینجا دست یکایک شما پاسداران عزیز را از صمیم دل می بوسم و در بهشت منتظر شمایم، چون عاقبت باید رفت پس چه بهتر انسان با مرگ سرخ از دنیا برود. مرگ با عزت اگر خونین است، بهتر از زندگی رنگین است.» @azkarkhetasham
زندگینامه و وصیت نامه کشتی گیر شهید ریزوندی 👇 @azkarkhetasham
داریوش ریزوندی متولد سال1336 پس از اخذ دیپلم در لباس مقدس معلمی به تعلیم و تربیت پرداخت.با شروع انقلاب فعالانه نقش ارزنده ای در هدایت راهپیمایی ها و حرکتهای ضد رژیم مردم اسلام آباد غرب ایفا نمود. شهید ریزوندی از روحیه ی آزادی و جوانمردی و حق طلبی برخوردار بود. علاقه وافری به کشتی داشت و در این زمینه عناوین قهرمانی کشوری در سالهای55و 56در جام تختی و در سال 57 مسابقه خانه جوانان را کسب نمود. با پیروزی انقلاب از جمله بنیان گذاران اصلی کمیته، سپاه، بسیج و جهاد سازندگی در اسلام آباد غرب بود. شهید ضربات کاری بر پیکر ضد انقلاب در کرند غرب وارد کرد طوری که دشمن برای سر او جایزه تعیین کرد. پس از مدتی در کمین ضد انقلاب به اسارت در آمد اما در حین انتقال توسط رزمندگان اسلام آباد غرب آزاد گردید. شهید ریزوندی فرمانده ای لایق و توانا و مورد علاقه رزمندگان بود. در شب عملیات مسلم بن عقیل(ع) در حالی که فرماندهی گردان مالک اشتر تیپ محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت، نیروهای تحت امرش را جمع کرد و همانند سرورش حسین بن علی(ع) برای آنان سخن گفت و آنان را برای شرکت در عملیات مخیر آماده کرد. و بالاخره در عملیات مسلم بن عقیل(ع9 در تاریخ10/07/1361 به مقام شهادت نائل شد. فرازی از وصیت نامه شهید ریزوندی: احساس می کنم ولی بیانش نمی توان کرد. ای همه چیز،به یادت هستم. بیادم باش که بی تو هیچ و پوچ خواهم بود.خدایا سپاسم را بپذیر،خدایا بهترین لذت های دنیایی و آخرت را به من عطا کن و آن را لذت بهترین که می دهی در عبادت کردن تو قرار ده.خدایا،تو جانم دادی و جانم خواهی گرفت،مرا در آن صراطی گذار که هیچگاه در لحظه ی جان دادن غفلت نخورم.خدایا به من نعمت ها دادی که نه قدرش دانستم و نه لیاقتش.سپس مرا زبانی ده که تو را بهتر درک کنم و حافظه ای که همیشه بهتر در نظر گیرم و ذهنی ده که تو را دائم در ذهنم بگیرم و به من بینایی ده که تو را همیشه بهتر ببینم به من حسی ده که تو را همیشه احساس کنم. خدایا هر چه بخواهم کم است و هر چه بگویم کافی نیست و هر چه بشنوم ناقص و هر چه از تو بخواهم و تو بدهی لازم و هر چه درک کنم ناکامل و هر چه حس کنم محسوس و هر چه ببینم نامعلوم،پس خدایا آنی به من عطا کن که با داشتنش تو را بهتر در ک کنم. @azkarkhetasham