از کرخه تا شام
#دلنوشته_شهید
پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم :
به دخترم دروغ نگویید ، نگویید من به سفر رفته ام !!!
نگویید از سفر باز خواهم گشت نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد به دخترم واقعیت را بگویید.
بگویید بخاطر آزادی تو هزاران خمپاره دشمن ، سینۀ پدرت را نشانه رفته اند بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش پریشان شده است.
بگویید موشکهای دشمن انگشتان پدرت را در سومار ، دستهای پدرت را در میمک ، پاهای پدرت را در موسیان ، سینه ی پدرت را در شلمچه ، چشمان پدرت را درهویزه ،حنجرۀ پدرت را در ارتفاعات الله اکبر ، خون پدرت را در رودخانۀ بهمنشیر و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده اند ؛ اما ایمان پدرت در تمامی جبهه ها می جنگد.
به دخترم واقعیت را بگویید ؛ بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و نفرت همیشه ای از استعمار در آن بدواند.
بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند.
چرا مادر دیگر نخواهد خندید ؛ چرا گونه ها ی مادر بزرگش همیشه خیس است ؛ چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند...
و چرا پدرش به خانه برنمی گردد ؛ بگذارید دخترم بجای عروسک بازی نارنجک را بیاموزد ...
می خواهم دخترم دشمن را بشناسد امپریالیسم را بشناسد استعمار را بشناسد؛ به دخترم بگویید من شهید شدم...
بگذارید دخترم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد سلام مرا به دخترم برسانید ...
و این اشعار را که نوشتم برایش نگهدارید که بزرگتر شد خودش بخواند...
📎اولین روحانی خط شکن عملیات کربلای ۴
#شهید_محمد_شیخشعاعی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
گاهـی یڪ نگـاه و یک لبخند زمستـان آدم را گرم نگه میدارد ..! حالا ببین نگاه و لبخند خدایی ِ تو با
#خاطرات_شهدا
‼️وقتی فرزند کوچکم منا تصادف کرده بود حاج حمید خانه نبود. ما با عجله منا را به وسیله همان راننده ماشین به بیمارستان رساندیم. وقتی در بیمارستان منتظر آمدن حاج حمید بودیم، راننده ماشین بسیار اضطراب داشت و خیلی ترسیده بود که الان حاج حمید چه رفتاری خواهد کرد. خصوصاً اینکه فهمیده بود او نظامی است.
‼️وقتی حاج حمید سراسیمه وارد بیمارستان شد، حال منا را پرسید و متوجه شد حالش خوب است. راننده ماشین هم با عجله به طرف حاج حمید رفت تا هر کاری میتواند برای برای جبران این اتفاق ناگوار را انجام بدهد.
‼️حاج حمید پرسید شما راننده همان ماشینی هستید که با منا تصادف کرده؟ برو ما از شما شکایتی نداریم. راننده ماشین خیلی تعجب کرد، اما حاج حمید به جای اینکه وقت خود را صرف دعوا با او کند، در پی چگونگی احوال منا بود و وقتی فهمید حال منا خوب است و ضربه ناشی از برخورد ماشین یک تصادف سطحی بوده، آرام گرفت.
‼️راننده دوباره به سراغ ما آمد و گفت بگذارید من پول بیمارستان را حساب کنم، اما حاج حمید دوباره گفت الحمدلله حال دخترم خوب است و مشکلی نیست، شما بروید.
‼️بالاخره آن روز به خیر گذشت و ما منا را به خانه بردیم، اما آن راننده که شیفته اخلاق حاج حمید شده بود، مدام به خانه ما میآمد و با حاج حمید صحبت میکردند و اظهار شرمندگی از این اتفاق میکرد. حاج حمید هم همیشه با مهربانی پذیرای آنها بود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_حمید_تقوی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
#شهیدسپهبد_علی_صیادشیرازی
مثل کارمندها نمی آمد ستاد کل ؛
که هفت و نیم یا هشت صبح ، کارت ورود بزند و چهار بعدازظهر ، کارت خروج.
زود می آمد و دیر می رفت ؛ خیلی دیر.
می گفت : ما توی کشور بقیة الله هستیم.
خادم این ملتیم.
مردم ما رو به این جا رسوندن ، مردم.
باید براشون کار کنیم.
📚 یادگاران ، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 83
@azkarkhetasham
#تلنگر
گفتم :
دگر قلبم شوق شهادت ندارد !
گفت :
مراقب ِنگاهت باش ...
اَلعَین بَریدُ القَلب ؛
چشم پیغام رسان دل است..
@azkarkhetasham
🌹رضا رضائیان اولین شهید سربریده جنوب است. البته همه فکر میکنند در کردستان سرش را بریدهاند؛ اما جنوب و بعثیها سرش را بریدهاند. عکس جسد بی سر رضا دل آدم را ریش میکند.
🌹رضا با شش نفر دیگر برای شناسایی به کارون میزنند و وارد سلمانیه میشوند. اما گیر عراقیها میافتند. نارنجک تفنگی شلیک میکنند و رضا میافتد. بعثی ها میرسند بالای سرش و سرش را جدا میکنند و با خودشان میبرند.
🌹رضا و محسن موهبت، همرزم رضا در آن عملیات شهید میشوند. چند روز بعد از شهادت پیکر شهید را میآوردند سردخانه. خانواده میروند تا جسد را تحویل بگیرند. برادرهای سپاه میآیند و به خانواده دلداری میدهند. انگار خبری بدتر از شهادت دارند.
🌹نمیدانند چطور باید به خانواده رضا بگویند که شهید سر ندارد. مرتب به ما می گفتند باید صبور باشید. البته حاج آقا(پدرم) هم نمیدونستند. ما رفتیم وجسد را دیدیم که سر نداشت.» خاطرات برادرش را که یادآوری میکند، انگار صحنه دیدن بدن بی سر برادر بار دیگر برایش تداعی میشود. خودش هم میگوید که هروقت یادم میآید گریهام میگیرد.
🌹پدر با تمام تلاشی که شده است، متوجه می شود خبری است و میخواهد پسر را ببیند. پدر بدون آنکه خم به ابرو بیاورد بالای سر پسر میایستد. پسرش سر ندارد. جسد بی سر پسر را میخواهد ببوسد؛ اما سری در بدن نیست.
🌹به رسم عقیله بنی هاشم خم میشود و رگ های بریده شده پسر را میبوسد. پدر با افتخار سرش را بالا میگیرد و میگوید: « سر امام حسین (ع) را بردند برای ابن زیاد؛ سر «رضا»ی من را بردند برای صدام.»
#شهید_رضا_رضاییان_شریفآبادی🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
#رسم_خوبان
🔰از بچگی یک خصوصیت اخلاقیای که داشت، حجب و حیا و غیرت بود. وقتی هنوز مدرسه نمیرفت، او را در کلاس ژیمناستیک ثبتنام کردیم، روز اول که رفت، گفت «دیگر نمی روم،» گفتم«چرا مامان جان؟»که گفت «لباسهایشان بد است، من دوست ندارم.»
🔰حدود هفت سالگی او را در کلاس فوتبال ثبتنام کردیم که آن را هم نرفت و گفت«لباسش کوتاه است و من دوست ندارم پاهایم بیرون باشد.» این حجب و حیا و غیرت در او ماند تا زمانی که شهید شد.
🔰عباس 24 سالگی به شهادت رسید. در این 24 سالی که از خدا عمر گرفت، چشمش به صورت نامحرم نیفتاد و هر موقع میخواست با خانم نامحرمی صحبت کند، سرش پایین بود.
🔰عباس طوری زندگی کرد که تا روز رفتن به من و پدرش دروغ نگفت. در کل اهل دروغ گفتن نبود، یعنی همانطور که ظاهر بسیار زیبایی داشت، زیبایی باطنش هزار برابر بود و باطن بسیار خوبی داشت.
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_عباس_آبیاری🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham