eitaa logo
از کرخه تا شام
160 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
🌸هرکس بیشتر برای کار کند،بیشتر باید فحش بشنود.ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم♨️،برای تحمل و و تهمت;چون اگه ما تحمل نکنیم باید میدان را خالی کنیم🚷زمان بازرگان به ما برچسب چريك زدند،زمان بني‌صدر هم برچسب منافق،الان هم برچسب خشك مقدس و تحجر،هر قدمي كه در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتيم برچسب‌بارانمان كردند،حالا روزي ده برچسب دشت مي‌كنيم،اما بسيجيان❗️ دلسرد نباشيد!حاشا كه بچه بسيجي ميدان را خالي نمی كند😇✌️ پ.ن: این عکس رو اقای شاهرخ گرفتند و خود حاجی هم به این عکس خیلی علاقه داشتند.❤️ @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
📎حاج قاسم ، اسم تیپ ما را امام حسین(ع)  گذاشت بهش گفتم : این بار، عملیات سراسری است ؛ برگشتی هم در کار نیست. لشکر ثارالله هم سه تا تیپ تشکیل داده؛ یکی تیپ امام صادق(ع)، یکی تیپ امام سجاد(ع)، یکی هم تیپ امام حسین(ع)، حاج قاسم سلیمانی، اسم تیپ ما را گذاشته تیپ امام حسین(ع) حالا تو دوست داری اسم تیپ ما چه باشد؟ هر کدام را که خودت دوست داری.» حاج یونس گفت: « ، اسم تیپ ما را تیپ امام حسین(ع) گذاشته، من هم می خواهم مثل امام حسین (ع) شهید بشوم. 🌷 ولادت : ۱۳۴۰ روستای زنگی‌آباد ، کرمان شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۵شلمچه ، عملیات کربلای ۵ @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔹قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: من که شهید شدم، مرا باید از روی پا بشناسید. من دوست دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم. چند بار هم گفته بود: اگر یک وقت آمدند و گفتند که حاجی توی بیمارستان است، شما بدانید کار تمام شده است و من شهید شده‌ام. 🔸همین طور هم شد. آن روز در خانه‌ی مادرم بودیم که اعلام کردند: فردا تشییع جنازه‌ی هفت شهید عملیات کربلای پنج در زنگی آباد انجام میگیرد. من به مادرم گفتم: «احتمال زیاد دارد که حاج یونس خودش را برای تشییع جنازه شهدا برساند.» به خانه‌ی خودمان رفتم. اتاق را جارو کردم. کتری را هم پر از آب کردم و روی چراغ گذاشتم. بعد با مادر حاج یونس، اتاق را مرتب کردیم و به خانه‌ی مادرم آمدیم. 🔹مادر حاج یونس گفت: «من دلم گرفته، میخواهم بروم بیرون تا ببینم بلندگوها چه میگویند.» بعد با عصا بلند شد و بیرون رفت. من هم کارهای فاطمه را کردم و توی روروک گذاشتم و آمدم بیرون. چند لحظه به اتاق برگشتم که چادرم را بردارم و با فاطمه به مسجد برویم. همین که آمدم، دیدم کسی فاطمه را بغل کرده است و صورتش را میبوسد. خوشحال شدم. 🔸در دلم گفتم: حتما حاج یونس برگشته و خودش را به تشییع جنازه‌ی شهدا رسانده، امّا حاج یونس نبود. دو تا از دوستانش بودند ، وقتی مرا دیدند، رنگشان عوض شد. احوال پرسی کردم و از حاجی خبر گرفتم. پیش خودم فکر کردم که حاج یونس دوستانش را راهی کرده تا زودتر از خودش پیش ما بیایند تا عکس العمل ما را از دور ببیند و خودش حتماً جایی قایم شده است. 🔹حاج حسین مختارآبادی گفت: «حاجی زخمی شده؛ آوردنش کرمان.» یکهو دلم ریخت. قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: «اگر کسی آمد و گفت که من زخمی شده‌ام و مرا به کرمان آورده‌اند، شما بدانید که من شهید شده‌ام.» به حاج حسین گفتم: «پس حاجی شهید شد؟!» حاج حسین گفت: «نه، علی شفیعی شهید شده.» گفتم: «حاجی هم شهید شده.» گفت: «نه، علی اکبر یزدانی شهید شده.» من دیگر عکس العملی نشان ندادم. 🔸به خانه برگشتم، کنار شیر آب رفتم و سرم را انداختم پایین. اشک از چشمانم سرازیر شده بود نمیدانم چقدر گذشت که یک ماشین جلوی خانه نگه داشت و خانمی از آن پایین آمد .مادرم بنا کرد به گریه کردن و زدن خودش. فریاد میزد حاجی شهید شده. حتما حاجی شهید شده. 🔹آن خانم میگفت: «نه، زخمی شده. ما آمده‌ایم شما را ببریم پیش حاج یونس.» راست میگفتند. میخواستند ما را پیش حاجی ببرند. ساعت حدود 9 شب بود که ما را به ستاد معراج شهدا بردند. ما را برای دیدن جنازه‌ی حاج یونس بردند. وقتی به معراج شهدا رفتیم، دیدیم تابوت حاج یونس را بر عکس تابوتهای دیگر گذاشتهاند. روی جنازه را که باز کردند، به جای سر حاجی پاهایش بود. من پارچه را کنار زدم. پاهای حاج یونس بود. همیشه به شوخی به من می گفت: هر وقت من شهید شدم، اگر سر نداشتم که هیچی! اگر سر داشتم، میآیی مرا میبینی، دستی روی سر و فکل من می کشی! بعد هم یک عکس از من بردار و پیش خودت نگه دار. 🔸امّا نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم. فردایش فهمیدم که حاجی سر و صورت نداشت. من دست کشیدم روی پاهای حاجی. مصطفی، پسرم، هم بود. میدانید که چشمهایش ضعیف است. دست کشیدم روی پاهای پدر شهیدش و کشیدم به صورتش و چشمهایش. فاطمه هم بود عقلش نمیرسید که پاهای پدرش را ببوسد. کوچک بود. دست های را کشیدم روی پاهای حاجی و کشیدم روی دست و صورت بچّه هایم. خودم هم پاهایش را بوسیدم. او به آرزویش رسیده بود. همیشه در دعاهایش می گفت:- خدایا، اگر من توفیق شهادت داشتم، دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ تیپ امام حسین لشگر ۴۱ثارالله 🌷 @azkarkhetasham
🌹 از شهیدنواب پرسیدن‌ چرا آرام نمیشینی؟! ببین آیت الله بروجردی ساکت است 🌹نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ‌است من‌سربازم.. سرباز اگر کوتاهی کند سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط .. @azkarkhetasham
تو از آسمــان بودی و فقط برای اینکه زمیـن لحظه‌ای داشتنت را تجربه کند آمدی و حال زمین مانده با حسرت دوباره داشتنت.. #شهید_احمد_حاجیوندالیاسی🌷 #سالروز_ولادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔺مادربزرگوار سردار سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم، با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم، وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه می‌خوانند، بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفتن من به منزل می‌روم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید. 🔺بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم، برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفتن این مطلبی را که می‌گویم جایی منتشر نکنید، همیشه دلم می‌خواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمی‌دانم چرا این توفیق نصیبم نمی‌شد، آخرین بار قبل از مرگ مادرم که این‌جا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم، با خودم فکر می‌کردم حتماً رفتنی‌ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد، سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونه‌هایش را پاک می‌کرد، گفتن: نمی‌دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم. 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
▪️شهيدی که پایه گذار حشدالشعبی عراق شد 🔻 سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی کسی است که پایه گذار فرهنگ بسیجی درمیان مردم عراق است. شاید خیلی ها ندانند، اما یکی از قدرتمندترین سازمان‌های جهادی عراق که امروزه به مصاف تروریست های حرامی داعش رفته است و در واقع این شهید را باید مبدع فرهنگ بسیجی در میان عراقی ها نامید. همان چیزی که به عنوان حشد الشعبی در میان عراقی ها نام گرفته است. 🔻 اسماعیل دقایقی هنگامی که فرماندهی«تیپ 9بدر» را پذیرفت،گردان های توابین و احرار را از میان اسیران عراقی تشکیل داده و لشکر ۹ بدر را بنا نهاد. آنها به رغم آنکه اسیر بودند، با علاقه و اشتیاق در این لشکر با ارتشی که خودشان سال‌ها در آن ارتش بودند، می‌جنگیدند و بسیاری از آنها هم به شهادت رسیدند و حالا بسیاری از تربیت شدگان شهید دقایقی امروز به یاد او سازمان بدر را که در عراق با داعش جنگيد ، پایه گذاری کرده اند. 🔻شهید گرانقدر ابو مهدی المهندس از جمله شاگردان شهید دقایقی و معاون ایشان در لشکر بدر بود..... ۲۸ دیماه سی و سومین سالگرد شهادت سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی گرامیباد 📝 دکتر عبدالحسین روح‌الامینی @azkarkhetasham
اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهرا سلام الله علیها خورده شود. شهید احمد امینی  @azkarkhetasham