6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️ما ریش و تسبیح داریم!
سخنان صریح حسن عباسی در مورد اصول گرایان؛ اصولگرا کسی است که میگوید همین که ما ریش و تسبیح داریم و چادری هستیم کافی است.
اصلاحطلبها بروند و ما جایشان بیاییم!
بانک ما ربوی باشد مهم نیست؟!
رفتن اینها به مجلس حرامه : به کاندیدای انقلابی رأی بدهید که دغدغهی انقلاب در نظامسازی را داشته باشد
پ:ن ؛ برای پی بردن به سخنان حسن عباسی به همین ماجرای زدن تو سر کله هم سر یک لیست انتخاباتی نگاه کنید!! اینها هم وحشت کردن از ورود نیروی های که با تمام وجود خود را میخوان فدای انقلاب و اسلام کنند.
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید
🔸️نظر رهبر انقلاب در مورد لیست ها..
به کدام لیست رای بدهیم؟؟
🔹️ممکنه افراد لیست را نشناسید ، اما به آن ها اعتماد کنید..
#درست_انتخاب_کنیم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# نماهنگ
🔸تو که باشی دل من آرومه ...
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در رگم شورِ خونِ فرمانده است...✊🇮🇷
خونِ مرد آبروی مردم شد🇮🇷
این زمستان بهار قاسم ماست🌿🌸
مالکِ ما دلیلِ راهِ علی است
رفقا مطمئن باشید روز جمعه همه شهدا منتظرن ببینن که ما برای این نظام و انقلاب چه میکنیم.
مبدا شرمنده شون بشیم
#مکتب_ سلیمانی
#انتخابات
#نماینده_انقلابی
به تنگ آمد دلم از این جدایی
خدایا مرهمی ، درد آشنایی
مسوزان قلب من را بیش ازین تو
بکن در حق این عاشق خدایی
رسان دست مرا بر آستانش
من و این دست خالی و گدایی
نمیخواهم به جز دیدار محبوب
من و کنج حرم،حاجت روایی
#باران
14.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | چه کسی را انتخاب کنیم؟
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: هرگز در هیچ انتخاباتی رسم بنده نیست که اشاره کنم به کسی تا انتخاب بشود، امّا این خصوصیّات به نظر من در منتخب باید وجود داشته باشد.
انقلابی، مؤمن، کارآمد، دارای روحیهی جهادی، شجاع، طرفدار عدالت.
اگر میتوانیم یک چنین افرادی را بشناسیم، که بهشان رأی میدهیم؛ اگر نشناختیم، از آدمهای بصیر و مورد اعتماد استفاده کنیم. کسی نگوید که «خیلی خب، شرایط نامزد انتخاباتی، اینها باید باشد، من که نمیشناسم، نمیدانم، پس بنابراین بهتر است که رأی ندهم»؛ نه، حتماً رأی بدهید، منتها به افراد بصیر، به افراد مورد اعتماد، به کسانی که انسان بتواند به اینها اطمینان بکند مراجعه کنید، از اینها سؤال کنید، از اینها بپرسید؛ اگر راهنمایی کردند، راهنماییشان را قبول بکنید. ۹۸/۱۱/۱۶
🔺 پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب درباره انتخابات مجلس شورای اسلامی، نماهنگ «چه کسی را انتخاب کنیم؟» را منتشر میکند.
📥 سایر کیفیتها 👇
http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=44935
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_75 _اگه بگم ،بیا قول و قراری رو که گذاشتیم همینجا
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_76
_چون نمیتونستم از دستت بدم ،دروغ نمیگم ، وقتی دیدم اونی که نشون میدی نیستی!
تصمیم داشتم مثلِ دندونِ لق بکنم و بندازمت دور ، اما غافل از
اینکه تو جای پات رو وسطِ قلبم محکم کرده بودی ، فراموش کردنت محال ترین اتفاقِ
زندگیم بود ، اون روز تو کافی شاپ وقتی سفره ی دلتو باز کردی
و یه جورایی دِقو دلی های این سالهات رو سر ِ من خالی کرد، همون موقع تصمیم گرفتم این
بازی رو راه بندازم، خودم هم نمیدونستم چرا؟! از آخرِ این
بازی خبر نداشتم ،اما یه حسی میگفت این بازی خوب تموم میشه... هنوز شروع نشده به
پایان رسوندمش چون دیگه از شک و دو دلی خبری نیست،
وقتی کوروش اومدو یه سری مزخرفات تحویلم داد ، شک مثلِ خوره افتاد به جونم
گیسو،نمیخوام بگم چیا گفت ، اما میخوام اینو بدونی اگه شک کردم یه
جورایی حق داشتم ، صداقت رو امشب تو چشمهات دیدم ،پس دیگه جای تردید باقی نمی
مونه، همینجا...همین امشب...میخوام اعتراف کنم که عاشقت
شدم و تو رو برای همه ی زندگیم میخوام ، میخوام بشی سَرو همسرم، میشی؟!!!
گیسو همچنان با چشمان اشکی به او خیره بود ،اما حیرت و تعجب هم مهمان چشمانش
شد...نمیدانست چه بگوید ،زبانش انگار از کار اُفتاده بود...
آذین که سکوتِ طوالنی گیسو را دید فهمید شُکه شده ،لبخندی زد، دستانش را آرام از روی
شانه های گیسو رد کرد،آنها را درهم قفل کرد و گیسو را به
خود فشرد و زیر گوشش زمزمه کرد:
_»چه دانستم که این سودا مرا زین سان کندمجنون...«
سکوت کرد انگار میخواست گیسو همراهیش کند...گیسو آهی کشیدو باالخره به حرف
آمد:
_»دلم را دوزخی سازد ،دوچشمم را کند جیحون.«
با همین یک بیت تمامِ ناگفته هایش را برزبان آوردند...
#پارت_هفتادو_سه
گوشی موبایلش را از روی میز برداشت ،باید همین امروز تکلیفش را مشخص
میکرد،میدانست این آتش ها از گورِ چه کسی بلند میشود، اما باور نداشت ،
محال بود همچین آدمِ پستی باشد، چطور توانست انقدر راحت فریبش بدهد، گیسو سرش
رامثل کبک در برف فرو کرده بود، پس مقصر خودش بود
،چشمهایش را باز نکرد تا دوست و دشمن خود را بشناسد...
دستش را روی صفحه ی گوشی کشید و اسمش را لمس کرد،بعداز چند بوق باالخره
صدایش را شنید :
_به به عروس خانم؟!چه عجب یادی از ما کردی خانم؟! اگه میدونستم به محضِ اینکه
ازدواج کنی شرِّت کنده میشه زودتر از این ها دست بکارمیشدم و
خودم آستین باال میزدم...
بعد مستانه خندید ،مثلِ همیشه پشتِ هم حرف میزد...گیسو پوزخندِ تلخی زدوگفت:
_میخوام ببینمت!
نیاز مکثِ کوتاهی کردو با صدایی متعجب گفت:
_چیشده؟! اتفاق تازه ای افتاده؟!
_ _نه چیزِ خاصی نیست ، خیلی وقته ندیدمت ،میای پاتوق؟!.
معلوم بود شک کرده ،اما بی هیچ حرفی قبول کرد..
*
برخالف ِهمیشه که به محضِ بیرون رفتن از خانه به قولِ معروف کشفِ حجاب میکرد و
چادر از سر برمیداشت ، اینبار باهمان چادر و حجاب به سمتِ
کافه حرکت کرد...
وارد شد ،راهش را به سمتِ میزِ همیشگی کج کرد، نیاز را دید که دست چپش را تکیه گاهِ
سرش کردو دستِ راستش را روی لبه ی فنجانٍ قهوه اش
گذاشته و میچرخاند ،مطمئناً فکری ذهنش را درگیر کرده...
نزدیک شد صندلی را کشید و نشست و سالمی گفت. نیاز با چشمانی گرد شده به گیسونگاه
میکرد ،حق داشت تعجب کند، لحظه ای نیار به گذشته
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_76 _چون نمیتونستم از دستت بدم ،دروغ نمیگم ، وقتی د
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_77
برگشت ، گیسو دوباره شده بود همان دختری که سالها پیش بی هیچ چون و چرایی حجاب
میگرفت و چادر سر میکرد...اخمی کردو گفت:
_مگه حاج اقا تا اینجا تعقیبت کرده؟!
_ _چطور مگه؟!
_ این چه سرو وضعیه؟! توکه چادر سر نمیکردی؟! گفتم شاید اقا جونت تا اینجا دنبالت
اومده که با همین ریخت اومدی اینجا نشستی...
گیسو پوزخندی زدو گفت:
_مگه برات فرقی میکنه من چطور میزنم بیرون ؟!
نیاز به صندلی اش تکیه دادو گفت:
_امروز ناجور مشکوک میزنیااا،)چشمان خود را ریز کرد به جلو خم شد(ببینم نکنه این
پسره آذین چیز خورت کرده؟!
اسم آذین را که شنید ابروهایش را درهم کشید و گفت:
_آذین و بیخیال ، چه خبر از شایان!
نیاز ابرویی باال انداخت و گفت:
_نمیدونم...چطور؟!
_ _ببینم نمیخواین قالِ قضیه رو بکنین؟!سه سال بَس نیست برای شناختِ یه آدم..؟!
نیاز که میدانست گیسو از زدنِ این حرفها منظوری دارد گفت:
_برو سرِ اصلِ مطلب گیسو...این حرفها و سواال چه معنی میده؟!
گیسو پوزخندی زدو گفت:
_اینکه میخوام ببینم دوستِ صمیمیم ،کسی که از خواهر به من نزدیک ترِ ، تکلیفش چی
شده و برای آینده اش چه تصمیمی گرفته به نظرت ایرادی
داره؟!
_ _من میشناسمت گیسو ،حتی
ٖ از خودت هم بهتر،پس طفره نرو..
گیسو اخم هایش را درهم کشید، تکیه اش را از صندلی گرفت به جلو خم شدو گفت:
_با شایان تموم کردی و از خیرِ ازدواج باهاش گذشتی ،کسی که سه سالِ به پات نشسته ،هر
بالیی دلت خواست سرش آوردی ، چرا؟!! چرا تو بگی بزار
خودم جواب بدم ،چون چشمای کور شده ات یکی دیگه رو گرفته بود ،کسی که مطمئن
بودی حتی یه نیم نگاهم بهت نمیندازه، میدونستی کسِ دیگه
ای رو دوست داره ،اما شانس آوردی...چه شانسی ؟؟ بزار اینم خودم بهت میگم...پسرِ به
کسی دلبسته بود که هیچ عالقه ای بهش نداشت ،از قضا اون آدم
دوست صمیمیت بوده ،کسی که بهت اعتماد داشت از جیک و پوکش با خبر بودی.....
نیاز با اخم به گیسو زُل زده بود ،باالخره زبان باز کردو گفت:
_ _این مزخرفات چیه سرهم میکنی؟؟خُل شدی؟!زده به سرت حتماً..
_مُزخرفه؟؟! چرنده ؟! نه عزیزم عینِ واقعیتِ..
نفسِ عمیقی کشیدو ادامه داد:
_تو عاشقِ کوروش شدی...ولی چون میدونستی کوروش محالِ از من دل بکنه...اومدی سراغِ
منو ازش پیشم بد گفتی،میدونستی ازش خوشم نمیاد،از
موقعیت استفاده کردی ، بهم گفتی دختربازه،هرزه اس ،انقدر زیرِ گوشم خوندی که منه
ساده همه ی حرف هات رو باور کردم ، شبه عروسیِ گیتی رو که
یادته!؟! انقدر رفتارت ضایع بود که هرکس دیگه ای جای من بود بهت شک میکرد،حاال
فهمیدم چرا اصرار داشتی با اون پسره شهریار ازدواج کنم،
میخواستی منو از دور خارج کنی و راحت به کوروش برسی، با نامزدیٍ من و آذین خیالت
راحت شد،اما برخالف تصورت اون همچنان دلش گیرِ من بود،
وقتی دیدی نقشه هات داره نقشِ برآب میشه...رفتی پیشش و تمامِ پَته های منو ریختی رو
آب ، بهش گفتی من دخترِ سالمی نیستم...)اه کشید ،بغض
داشت(چرا نیاز؟! چرا از اول بهم نگفتی؟!چرا گند زدی به این رفاقت؟!چرا پشت پا زدی به
همه ی روزا و خاطره های خوبمون؟!چرا به اون شایانِ بدبخت
رحم نکردی ؟کم برات سینه چاک میداد؟!کم با زمین و زمان بخاطرِ توعه بی لیاقت
میجنگید ؟!انقدر پست بودی و من خبرنداشتم؟؟
نیاز دست به سینه نشست و با همان اخم گفت:
_تو مانعِ بزرگی بودی گیسو ، هرکاری کردم چشمم رو روی کوروش ببندم و فراموشش
کنم نشد ،اونو از چشمِ تو انداختم ، ، اون باید مالِ من میشد
،هنوزم میگم کوروش حقِ منه نه تو ، تو دوستش نداشتی هِی پَسِش میزدی اما باز عاشقانه
دورت میچرخید،شبِ عروسی گیتی وقتی اونجوری بخاطرت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯