eitaa logo
💕🍀خادمان مهدی فاطمه صل الله علیه🍀💕
141 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
13.8هزار ویدیو
133 فایل
🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼 💚به لطف وعنایت خداان شاءالله درکانال ازمطالب مذهبی فرهنگی اسلامی استفاده کنیم. فعالییتهای کانال هدیه به صاحب الزمان عجل الله......💐 ارتباط باما. 👇👇👇 @ahttsm313
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم سیدمحمد غیاث الدین یکی از مربیهای کودک امام زاده سید محمد غیاث الدین بایکی ازخادمها قراربود مسیری رابروند .مربی رفت دنبال خادم که برن، ازقضا ماشینی که قرار بود اونا روببره دیرمیرسه واین مربی مهد میره سرخاک شهید محمد رضا فیضی، و شروع میکنه دعا خوندن وازخادم اونجا می‌پرسه این شهید چه طوری توامامزاده به خاک سپردند وخادم میگه: یه روز شهید رو میارن امامزاده، واتفاقا همون روز هم سالگرد امامزاده بود وقتی دعا و توسل خوندن تصمیم میگیرن که شهید ببرن جایی که قرار بود به خاک بسپرن ووقتی میان تابوت شهید بردارن درکمال ناباوری تابوت اززمین تکون نمیخوره هرکاری کردند نشد زنگ میزنن مراجع تقلید واونا میگن شهید همونجا به خاک بسپارید ولی متولی امامزاده میگه اصلا امکان نداره چون باید ۳مترزمین بکنن ورفتن تابوت بردارن اما نشد وتصمیم میگیرن همونجا به خاک بسپرن و به خانواده شهید زنگ میزنن که تشریف بیارن وقتی خانواده شهید میان میگن اگر میشه کفن شهیدمون کناربزنید تاچهره شوببینیم وقتی کفن کنارمیزنن میبینن صورت شهید اصلا هیچ فرقی نکرده و فقط محاسنش سفید شده من که اصلا باورم نمیشد مگه میشه بعدچندسال تکون نخوره میگه پیش خودم گفتم بزارببینم بازوش هم سالمه وقتی ازروی کفن به بازوش دست زدم دیدم واقعا تکون نخورده وجنازه سالمه وفقط اشک میریختم نه تنها من بلکه اونروز ازمردوزن...پیر وجوون همه اشک میریختن بیحجاب وباحجاب هرکدوم به زبون خودشون باشهید دردودل میکردن وازایشون مییخواستن که شفاعتشون کنه وکمکشون کنه که اونا هم مثل این شهید پای آرمان‌هاشون بایستند من اونروز باخودم عهد بستم تازمانی که زنده ام پای آرمان‌هام وانقلابم بایستم و ازمملکتم دفاع کنم...😭😭😭
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | امام خمینی(ره) از شجاعت آیت‌الله هنگام تهدید نظامی دشمن 🗓 ۱۰ آذر، سالروز شهادت آیت الله 🕊شادی روح بلندش صلوات 🤲 فاطمه💚 https://eitaa.com/azogew ┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┈
چطور لقمه از گلوی‌مان براحتی پایین میره⁉️ دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت‌الله حائری شیرازی) از پدر پدر دم صبح به شیراز رسیده بودند. نماز را با هم خواندیم. صبح جمعه بود. ساعت نزدیک ۱۰ بود که از جا بلند شدم، دیدم روی زمین جلوی تلویزیون دراز کشیده‌اند و کتاب می‌خوانند و چشمان‌شان قرمز شده. سلام کردم. خواستند از جا بلند شوند اما کمردرد شدید، مانع شد. دست به میز گرفتند و با حالت دولا به زحمت بلند شدند. به خاطر کمردرد فصلی که یادگار ایام طاغوت بود، نتوانستند کمر راست کنند. کج‌کج راه افتادند. متعجب پرسیدم: «صبح که حالتان خوب بود، یکهو چطور شد؟» گفتند: «به کُلِه مرغی سر زدی؟» گفتم: «نه» گفتند: «برو شیرین‌کاری پدرت را ببین» از زمانی که ازدواج کرده بودم، مستأجر و آپارتمان‌نشین شده بودم. شاید ۵ آپارتمان را به فواصل ۲ سال در میان، جابجا شده بودم. وقتی مادرم مرحوم شد، با اصرار پدر به منزل مادری اسباب‌کشی کردم. خب بعد از قریب ۱۰ سال، به خانۀ حیاط‌دار رسیده بودم و خاطرات ایام کودکی ... کُله مرغی که از قدیم، پایین حیاط بود را تعمیر کردم و ۷، ۸ تا مرغ و خروس آنجا پرورش می‌دادم. به غیر از آن، مرغ عشق، فنچ، بلبل خرمایی و هر چیزی که ذوق ایام کودکی را در من زنده کند ... واقعا پدر راست می‌گفت: «اگر خانه‌ای نداشت، اهل خانه ندارند.» بگذریم ... آن محرومیت‌های گذشته را تماماً در این ایام کوتاه جبران کردم. بعد از مدتی هم از صرافت کار افتادم و دیگر مثل سابق به پرنده‌ها رسیدگی نمی‌کردم. یک ظرف آب مکانیزه‌ای داشتم که با لولۀ باریک آبی به سقف کُله مرغی وصل بود. هر وقت آبش تمام می‌شد، سبک می‌شد و بالا می‌رفت و چون پر می‌شد، سنگینی‌اش آن را به پایین می‌آورد تا مرغ‌ها بتوانند دوباره آب بیاشامند. تنظیم ظرف بهم خورده و ارتباطش با لوله جدا شده بود. خب من هم دیگر حوصلۀ درست کردنش را نداشتم ... گفتند: «صبح بعد از نماز آمدم به مرغ‌ها سر بزنم. دیدم زبان بسته‌ها نه آب دارند و نه غذا. با نخ ماهی‌گیری چند ساعت تلاش کردم تا ظرف آب را به سقف ۳ متری کُلِه مرغی نصب کنم تا بالاخره نزدیکی‌های هشت و نه صبح موفق شدم ظرف آب را درست کنم. کجی کمرم برای این است. بعد دیدم غذا هم ندارند؛ رفتم در آشپزخانه دیدم فقط چند کیلو پیاز هست. همه را با رندۀ ریز، رنده کردم تا پرنده‌های کوچک هم بی‌بهره نمانند. قرمزی چشمم هم از این است ... گفتم: «چرا به خودتون رحم نمی‌کنید؟» نگاهی گذرا به من کردند و گفتند: «چون میخوام خدا به تو کنه!». بعد ادامه دادند: «آهِ این طیور رو دست کم نگیریا! کفالت این‌ها را تو به دست گرفتی. این‌ها مثل زن و بچه و عیال تو هستند. اگر در حالی که خدا اموراتشان را بدست تو داده بهشان رسیدگی نکردی، نفرینت می‌کنند و خدا هم به این واسطه تو را از رحمتش دور می‌کند. چطور میتونی سیر و سیراب باشی وقتی این خلایق خدا که بدست تو سپرده شدند گرسنه و تشنه هستند؟» بعد گویی چیزی از ذهنشان رد شده باشد سکوت کردند، چشم و ابرو در هم کشیدند و با حالت گریه ادامه دادند: «مردم هم عیال ما هستند. چطور ماها لقمه از براحتی پایین میره، وقتی خدا کفالت و اداره امور امتی را به دست ما سپرده و ما هرچی گذاشتن جلومون می‌خوریم انگار نه انگار گرسنه‌ای هم هست» بعد گفتند: «استغفار کن برای این بی‌توجهی که داشتی» _______________________________ فاطمه💚 @azogew ━━━━❀💌❀━━━━