eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
227 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
109 ویدیو
22 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
ساغر چشمت سوگند به ایمان دل و باور چشمت سوگند به آن هیبت نام آور چشمت سوگند به ابروی کمانت، به کماندار سوگند به آن نرگس جان پرور چشمت لب تشنه ی یاقوت لب لعل تو هستم مستم به خدا، مست از آن ساغر چشمت مستند خلایق چو من از جام نگاهت چون صبح قیامت همه جا محشر چشمت چشمان تو از دیده ی من خواب، ربوده ز آن روز که شد دیده ی من یاور چشمت مشکن صنما! چینی آزرده ی قلبم بگذار که صیقل خورَد از آذر چشمت ای صبح امیدم! بگشا دیده ی خود را تا غوطه خورد دیده در آن کوثر چشمت ایمان به تو داریم به تو قبله ی جان ها! سوگند به اعجاز و به پیغمبر چشمت بگذار که من، غرق شوم، غرق نگاهت ای! بحر خروشان غزل، گوهر چشمت
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
نذر غزلخوانی گل جلوه کن تا که شبم راه به پایان ببرد بر دلش حسرت رویت، مه تابان ببرد شاخ شمشاد شود خم، چو خرامان بشوی سرو بیند چو قدت، سر به گریبان ببرد گل لبخند تو آنگه که شکوفا بشود رونق از هر چه گلی هست به بستان ببرد واژه ها، قافیه ها، هر چه که گردند ردیف وصف تو هر که کند، زیره به کرمان ببرد داد از فتنه ی چشمت، که چه نازی بکند؟! جان سالم چه کسی زآن صف مژگان ببرد؟ لحظه ای گر کند از پرده، رُخت جلوه گری دل و دین از کف ترسا و مسلمان ببرد همچو یعقوب شود دیده ی عالم، روشن بوی پیراهن یوسف چو به کنعان ببرد ای گل سرسبد هستی از آن عطر رُخت شمه ای گوی صبا سوی خراسان ببرد عمر بلبل همه شد نذر غزلخوانی گل عاشقت از غم هجران تو گر جان ببرد
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
غرق تمنای توام عاشقم؛ تشنه ی نوشیدن صهبای توام بی خود از خویشم و دلداده و شیدای توام سرو من! در چمن عشق، خرامان شده ای عاشق دیدن آن قامت رعنای توام من که لبریز شد از عکس رُخت، قاب دلم همچنان در پی نظّاره ی سیمای توام ماه من! چهره نهان گر بکنی یا نکنی در خیالم همه دم، غرق تماشای توام نرگس غمزه زنت هرچه کند ناز، چه غم!؟ چون که دلداده ی آن نرگس شهلای توام آه! از آتش هجران تو و درد فراق دردمندم من و محتاج مداوای توام بر کویر دل من کاش! بباری شب و روز من که لب تشنه ی ِ بر ساحل دریای توام چه شود گر به وصالت برسد عاشق تو!؟ من که یک عمر چنین غرق تمنای توام eitaa.com/azsabuyeeshgh
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دلم را برده دلداری دلم را برده دلداری که اندر عشق، بی همتاست فلک گردیده مفتونش، عجب سروی که مه سیماست! تجلی گر کند آن مه، شبم چون روز می گردد به گِرد عارض آن ماه، زلفش چون شب یلداست به مژگان سیاهش می کند صید هزاران دل چه افسونی خداوندا! که در آن نرگس شهلاست دهانش غنچه، لب یاقوت و رویش، گل، برش سیمین گلستانی است یار ما، عجب گل های او زیباست! پری رخسار و خوش گفتار و نیکوکار و مردم دار عجب! خُلقی حَسن دارد، دلی دارد که چون دریاست چه سرّی هست در کارش!؟ زلیخاها خریدارش تمام خلق، مجنونش ز بس زیباتر از لیلاست فغان! از درد مهجوری، به پایان کی رسد دوری؟ رسد آن روز تا بینم نگارم در کنار ماست!؟
۱ خرداد ۱۴۰۱
ای دوست! بیا خانه تکانی بکنیم دل، پاک برای میزبانی بکنیم مهمان برسد ز راه، لبخند بزن با چهره ی باز، مهربانی بکنیم ۱۴۰۰/۱۲/۱۹
۱ خرداد ۱۴۰۱
به تو سوگند نشد گفته ای دل بکَن اما به خداوند نشد لحظه ای بی تو دلم، راضی و خرسند نشد آنچنان دل به سر زلف تو بستم که مگو در کمند آهوی وحشی، چو دلم بند نشد رفتی و کوه غمت مانده به جا بر دل من ذره ای غم کم از این کوه دماوند نشد گفتم از دل بروی، چون بروی از بر من دل بریدن ز تو اما به تو سوگند نشد ماهرویان جهان جلوه کنانند ولی هر چه گشتم به تو ای ماه! همانند نشد عاقبت آن منی، گرچه خود انکار کنی اشک ما را اثری هست، چو لبخند نشد ۱۴۰۰/۱۲/۱۲
۱ خرداد ۱۴۰۱
نگارا از همان روزی که دل را از کفم، دادم خرابت گشته ام آن سان که از عشق تو آبادم جهان می خواستم باشد، شبیه گلشنی زیبا تو سروی ماهرو باشی و من پیش تو شمشادم نشد چیزی که می جُسنم، نبود آن را که می خواهم گهی با دیگران گاهی خودم با خود در افتادم چه شب هایی که از هجرت، فغان کردم که نشنیدی گذشت امروز و فردایم، گذشت اسفند و خردادم ۱۴۰۰/۱۲/۵
۱ خرداد ۱۴۰۱
عاشت هستم من و دارم نشاط دیگری دل به غیر از تو نخواهد ارتباط دیگری می گشایم سفره ی دل پیش چشمان خودت تا ببینی نیست غیر از تو بساط دیگری می نشیند بر دلم چون کوه اندوه فراق با وصالت می دهی باز انبساط دیگری ۱۴۰۰/۱۲/۵
۱ خرداد ۱۴۰۱
تو حتی در زمستان هم شکوفا می شوی ای گل شبیه شاخه ی شمشاد، رعنا می شوی ای گل نگاهت می کنم هر لحظه بی وقفه، تماشایی که هر دم باز هم زیبای زیبا می شوی ای گل ۱۴۰۰/۱۱/۲۸
۱ خرداد ۱۴۰۱
از دلبر خود، غیر وفا ما که ندیدیم رنجیده و دلخور شده یا رب! مگر از ما ما بی خبر از یار نگردیم خدایا! ای وای! شود یار اگر بی خبر از ما ۱۴۰۰/۱۱/۲۱
۱ خرداد ۱۴۰۱
دلبر که ربود این همه دل با نظر از ما کرده است نهان روی چو قرص قمر از ما او می پرد و ما ز پی اش خسته، دوانیم افسوس! بریده است فلک بال و پر از ما ۱۴۰۰/۱۱/۲۱
۱ خرداد ۱۴۰۱
ای در سپهر جان من مهر بلند اختر! ای روشن از مهرت دلم! ای مهربان دلبر! در جان من هستی اگر، از من چرا دوری؟ تا کی ز هجرانت زنم ای ماه من، بر سر؟ ای برتر از باران! کویرم بی تو لب تشنه از باده مهرت مرا لبزیز کن ساغر هستی طلای ناب و قدرت ما نمی دانیم ای زر! در این بازار نبْوٓد هیچ کس زرگر اما تو خوبی، با بدان هم مهربانی کن از ما بخر ای نازنین! این مس به جای زر ۱۴۰۰/۱۱/۱۴
۱ خرداد ۱۴۰۱