صبح آمده، برخیز دگر ماه تمامم
تقدیم به خورشید رخت، ماه! سلامم
بر ما نظری کن، به فدایت! نفس صبح!
از یمن نگاه تو قعود است و قیامم
چون باد صبا دست به سینه، سر راهت
تا امر کنی، خواجهی من؛ من که غلامم
برخیز که هنگام تفرج شده ای گل!
بی گلشن رویت به گلستان نخرامم
دشت و چمن و باغ، ولو گلشن رضوان
بی دیدن رخسار گلت، گشته حرامم
اصلاً تو بفرما که بمیرید، بمیرم
نذر قدَمت هست، تمامیِّ تمامم
بر دیدهی من نه قدمی ماه من! از لطف
تا هر دو جهان از تو شود باز به کامم
#محمد_رضا_قاسمیان
۱۴۰۱/۱۲/۲۴
بنگر دلم چگونه به عشق تو مبتلاست
اصلاً حساب عشق تو از دیگران جداست
اصلاً بگو که با دل مردم چه میکنی!؟
بیگانه در حضور تو انگار آشناست
نقل محافل است به هر جا حدیث تو
از هر گذر که میگذرم پرچمت به پاست
آتشفشان عشق تو توفان به پا کند
بحر کَرَم! که لطف تو بیحدّ و انتهاست
هر شب به نام و یاد تو شب را سحر کنم
هر صبح، باز دیده، به آن گنبد طلاست
آن کعبهای که قلب جهان، رو به سوی اوست
آن مشهدی که نام گرامیش، کربلاست
نفرین بر آنکه حُرمت خونت نگه نداشت
خون خدا توییّ و خدا خونبها تو راست
دادی تمام هستی خود در ره خدا
ای عاشقی که مقصد عشقت، فقط خداست
از فرش تا به عرش، همه صف کشیدهاند
گویا حریم امن تو خود عرش کبریاست
دلگیرم از زمانهی پر ظلم و کین، ریا
ما را هوای ناله در آن دشت نینواست
ما را بخوان به خاطر دلهای سوخته
ما را بخوان به اشک، که جاری ز دیدههاست
ما را بخوان به منتقم خون خود حسین(ع)
یار غریب و دلبر درد آشنا کجاست!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
۱۴۰۱/۱۲/۲۴
(۱)
گلی بر شاخهای امروز خندید
خبر آورد آغاز بهار است
ز پشت پرده پیدا گشت خورشید
#محمد_رضا_قاسمیان
#سه_گانی
۱۴۰۱/۱۲/۲۴
(۲)
تا درخت از شکوفه لبزیز است
لذت از باغ را غنیمت دان
تا قناری چنین سحرخیز است
#محمد_رضا_قاسمیان
#سه_گانی
۱۴۰۱/۱۲/۲۴
(۳)
دوری از تو شدهاست تقدیرم
بی حضورت چقدر دلگیرم
ای نفس! بینفس که میمیرم
#محمد_رضا_قاسمیان
#سه_گانی
۱۴۰۱/۱۲/۲۴
(۴)
شد زمین آسمان و بستان سرد
تو بیا تا بهار برگردد
دلمان بیتو چون زمستان سرد
#محمد_رضا_قاسمیان
#سه_گانی
۱۴۰۱/۱۲/۲۴
(۵)
ای که در چشم دشمنان خاری!
تو بیا و جهان گلستان کن
ای که بر جمع دوستان یاری!
#محمد_رضا_قاسمیان
#سه_گانی
۱۴۰۱/۱۲/۲۴
(۶)
بی تو اشک از دو دیدهام جاری است
التیام دلم، بیا دیگر
زخمهای دلم عجب کاری است
#محمد_رضا_قاسمیان
#سه_گانی
۱۴۰۱/۱۲/۲۴
(۷)
بحر ایثار و کوه صبری تو
میشود چهرهات نشان بدهی!؟
مثل خورشید پشت ابری تو
#محمد_رضا_قاسمیان
#سه_گانی
۱۴۰۱/۱۲/۲۴
جان من! جانان من! آغوش من، مخصوص تواست
عهد من! پیمان من! آغوش من، مخصوص تواست
بی حضورت روز من، چون شام یلدا شد، بیا
اختر تابان من! آغوش من، مخصوص تواست
بی سر و سامان عشقم، چون صبا دنبال تو
ای سر و سامان من! آغوش من، مخصوص تواست
در حرای سینهام ای کاش! نازل میشدی
آیهی قرآن من! آغوش من، مخصوص تواست
کافرم، یا مؤمنم من هرچه میباشم، توام
دین من! ایمان من! آغوش من، مخصوص تواست
دردها در سینه دارم از فراق روی تو
وصل تو درمان من! آغوش من، مخصوص تواست
نازنینم! باز گرد و باز هم با من بمان
عشق بی پایان من! آغوش من، مخصوص تواست
#محمد_رضا_قاسمیان
۱۴۰۱/۱۲/۲۵
میخواهم
ماهی بهاری تو باشم
تا تَنگ بلورینت
تنگ در آغوشم بگیرد
تو
پنجههای کشیدهات را
در هم گره بزنی
و سیب زنخدانت را
روی آن بگذاری
و نرگس خمارت را
در من
زُل بزنی
و من با تمام وجود
برایت
رقص ماهی
اجرا کنم
من غرق عشق تو باشم
و تو غرق تماشای من
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#شعر_سپید
#تصویر_سرایی
۱۴۰۱/۱۲/۲۵