eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
209 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
97 ویدیو
21 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
پیر راه عاشقی بارها کردم سلامت، یک سلامم، می کنی؟ چون کبوتر، میهمان، بالای بامم، می کنی؟ گیسویت، شام سیاهم، روی ماهت، روز من! میهمان امشب مرا، بر روز و شامم، می کنی؟ از خدا خواهم، هماره، زندگانیت، به کام! زندگی، یک امشبی، جانا! به کامم، می کنی؟ همچو توسن، تیز پای و مست و وحشی، گشته ام با نوازش های خود، امشب، تو رامم، می کنی؟ کی دل پخته، بلرزد، با کرشمه؟ نازنین! با تغزّل های خود، امشب، تو خامم، می کنی؟ پیر راه عاشقی، هرگز نمی افتد به دام دام را می گسترانی؟ بند دامم، می کنی؟ شیش دانگ قلب خود، کردم به نامت، عشق من! گوشه ای از قلب خود، جانا! به نامم، می کنی؟
من به جای وعده، انبوهی عمل، آورده ام یک بغل شعر و قصیده و غزل آوردم
زمستان گذشت و بهارم نیامد چراغی در این شام تارم نیامد چو بلبل، بسی شکوه کردم ز هجران گلم، نازنینم، نگارم، نیامد کجا رفته یارم؟ دل آرام من کو؟ فغان دارد این دل که یارم نیامد ندارد سحر، شام یلدای هجران به پایان شب انتظارم نیامد
تا سحرگه ناز اگر این شام یلدا می کند غم مخور روشن جمالش صبح فردامی کند میوه ای شیرین دهد این تلخکامی های صبر قامت دنیا خم این صبر و مدارا می کند مدعی گر با ریا از عاشقی دم می زند روزگار اهل ریا را خوب رسوا می کند غم نداریم از شرار عشق، می سوزیم اگر کی مگر از سوختن پروانه پروا می کند؟ کاش بر حالم نظر می کرد و بیند کار ما آنکه با یک گوشه چشمش صد گره وا می کند اینقدر افغان مکن از داغ هجران نگار با وصالش درد هجران را تسلی می کند
به عشق تو پر از گشته ام. کردم از عشقت غرق دریای غمم اکنون. از فراقت، روز و شب، لحظه شماری می کنم از سحرگه تا غروب این می کنم
خوب و فریبا چه کسی گفته چنین، خوب و فریبا بشوی؟ مثل مه، جلوه کنی، این همه زیبا بشوی؟ سرو گردی و چنان شاخه ی شمشاد شوی بخرامی به چمن، خوش قد و رعنا بشوی؟ گه چو طوفان، فکنی لرزه بر اندام دلم گاه آرام تر از پهنه ی دریا بشوی چون سرابی و به دنبال تو تا می آیم بگریزی و چنان آهوی صحرا بشوی می شود، این که، مراعات دلم را بکنی؟ تو بمانی به کنار من و با ما بشوی
فرخنده شبی آمده با، شعر سه نقطه! با هم نفسان کرده چها، شعر سه نقطه! امشب، صنما! تا به سحرگه، به برم باش! بنگر چه کند، با رفقا، شعر سه نقطه!؟
بی تاب ها ای ربوده یاد تو از دیدگانم، خواب ها تیره گردیده ز هجرانت مرا، مهتاب ها همچو آهویم که شد در دام صیادی اسیر ای فکنده عشق تو بر جان من قلاب ها خون دل جاری کنم، از دیده، در هجران تو گشته جاری از غمت، از دیده ام سیلاب ها وعده ام دادی که می آیم، نمی آیی چرا؟ صبر کردم تا که افتد، زآسیاب این آب ها من ندارم صبر ایوب و ندارم عمر نوح گشته ام از عشق تو، از جمله ی بی تاب ها غرق دریای غمم، آیا نجاتم می دهی؟ وای اگر لطفت نگیرد، دست در گرداب ها
بتاب آفتاب را از چهره برفکن، صنما! این حجاب را رخ را ز ما متاب، بتاب آفتاب را ای تشنه بر جمال تو، باران و ابرها! پر بار کن، ز غمزه ی خود این سحاب را ویرانه گشت خانه ی دل، از غم فراق بنما ترحمی، ز کرم، این خراب را هجران بس است و فکر وصالی بکن دگر از ما ربود داغ فراق تو، تاب را خون دلم، روان شده از دیده ام، بیا کردم نثار آمدنت، این گلاب را لب تشنه ایم، تشنه ی دیدار روی تو در جام ما بریز، ز وصلت، شراب را
⏪ مفاعلن/ فعلاتن/ مفاعلن/ فعلن 🍁🍂🍁🍂🍁 قرص ماه می خواهم در آسمان دلم، قرص ماه می خواهم تو را برای دلم، تکیه گاه می خواهم اگر که راه وصالت، گذار از چاه است قسم به حضرت یوسف که چاه می خواهم ببین که گم شده ام در دیار حیرانی برای یافتنت، باز راه می خواهم دوباره موعظه؟ واعظ! دگر رهایم کن گر اشتباه بود راهم اشتباه می خواهم در زمانه که کس را امید یاری نیست تو را پناه دل بی پناه می خواهم تو را به قدر دو عالم، تو را برای ابد تمام عمر، ز شب تا پگاه می خواهم ۱۴۰۰/۹/۱۴
تماشایی ز دیده ام تو نهانی، اگر چه پیدایی چه خوب جلوه کنی! گشته ای تماشایی در آسمان خیالم، تو چون ستاره بلند که ماه غبطه خورد، بر رخت، به زیبایی عجب مدار، اگر عاشقت بوَد عالم که رفت، از کف هر عاشقت، شکیبایی بیا که گلشن هستی، در انتظار تو است شود که باغ، به روی گلت، بیارایی؟
! تو مپندار که این و را بقایی باشد. بی گمان روزگار می گردد و ی عشق را در آغوش می کشیم و خوشی هایمان را به در جام خاطره ها می ریزیم.