فرخنده شبی آمده با، شعر سه نقطه!
با هم نفسان کرده چها، شعر سه نقطه!
امشب، صنما! تا به سحرگه، به برم باش!
بنگر چه کند، با رفقا، شعر سه نقطه!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
بی تاب ها
ای ربوده یاد تو از دیدگانم، خواب ها
تیره گردیده ز هجرانت مرا، مهتاب ها
همچو آهویم که شد در دام صیادی اسیر
ای فکنده عشق تو بر جان من قلاب ها
خون دل جاری کنم، از دیده، در هجران تو
گشته جاری از غمت، از دیده ام سیلاب ها
وعده ام دادی که می آیم، نمی آیی چرا؟
صبر کردم تا که افتد، زآسیاب این آب ها
من ندارم صبر ایوب و ندارم عمر نوح
گشته ام از عشق تو، از جمله ی بی تاب ها
غرق دریای غمم، آیا نجاتم می دهی؟
وای اگر لطفت نگیرد، دست در گرداب ها
#محمد_رضا_قاسمیان
بتاب آفتاب را
از چهره برفکن، صنما! این حجاب را
رخ را ز ما متاب، بتاب آفتاب را
ای تشنه بر جمال تو، باران و ابرها!
پر بار کن، ز غمزه ی خود این سحاب را
ویرانه گشت خانه ی دل، از غم فراق
بنما ترحمی، ز کرم، این خراب را
هجران بس است و فکر وصالی بکن دگر
از ما ربود داغ فراق تو، تاب را
خون دلم، روان شده از دیده ام، بیا
کردم نثار آمدنت، این گلاب را
لب تشنه ایم، تشنه ی دیدار روی تو
در جام ما بریز، ز وصلت، شراب را
#محمد_رضا_قاسمیان
⏪ مفاعلن/ فعلاتن/ مفاعلن/ فعلن
🍁🍂🍁🍂🍁
قرص ماه می خواهم
در آسمان دلم، قرص ماه می خواهم
تو را برای دلم، تکیه گاه می خواهم
اگر که راه وصالت، گذار از چاه است
قسم به حضرت یوسف که چاه می خواهم
ببین که گم شده ام در دیار حیرانی
برای یافتنت، باز راه می خواهم
دوباره موعظه؟ واعظ! دگر رهایم کن
گر اشتباه بود راهم اشتباه می خواهم
در زمانه که کس را امید یاری نیست
تو را پناه دل بی پناه می خواهم
تو را به قدر دو عالم، تو را برای ابد
تمام عمر، ز شب تا پگاه می خواهم
#محمد_رضا_قاسمیان
۱۴۰۰/۹/۱۴
تماشایی
ز دیده ام تو نهانی، اگر چه پیدایی
چه خوب جلوه کنی! گشته ای تماشایی
در آسمان خیالم، تو چون ستاره بلند
که ماه غبطه خورد، بر رخت، به زیبایی
عجب مدار، اگر عاشقت بوَد عالم
که رفت، از کف هر عاشقت، شکیبایی
بیا که گلشن هستی، در انتظار تو است
شود که باغ، به روی گلت، بیارایی؟
#محمد_رضا_قاسمیان
اگر بگذارند
ماه رخسار تو زیباست، اگر بگذارند...
کهکشان، غرق تماشاست، اگر بگذارند
در چمن، باز خرامان شده ای چون شمشاد
قامت سرو تو پیداست، اگر بگذارند
کوه بر سر بزند افسر گل، از شادی
غرق گل دامن صحراست، اگر بگذارند
عشق طوفانی من، وصل تو را می خواهد
موج ها در دل دریاست، اگر بگذارند
سفر عشق، دل شیر فقط می خواهد
جاده و اسب مهیاست، اگر بگذارند
ماه من پرده ز رخسار، برافکن، دیگر
دیدنت آرزوی ماست، اگر بگذارند
#محمد_رضا_قاسمیان
⏪ مفاعلن/ فعلاتن/ مفاعلن/ فعلن
🍁🍂🍁🍂🍁
دل هوایی ما
مها! بتاب، که نور تو روشنایی ماست
ببین که عاشق رویت دل هوایی ماست
طلوع هستی ما، دیدن جمال تو بود
که لطف و رحمت رحمان، در آشنایی ماست
ز یمن یک نظرت، کیمیا شود، دل ها
ببین به حسرت زر، قلب کیمیایی ماست
ندید چشم فلک، گر چه دست ما بسته
اسیر زلف نگاریم و این رهایی ماست
مباد! بی تو مرا لحظه ای به سر بشود
بیا که در گروت، این دل ولایی ماست
#محمد_رضا_قاسمیان
۱۴۰۰/۹/۱۵
قدر بهار
بدان قدر بهاری را که از دست تو خواهد رفت
گل بر شاخساری را که از دست تو خواهد رفت
مده از کف جنانی را که تجری تحتهاالانهار
بنوش آب اناری را که از دست تو خواهد رفت
مباد! قلب معشوقت برنجانی، ز خود جانا
بدان قدر نگاری را که از دست تو خواهد رفت
#محمد_رضا_قاسمیان
ای کبوتر
باز کن همچو کبوتر، دل من! بال و پرت
می شوم با همه ی خستگی ام، همسفرت
به سلامت! بپر از این قفس سینه، برو
به خراسان رضا (ع) کاش! بیفتد، گذرت
او شده ضامن آهوی بیابان، ز کرم
مطمئنم، بکشد دست محبت به سرت
ای کبوتر! تو سلامم به امامم برسان
پس بگو گشته پر از زائرتان، دور و برت!
یک نفر بود که از دور سلامت می داد
عاشقی غمزده، دلداده ی تو، دربدرت
از ره دور دلش بود دخیل حرمت
تا بر او از سر احسان فکنی یک نظرت
می شود قسمت او صحن و سرایت، گردد
قسمتش، کرببلا کن تو، به جان پسرت
#محمد_رضا_قاسمیان
پرستار
دنیای عجیبی است، شبیه است به بازار
هرکس شده مشغول به یک حرفه به یک کار
هر جا نگری یک دل بی غم نشود یافت
هر کس نگری گشته به یک درد، گرفتار
در غمکده، صد شکر که داریم پرستار
بر درد دوا باشد و در غم شده غمخوار
چون ماه کنی جلوه در این ظلمت شب ها
روشن کنی از نور رخ خویش، شب تار
آنقدر تو خوبی که خدا کرده حواله
بر دست تو توفیق شفا دادن بیمار
صد شکر که با این همه غم، درد و مصیبت
با لطف کشد بر سرمان دست، پرستار
#محمد_رضا_قاسمیان
ماه مهمان من است
شکر لله در دل شب، ماه مهمان من است
از فروغ مهر او شب همچو روز روشن است
خانه ی دل را چراغان کرده ام از یاد او
از ازل روشن ز یادش تا ابد، جان و تن است
قامت شمشاد او گردیده زینت بخش باغ
از گل رخسار او، این گونه زیبا گلشن است
ای نسیم صبحگاهی! گوی با زلف نگار
بوی مشکت را بنازم این چسان دل بردن است؟!
از شمیمت کرده ای، بر پا قیامت، بس که گل
در مسیرت سر برآرد، محشر بشکفتن است
نازنینا! در مسیرت، التفاتی کن به ما
طاقت دوری ندارد دل، مگر از آهن است؟!
#محمد_رضا_قاسمیان