eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
167.2هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎 💐 در طب اسلامی ♥️ مصرف با شیر تازه گاو موجب فزونی آب کمر می شود. 🍯 امام کاظم علیه السلام:کسی که اب کمرش بر او دگرگون می شود،شیر تازه همراه با عسل برایش مفید است. ♥️ مصرف روزانه سه قاشق مرباخوری عسل در زمستان موجب پیشگیری از سرماخوردگی می شود. 🍯 امام رضاعلیه السلام:کسی که می خواهددر تمام زمستان از سرماخوردگی در امان باشد،هر روز ،سه قاشق عسل میل کند. ♥️ خوردن عسل،موجب فزونی حافظه می شود. 🍯 امام رضاعلیه السلام:خوردن عسل همراه با کندر و مربای زنجفیل با عسل موجب تقویت حافظه می شود. ♥️ مصرف عسل، موجب رفع اسهال می شود. 🍯 مردی به محضر پیامبر صلی الله علیه واله امد و گفت:برادرم به اسهال دچار شده است.پیامبرصل الله علیه واله فرمود:به او عسل بنوشان. ♥️ مصرف عسل، دور شدن بادهای زائد بدن می شود. 🍯 پیامبر صل الله علیه واله:عسل شفائی است که باد را دور می کند. ♥️ مصرف عسل،تب را طرد میکند. 🍯 پیامبر صل الله علیه واله:عسل شفائی است که تب را دور می کند. ♥️ مصرف عسل،موجب رفع بلغم می شود. 🍯 امام رضا علیه السلام:در عسل،درمان تمام دردهاست.کسی که در حالت ناشتا یک انگشت از ان را بلیسد،این عسل،بلغم او را قطع می کند،صفرا را خاموش می کند،و مانع سوداء می شود. ♥️ مصرف عسل،از قلب مراقبت می کند. 🍯 پیامبرصل الله علیه واله:عسل،چه خوب نوشیدنی ای است!از قلب مراقبت میکند. ♥️ مصرف عسل،سردی سینه را برطرف می کند. 🍯 پیامبر صل الله علیه واله:عسل چه خوب نوشیدنی ای است!سردی سینه را برطرف می کند. ♥️ مصرف عسل با سیاه دانه،برطرف کننده غرغر شکم است. 🍯 امام صادق علیه السلام به کسی که دچار غرغر شکم شده بودفرمود:چرا برای درمانش،از سیاه دانه و عسل استفاده نمی کنی؟ ♥️ مصرف شربت عسل با زعفران برای رفع تب ربعی(تبی که روز چهارم دوباره بر می گردد)مفید است. 🍯 امام هادی علیه السلام:بهترین چیز برای تب ربعی انست که در روز چیرگی تب،فالوده ای که با عسل درست شده و زعفران زیادی دارد،میل شود و در ان روز،چیز دیگری خورده نشود. ♥️ مصرف عسل،موجب شادابی جسم می شود. 🍯 پیامبرصل الله علیه واله:سه چیز است که جسم،با انها شاداب می گردد و رشد می کند:بوی خوش،لباس نرم،ونوشیدن عسل ♥️ توصیه به خوردن عسل بعد از میل ماهی . 🍯 امام صادق علیه السلام:کسی که ماهی بخورد و بخوابد و بعد از خوردنش،چند عدد خرما یا مقداری عسل نخورد،تا صبح،رگ فلج، بر او زده می شود. ♥️ توصیه به عسل درمانی درمورد همه بیماری ها 🍯 امام رضا علیه السلام:در عسل،درمان تمام دردهاست. ♥️ توصیه به نوشیدن عسل بعد از امیزش . 🍯 امام رضا علیه السلام:پس از امیزش غسل کن و همان موقع،مقداری مومیایی با شربت عسل یا با عسلی که کف ان را برداشته اند،میل کن؛زیرا این کار،مثل ان ابی که از تو خارج شده است،به تو بر می گرداند. 🌸منابع: دراسه فی طب الرسول المصطفی ج۴ بحار الانوار ج۶۲ص۱۰۰ الکافی ج۶ص۳۲۳ مکارم الاخلاق ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 نازگل بچه ها تا حد ممکن سعی کردم خلاصه بگم دست ب قلمم خوب نیس نتونستم رنجایی ک کشیدمو براتون تصویر سازی کنم فقط بدونید بریدم من 🖤.    بچگی خیلی سختی داشتم فقیر بودیم تو روستا زندگی میکردیم خیلی کار میکردیم با جسه ریزم روستا سرما شدید.   پدر مادرم ن ک بد باشنا ولی اصلا درکی از نگهداری بچه نداشتن پول داشتن اما نمیدونم چطوری خرجمون میکردن ک ی لباس خوب تنمون نبود یا همیشه مامانم غذاهاش کم بود یا ی تشک درست و حسابی زیر پامون نبود.     من زشت نبودم ولی خیلی لاغر و قد کوتاه بودم همیشه با الفاظ زشت دیگران ( پسر و دختر عموهام )متوجه میشدم ک قد کوتاهیمو مسخره میکردن.    تو روستامون فقط مدرسه ابتدایی بود . تو مدرسه من همیشه نفر اول بودم.   البته نا گفته نمونه پدرم تنها کارمند روستا بود و قرب و ارزش زیادی داشتم بین همکلاسی هام و کلا محبوبشون بودم  وقتی دوازده سالم شد برا خوندن راهنمایی مجبور شدم برم خونه پدر بزرگم درس بخونم پدر بزرگ پیر و بداخلاقم.   تنهایی هام دلتنگی هام برا خانواده ک از اول پاییز تا عید نمیدیدمشون ی طرف غر های پدر بزرگ مادر بزرگم سر خواب و غذا خوردن و کار نکردن و ... ی طرف کل روز و شبم با بغض و حالت افسردگی میگذشت تو مدرسه چون روستایی بودم ارزش زیادی نداشتم از نظر دیگران حتی دختر خاله و دختر دایی هام ک همکلاسیم بودن منو بشددت مسخره میکردن ک قدت کوتاهه با ما جایی نیا و ...  با اینکه افسرده و دل غمگین بودم همیشه و ی روز هم یادم نمیاد تو اون روزا حالم خوش بوده باشه اما سر زنده و خوش خنده بودم و همچنین جز نفرات ممتاز مدرسع ( حتی مدیر و معلم پرورشی و معاون و... هم از من خوششون نمیمود نمیدونم چرا ) تو همون سال هفتم توی ایام عید برای اولین بار پسر خالم علی رو دیدم ( چون روستا بودیم اصلا رفت امد نداشتیم و ندیده بودمش مگه تو بچگییییی ک یادم نمیاد ). علی ی سال از من بزرگ تر بود کلاس هشتم بود ی پسر با چشمای قهوه ای و درشت.     همون بار اول ک دیدمش ی حس عجیبی بهش پیدا کردم اون ایام عید تمام شد و حال روزم همونطور دلگیر گذشتتتت دیگه علی یادم نمیومد گذشت تا تابستون همون سال ک عروسی یکی از دایی هام بود و جشنش تو خونه علی اینا قشنگ یادمه وقتی در زدم و در باز شد همون چشمای قهوه ای و قشنگ یهو جلوم ظاهر شد  باز علی رو دیدم همون لحظههه همون لحظه ی حس عجیببب و غیر منتظره ای توی تمام تنم پیچید حسی ک انگار از تو چشماش میومد و مث ساعقه برخورد میکرد ب تمام قلبم میلرزید ی حس عجیب و بدون منطق و دلیل حسی ک اصلا دست خودم نبود عروسی تمام شد پاییز شد و بازم تو خونه پدر بزرگم رفتم مدرسه کلاس هشتم و درو از خانوادم این بار علاوه بر دلتنگی خانواده و غر های پدر بزرگ دلتنگی علی هم اضافه شده بود.    تا وقتی ک عید شد یکی دو بار علی و البته کل اعضای و نوه های خانواده مادری رو میدیدم و میومدن خونه بابا بزرگم ایام تعطیل علی همیشه با من سر سنگین بود برعکس اینکه بشدتتتتتتت پیش فعال و فضول و برونگرا بود و  بقیه رو اذیت میکرد ولی من چون عاشقش بودم باهاش خشک بودم اونم همینطور با من برخورد میکرد خدا میدونه چقدرررر عاشقش بودم و دلتنگی میکشیدم و دوست داشتم بهش بفهمونم ک دوستش دارم ولی هیچوقت جرعتشو پیدا نکردم حتی ی بار صداش کردم بهش بگم اینقد لرزیدم افتادم زمین ک اون ترسید من ۱۳ سالم بود و علی ۱۴ . عید همون سال ک رفتم روستامون کم کم همهمه بلند شد ک نازگل رو دادن ب پسر عمش رضا ( رضا پسر عمم بود و ۳۵ سالششششش بود و بخدا فقیر فقیر هم بود  ) .   من اصلا خبر نداشتم ولی غافل از اینکه پدر مادرم اینقدر قدیمی فکر میکردن ک مث دهه ۲۰ یا ۳۰  بدون اینکه نظر منو بپرسن واقعا قرار خاستگاری گذاشتن خدا میدونه اون چند روز ایام عیدو چقدر اذیت شدم چقدر خانوادم  با کتک با تهدید به طرد شدن با قوربون صدقه و .... منه ۱۳ ساله ک هنوز ب امام حسین به سن بلوغ جسمی نرسیده بودم رو احساساتمو تحت تاثیر گذاشت ک پسر عمت رو قبول کن خدا میدونه چقدر دو دل بودم و چقدر حالم گرفته بود از فکر اینکه قراره علی رو از دست بدم ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
💜🍃 سلام حبیبه جان محبت کنید این کلیپ و جواب منو برا خانمی که داغ پسر جوانشون و دیدن و .... بزارین عزیزم من از صمیم قلبم بهتون تسلیت میگم خیلی خیلی درکتون میکنم و میدونم که این داغ به شدت سخته...چون خودمونم تجربه دیدن و داشتیم و.. اما خواهر گلم شما نباید بخاطر این امتحان خدا ایمانت و کلا ببازی و خدایی نکرده حتی به خودکشی و.. حتی فکر کنی که فکرشم اشتباهه .عزیزم هرکی و خدا بیشتر دوست داشته باشه امتحانات سخت تری ازش میگیره و شما تنها کسی نیستید که این اتفاق و تجربه میکنید و هزاران نفر مثل شما این امتحانات سخت و دادن ناشکری نکنید ما که به مادر های شهدا که بعضی چند جوانسون و ازدست دادن و به مصیبت های ائمه و ...فکر کنید ماکه عزیز تر از ائمه نیستیم ببینید چه امتحانات سختی میشدن .. شما کلا فراموش کردین که این دنیای فانی خیلی خیلی زودگذر و ما ابدیت در پیش داریم و شما هم میتونی با بالا بردن ایمانت و دعا و خیرات برای پسر عزیزت آرام تر شی و ان شاالله که در بهشت همنشین هم باشید اما اگه خدایی نکرده اشتباهی بکنی نه دنیارو داری و نه آخرتی.. پس صبور باش نماز صبرحضرت زینب بخون با عبادت و تکیه به خدا آروم شو به مصیبت‌های حضرت زینب و امام حسین ع فکر کن و با عبادت و توکل و دعا و خیرات برای پسرتون روزگار سپری کن بالاخره دختر شما هم امیدش به شماست و باید تکیه گاهش باشید و ایشون هم از شما صبوری و یاد بگیره مطمئن باشید جایگاه پسرتون هم در اون دنیا بهشته و براش دعا و خیرات کنید ..ان شاالله که خدا بهتون صبر زینبی بده و کمکتون کنه .این کلیپ و هم براتون گذاشتم حتما ببینید .باز هم تاکید می‌کنم خواهر گلم ایمانتان و قوی کنید از صبرو نماز کمک بگیرین اماکن مذهبی برین نماز شب بخونین و از خدا کمک بخواین سخنرانی های استاد شجاعی و..رو گوش بدین و از کانال همسران خوب از استاد پور احمد خمینی مشاوره بگیرین وبه دخترتون هم کمک کنید یا حضوری هم خودتون و هم دختر گلتون به مشاور خوب و مومن برین و کمک بگیرین. التماس دعا عزیزم این کلیپ و هم براتون گذاشتم حتماببینید.سلامتی و فرج آقا صاحب الزمان صلوات ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
💜🍃 سلام ممنون میشم راهنماییم کنین بعضی از انگشتان پام ناخنش نزدیک یکسال هست ضخیم و صفت شدن اولا وقتی با ناخن گیر میگرفتم پودر میشد الان آنقدر صفت شده کنده نمیشه دکتر رفتم پوماد داد ولی اثر نکرد میشه بگید چیکارش کنم؟ امروز ناخنم رو گرفتم خون اومد پام خیلی زشت شده و اینکه کف پاهام لکه های قرمز زده هیچ درد و خارشی نداره علتش چیه؟ 👇❤️ @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
☀️🍃 راه ثابت شدن نجاست اشیاء پرسش :از چه راه هایی می توان حکم کرد که چیزی نجس است؟ پاسخ :نجس بودن چیزى از سه راه ثابت مى‏شود: اوّل آن که انسان یقین پیدا کند، ولى گمان حتّى گمان قوى کافى نیست؛ بنابراین، غذا خوردن در بعضى از اماکن عمومى‏که گاه انسان گمان قوى به نجس بودن آنها دارد جایز است، مگر آن‏که یقین به نجاست پیدا کند. دوم آن که «ذوالید» یعنى کسى که چیزى در اختیار اوست (مانند صاحب خانه و فروشنده و خدمتکار) خبر دهد که آن چیز نجس است. سوم دو نفر عادل و یا حتّى یک نفر گواهى دهد. منظور از رطوبت سرایت کننده پرسش : منظور از رطوبت مسرى چقدر است؟ اینکه سردی حس کنیم کفایت می کند؟ پاسخ :منظور از رطوبت براى سرایت این است که وقتى دست خشک بر آن شىء مرطوب بگذارد، انسان به آسانى آثار ترى را ببیند. سردى دسته در هیچ ارتباطى به رطوبت ندارد، و نجاست به آن منتقل نمى شود، و این سؤال دلیل وسواسى بودن شماست. تماس با شیئی که قسمت نجس آن معلوم نیست پرسش :اگر فردی بداند قسمتى از فرش، یا لباس نجس شده امّا نمى داند کدام قسمت آن است اگر دست، به قسمتى از آن بزند، تکلیف چیست؟ پاسخ :دست او نجس نمى شود، همین طور هر دو چیزى که مى داند یکى از آن دو نجس شده، ولى نمى داند کدام نجس است ملاقات با یکى از آن دو سبب نجاست نمى شود. شک در نجس یا پاک بودن آب پرسش :اگر شک کنیم آب پاک است یا نجس، با فرض اینکه حالت سابقه اش را می دانیم چه حکمی دارد؟ پاسخ : آبى که قبلًا پاک بوده شک داریم‏ نجس شده یا نه، پاک است و آبى که قبلًا نجس بوده شک داریم پاک شده یا نه نجس است. شک در نجاست یکی از دو ظرف یا دو لباس مورد استفاده پرسش :اگر دو وسیله داشته باشیم و شک کنیم که کدام نجس است تکلیف چیست؟ پاسخ :هرگاه مى‏داند یکى از دو ظرف، یا دو لباس که هر دو قابل استفاده اوست نجس شده و نداند کدام است باید از هر دو اجتناب کند (مثلاً در مورد خوردن یا استفاده برای لباس نمازگزار)، امّا اگر مثلًا نداند لباس خودش نجس شده، یا لباس شخص بیگانه‏اى که مورد استفاده او نیست، اجتناب لازم نمى‏باشد. رفع شبهه تعارض از مساله ۱۳۸ و ۱۴۵ رساله پرسش :لطفا در مورد دو مساله ۱۳۸ و ۱۴۵ بیشتر توضیح دهید که چگونه دستمان نجس نمی شود اما باید از آن وسیله اجتناب کنیم؟ پاسخ :در ملاقی اصل بر طهارت است ولی در شبهه محصوره، احتیاط واجب است که از دو طرف شبهه اجتناب شود ولی اگر چیزی فقط با یک طرف از آنها ملاقات کند حکم طهارت را دارد. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 به سر دوراهی كه رسیدیم راننده ترمز كرد و گفت: «آقایون به سلامت، قدم رو تا پادگان».  باقر از پشت وانت تویوتا جست زد پایین؛ و دست من و مرتضی را هم كشید.  بعد از یك هفته مرخصی و بوهای جور به جور توی شهر، حالا دوباره بوی منطقه جنگی حالی به حالیم می كرد.  مرتضی نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: «باز هم تنگِ غروب رسیدیم».  باقر پشت بند حرف او را گرفت و بی حال ادامه داد: «...  و باز هم دوراهی غُصه».  مرتضی ساكش را روی شانه انداخت و به راه افتاد.  باقر كنار شانه خاكی جاده نشست و به سرخی غروب خیره شد.  مانده ام با مرتضی بروم یا كنار باقر بنشینم.  «خُل شده.» به رقتن مرتضی نگاه می كنم و می گویم: «كدام مان خُل نیستیم؟».  باقر كه انگار خلق تنگش از جوش و خروش افتاده از جا بلند می شود و مثل گوریل به سینه اش می كوبد: «به این جناب خُل بگو صبر كند تا با هم برویم».  انگشت چرك و شورم را تو دهانم می كنم و سوت می زنم.  مرتضی برمی گردد و نگاه مان می كند؛ و تا برسیم ساكش را وسط جاده می كوبد و روی آن می نشیند.  چند لكه ابرِ سرخ و خاكستری در هم پیچیدند و خورشید زوركی به آسمان بند شده.  چفیه ام را مثل حوله حمام به سر و سینه و زیر بغلم می مالم و پُف پُف می كنم.  حالا دیگر گرمای جنوب را خوب می شناسیم و بفهمی نفهمی به آن عادت كردیم.  به مرتضی كه می رسیم مثل مجسمه ای بی جان خودش را به زمین می اندازد و تاق باز دراز می كشد.  باقر ساك او را هم برمی دارد و روی شانه دیگرش می اندازد و می گوید: «فكر كردی نفهمیدیم خُلی كه دارای نقش مجسمه را بازی می كنی؟».  مرتضی شاد و شنگول از جا می پرد سر باقر را در بغل می گیرد: «آخرش به حرفِ این آقا خُلِ رسیدی یا نه؟ اگر می خواهی دوراهی غصه دق مرگت نكند باید بزنی به سیم آخر، پیاده!» هر سه نفرمان می دانیم برای رسیدن به پادگان حداقل باید پنجاه كیلومتر راه برویم.  باقر كلافه است و حرفهایش با حرص از دهانش بیرون می زند: «من...  آخرش از دست تو سر به كوه و بیابان می گذارم».  مرتضی دستش را زیر بند ساك می اندازد و با مهربانی به باقر نگاه می كند: «رفیق هم رفقای امروزی، هم قهر می كنند هم ساك آدمهای خُلِ كول كش می كنند.» هر سه می خندیم و مرتضی می گوید: «موافق اید چیق صلح بكشیم؟».  بعد دستش را فرو می كند تو ساك و نخودچی كشمش هایی را كه مادرش توشه راهش گذاشته بیرون می آورد و با ما قسمت می كند.  یك ساعت بیشتر است كه راه می رویم.  وقتی هوا حسابی تاریك می شود به این نتیجه می رسیم كه عجب غلطی كردیم.  «بچه ها به نظرم جلوتر نرویم بهتر است، می ترسم اسیر بشویم.» باقر كه حالا پاك بی خیال شده و چند قدم جلوتر حركت می كند؛ برمی گردد و لگدی به طرف مرتضی می اندازد.  مرتضی فرار می كند و از خنده ریسه می رود.  باقر می گوید: «اگر تو فرمانده جنگ بودی بعید نبود كه سربازانت صدكیلومتر دورتر از خط مقدم اسیر بشوند».  مرتضی دوباره یك مشت نخودچی كشمش به طرف باقر می گیرد و صدایش را كلفت می كند و می گوید: «درست است رزمنده.  بهتر است دوباره چیق صلح بكشیم».  وقتی برمی گردم به شكلك درآوردن مرتضی نگاه كنم درجا خشكم میزند.  دو تا فندق نورانی می بینم كه هر لحظه بزرگتر می شود.  ذوق زده به جاده خاكی خیره می شوم.  مرتضی ساكش را روی شانه جابجا می كند و می گوید: «یا جدّا».  فندق نورانی بزرگ و بزرگتر می شود.  باورم نمی شود.  وانت تویوتا چند متر جلوتر ترمز می كند و گرد و خاك جاده به سر و مغزمان هجوم می آورد.  راننده چراغ كابین را روشن می كند.  فقط یك نفر كنار راننده نشسته جلو می رویم.  مرتضی خوشمزگی می كند: «سواره كه از پیاده خبر ندارد».  مردی كه چفیه سفید روی شانه اش انداخته و كنار راننده نشسته لبخند می زند و می گوید: «خبر دارد».  راننده اخم می كند و دنده معكوس می كشد و پدال گاز را بی خودی فشار می دهد.  «بپرید بالا».  مرد چفیه سفید كه لباس بسیجی رنگ و رخ رفته ای به تن دارد، دستش را روی دست راننده می گذارد و با سر عقب ماشین را نشان می دهد.  بعد به ما نگاه می كند و می گوید: «این جلو برای دو تا شیربچه جا هست، من كه می خواهم بروم عقب آب و هوا عوض كنم.» باقر فرز می پرد بالا و تنگِ راننده می نشیند.  مرتضی ساكش را می اندازد عقب تویوتا و بدون استفاده از دست و با یك جست بلند بالا می رود.  برای تصمیم گرفتن معطل نمی شوم و می روم عقب.  باقر سرش را از پنجره بیرون می آورد و برایم خط و نشان می كشد.  ماشین حركت می كند و هوای گرم روی صورت گُر گرفته مان بازی می كند.  «حتماً می خواهید بروید پادگان؟» به صورت آفتاب سوخته مرد چفیه سفید نگاه می كنم و می گویم: «بله».  ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#مسافر_بهشت ❤️🍃 به سر دوراهی كه رسیدیم راننده ترمز كرد و گفت: «آقایون به سلامت، قدم رو تا پادگان».
مرتضی ساكش را زیر سرش می گذارد و یله می دهد: «نگوئید پادگان، بنویسید جهنم - راه ابریشم هم اینقدر سخت و طولانی نیست.» مرد چفیه سفید دستی به ریش های مشكی و به قاعده اش می كشد و سرش را مثل معلم حساب و هندسه تكان می دهد.  حدس می زنم زیر زبانش پر از حرف باشد.  قیافه اش كه اینجوری می گوید.  «مگر شما بسیجی نیستید؟» مرتضی یله اش را از روی ساك برمی دارد و می گوید: «بفرمایید حالا كه بسیجی شدیم الفاتحه».  مرد چفیه دستش را روی دست مرتضی می گذارد و لحظه ای بی آنكه حرف بزند او را نگاه می كند.  مرتضی دست دیگرش را كه آزاد است روی سینه می گذارد و خم می شود.  «مخلصیم اخوی، می خواهید معجزه كنید؟» مرد چفیه سفید از حرفهای مرتضی یك دلِ سیر می خندد و آخرسر می گوید: «ماشاا... به این روحیه».  مرتضی لب و دهانش را كج و معوج می كند؛ زیپ ساك را باز می كند و مشتی نخودچی كشمش بیرون می آورد و به طرف مرد چفیه سفید می گیرد.  «بخورید برای فك تان خوب است.  ما به اش می گوئیم چیق صلح، چون باعث می شود حرفهای اضافی نزنیم و زیر مشت لگد دوستان نیفتیم.» به آسمان نگاه می كنم.  ماه همراه مان می آید.  از مرد چفیه سفید خوشم آمده دلم می خواهد مرتضی با احترام بیشتری با او حرف بزند؛ اما انتظار بیهوده ای دارم.  «شما هم بسیجی هستید؟ قیافه تان كه به از ما بهتران می خورد.» مرد چفیه سفید كه لبخند از لبش دور نمی شد، سرش را تكان می دهد و می گوید: «مثل خودت، اما نه به مخلصی تو».  خسته ام و چشمهایم را می بندم.  مرتضی یك ریز حرف می زند.  انگار چیق صلح نتوانسته فك اش را از كار بیندازد.  «... شنیدم فرمانده لشكر عوض شده.  خدا كند به فكر مشكلات بچه بسیجی ها باشد.  یعنی...  من كه چشمم آب نمی خورد.» حرفهای مسلسل وار مرتضی آرامش را از مغزم گرفته است.  چاره ای ندارم باید قید یك چرت خواب را برنم.  از قرار معلوم تا به پادگان برسیم او مرد چفیه سفید را تخلیه اطلاعاتی كرده است.  «... اگر من فرمانده لشكر بودم دستور می دادم ده تا دیو ارتشی به قطار صف بكشند اول دوراهی غصه تا بسیجی های بخت برگشته ای مثل ما راحت به پادگان برسند».  «یعنی غصه تو همین است؟» مرتضی صدایش را تو گلو می اندازد و چپ چپ به مرد چفیه سفید نگاه می كند.  «ای بابا مثل اینكه تو باغ نیستی، اصلاً می دانی دوراهی غصه كجاست؟ همین جاده ای را كه الان دارد برایمان لالایی می خواند را می بینید؟ برو تا برسی به اولش».  مرد چفیه سفید با اشاره سر حرفهای مرتضی را تأیید می كند و لبخند می زند.  نگاهم به شیشه عقب ماشین می افتد.  باقر چِشم و ابرو بالا و پایین می كند و انگار می خواهد موضوعی را بفهماند.  مدام به مرد چفیه سفید اشاره می كند و با دست به سرش می كوبد.  یقین فهمیده مرتضی مثل همیشه آب و روغن قاطی كرده.  «... مشكل دیگری نداری؟ فقط همین؟» مرتضی دوباره روی ساك یله می دهد و با دلخوری می گوید: «نه جناب فرمانده، باقی سلامت، بعدش شهادت».  مرد چفیه سفید دستش را روی شانه مرتضی می گذارد و صمیمانه نگاهش می كند.  «چرا ناراحت می شوی؟ راحت حرفت را بگو، اصلاً فكر كن من فرمانده لشكر هستم.» مرتضی این بار چشمهایش را می بندد و دراز می كشد و سرش را روی ساك می گذارد.  فكر می كنم چیق صلح اثرش را گذاشته است.  صدایش خواب آلود است.  «نه اخوی من و تو گروه خونی مان به این حرفها نمی خورد.  فعلاً لالایی بهتر است.» از دیدن چشمهای بسته مرتضی همان قدر خوشحال می شوم، كه از دیدن تویوتا.  تو خواب و بیداری هستم كه ماشین ترمز می كند و صدای باقر را می شنوم: «رسیدیم.» مرد چفیه سفید هم با ما پیاده می شود و هر سه نفرمان را در آغوش می گیرد.  در آخرین لحظه می گویم: «ببخشید، این رفیق ما خیلی زود صمیمی می شود».  مرد چفیه سفید با دو دست بازوهایم را می گیرد و لبخند می زند.  «همین جوری خوبه، اصل، اخلاص است، كه دارد.» وقتی تویوتا دور می شود باقر به دست با پیشانی اش می كوبد و می گوید: «فهمیدید كی بود؟» مرتضی بند ساك را روی شانه اش جابجا می كند؛ و نخودی را به هوا می اندازد و دهانش را زیر آن می گیرد: «آره فهمیدیم، پسرِ بابایش بود.» باقر سكوت می كند و به راه می افتیم.  شب وقتی تو آسایشگاه دراز كشیدیم و به سقف نگاه می كنیم، صدای باقر را می شنویم.  انگار با خودش حرف میزند: «كسی كه عقب تویوتا نشسته بود فرمانده لشكر بود.  حاج عباس كریمی».  ناگهان مرتضی مثل برق گرفته ها تكان می خورد.  می بینیم كه چشمهایش گرد شده و رنگش پریده.  به باقر نگاه می كند.  چشمهای باقر هم خیس اشك است.  دیگر هیچ شك و شبهه ای برای مرتضی باقی نمانده.  مثل یك تكه گوشت بی جان در جایش می افتد.  بعد دست لرزانش را دراز می كند و تو گرمای كلافه كننده آسایشگاه پتو را به سرش می كشد؛ و تا صبح زار زد سه ماه بعد وقتی می خواهیم به مرخصی برویم خیال مان راحت است.  می دانیم وقتی برمی گردیم چند دیو ارتشی به قطار صف كشیدند.
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 با سلام خدمت هم گروه های عزیز قابلمه روحی باش چقندر پختم داخلش سیاه شده هر کاریش می
❤️🍃 سلام خدمت دوستان گلم خانمی عکس پای بچه اش گذاشته لکه هاقرمزمانندهست حتماخواهرعزیزم ببردکتربگوآزمایش پلاکت واسه اش بنویسدممکنه پلاکتش مشکل داره حتماچکاب بشه 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹 پمادکورتام ۵%براخارش وزخمهایی که دوستان گفتن ازشستن ظرف ولباس میگیرن عالیه خواهرزاده من پشت دستهاش وپشت گردنش میخاریدبعدزخم میشدوپینه می‌بست باکلی دکتری فایده،ی دوست این پنادومعرفی کردن زدوخداروشکرعالی شد،خودمم پشت گردنم توموهام بعدازخارش زخم میشدهمینومیزنم عالیه. 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹 سلام خواهش میکنم سوال منم بزاریدتوگروه تادوستان کمکم کنند،دوستان براشفای مریض سرطانی اکرکسی تابه حال شفایی پیداکرده بگین باچه دعایی ذکری ختمی خواهش میکنم،دخترخواهرشوهم طفلی سرطان داره براش دعاکنیدخواهرکوچیکشم فوت شدازهمین سرطان دیگه مادرش طاقت خدایی نکرده داغ دیگه نداره،التماس دعا. 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹 سلام براخارش مقعدکه دوستان پرسیدن فقط راه حلش وازلین بزنندوهمیشه تمیز باشه . 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹 براترک پاهاوپوسته پوسته شدن فقط کره بدن عالیه که مخصوص بدن به صورت نبایدزدمن خشخاشی شوگرفتم ،کرم نه کره بدن. 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹 سلام در مورد خانمی که گفتن نوه ۱۳ سالش کیست داره نگفتین تو چه قسمتی هست اگر درتخمدان باشه من خودم ۲۶ ساله کیست دارم از سن۱۷ سالگی گاهی اوقات خیلی بزرگ میشه با مصرف دارو برطرف میشه و الان ۳ تا بچه دارم با وجود کیست حامله هم میشدم اما بعضی کیست ها با دارو برطرف نمیشه حتما باید عمل بشه اگر کیست تخمدان هست پیش یک دکتر زنان حاذق ببرید انشالله خوب میشه 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹 سلام خانمی گفت اگر دیسک پاره بشه راه درمان هست به جز عمل بله خانم راه حلی هست مادر شوهرم رفتیم پیاده اربعین حسین (ع) دیسکش پاره شد اگر اهواز هستین دکتر شرافتمند دکتر عموی اما دکتر حاذقی هستن چند جلسه آمپول زد تو کمرش ماشالله زود خوب شد 🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹 سلام صبحتون بخیر یه خانمی پیام داده بودن در مورد تپش قلبشون گفته بودند میخواستم بگم منم تپش قلب داشتم خیلی دکتر رفتم متوجه نمیشدندتا اینکه یه بار حالم بده شد رفتم پیش دکتر حکمت اصفهان گفتند قلبم رگ اضافه داره باید بسوزونیم اینکار کردم خداراشکر خوب شدم حالا شماهم با یه متخصص خوب صحبت کنید ببینید نظرشون چیه.انشالله شفای کامل پیدا میکنید ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
💜🍃 سلام خانم عزیزی ک گفتین پودرزنجبیل یک قاشق،باریکذقاشق خردل ودویاسه قاشق عسل برا گرمی مغز بدیم بچه ها برای حافظشون روزی چ مقداری ازش باید روزانه بخورن یا ب بچه هامون بدیم ممنون میشم جواب بدین وبراتون دعا میکنم باتشکر از خانم حبیبی بزرگوار وهمه دوستان هم گروهی ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خسته نباشید یه سوال داشتم و راهنمایی میخواستم خوا هرای گلم من مو هام خیلی می‌ریزه هر دارویی و استفاده کردم. ولی درمان موقتی داشته. اگه کسی از دارو و شامپو ریزش مو. محقق تبریزی که در برنامه میدون هم در تلویزیون اومدن. کسی استفاده کرده و نتیجه گرفته و خوب بوده تجربه داره لطفاً راهنمایی کنید ممنون میشم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام عیدتون مبارک عزیزم تورخدا اورژانسی بزار ش مادرم سنگ صفرا داره از دل درد میناله سکته مغزی کرده نارسایی قلبی داره دیابت و فشارم داره سنگش ۲۴ از درد می ناله نمیشع عمل شم کرد ۲۳روزاسهال دل درد شدید داره تورخدا راهکاری هست ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام دوستان ،ازتون راهنمایی میخواستم واسه مشکلم اگع میشع کمکم کنید، من تقریبا ۱۰روزه که فک کنارگوشم وشقیقه همون جایی که غذا مجویم تکون میخوره منظورم هست هنگام که خمیازه میکشم درد میاد موقع عطسه که تب به جونم میاد چون خیلی درد میگیره درحالت عادی درد نداره اولش پیش خودم گفتم خوب میشع رفتم بهداشت به دکتر گفتم گفت شاید بد خمیازه کشیدی اینجور شده در حالی که همچین چیزی نبود‌‌. من دندون عقلم همون طرف خرابه و موقع که چیزی توش بره مخم آتش میگیره نمیدونم بخاطر دندونمه یا گوشم مشکلی پیدا کرده ، همیچی مشکلی داشتید که راهنمایی ام کنید .همین الان عطسه کردم اشکم درامد از درد نمیدونم چه کنم راستش خیلی هم میترسم برم دکتر بگع مشکلی هس😭 😭 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام حبیبه خانم گل خوبی عزیزم.عیدتون مبارک❌خواهش میکنم این پیام منا بذار تو گروه دوستان کمکم کنند❌❌❌یه شوهر بداخلاق وبد دهن دارم با یه بچه که ضعف اعصاب گرفته از دست باباش توراخدا دوستان اگه دعایی ذکری راه حلی دارین برام بفرستین...تو راخدا دعا کنید شوهرم بره یه جا راه دور خسته وافسرده شدم بسکه بداخلاقه بخدا روز وشب ندارم از دستش..کارم فقط شده گریه و آه..جلو دخترم هم نمیتونم گریه کنم میریزم تو خودم ..توراخدا اگه میتونید بانفسهای گرمتون دعام کنید.یه راهنمایی کنید من چیکار کنم از دست این به ظاهر مرد❌❌❌❌ ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام دکتر مغز واعصاب کودکان درقم کسی می‌شناسه که پیشش رفته باشه جواب گرفته باشه یه دختر ۸ساله پیش فعال دارم کل زندگی رو به کام ماتلخ کرده هممون عصبی شدیم انضباط ودرسش افتضاحه... خواهشاً کمک کنید...مادر دل‌نگران 😢 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام عزیز اگه میشه پیام منو هم داخل گروه بزار شاید یکی از خواهرا تجربه ای داشته باشه و بتونه کمک کنه دوستان گلم دوسه سال پیش همسر جوانم دچار بیماری سرطان شد و بماند که چه روزهای سختی رو گذروندیم و به لطف خدا و کمک امام رضا علیه السلام داروها جواب دادن و ....فعلا درمان شده و مدتیه که فقط چکاپ میره اما من آروم و قرار ندارم همش دلشوره دارم که نکنه خدایی نکرده اتفاقی براش بیفته آخه خیلی خیلی دوستش دارم و دوتا بچه کوچیک هم دادم تو رو خدا اگه کسی دعای مجرب یا هر کاری برای طول عمر عزیزان بلده بهم بگه تا انجام بدم ودل پر غم‌ منم آروم بگیره ... اجرتون با حضرت زهرا س ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام وقت بخیر لطفا مشکل منم بزارید شاید راهکاری پیدا کردم پسر دوازده ساله دارم که از نظر خورد و خوراک عالی ولی همیشه از اول مهر سرما میخوره تا مدرسه ها تعطیل بشه همیشه هم با آبریزش ساده شروع میشه و به عفونت ریه و تنگی نفس منجر میشه واقعا دیگه نمیدونم چه کار کنم همش دکتر و دارو. که حتی به بیشتر داروها مقاوم شده و اثری نمیکنه خواهش میکنم اگه تجربه ای دارید کمک کنید 👇❤️ @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
♂️بهبود مشکلات آقایان(طب شفاء)🚹 🔴 درمان قطعی و بدون بازگشت مشکلات آقایان به روش گیاهی و بدون عوارض را به شما هدیه می دهیم. ✅بی میلی و سردی.. ✅اختلالات نعوظ... .... 🔶زیر نظر حکیم خیراندیش🔶 و پشتیبانی کادر حرفه‌ای طب سنتی🌱 🚧برای درمان مادام‌العمر و ریشه ای مسائل آقایان به کانال زیر مراجعه کنید.👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2547319445C646af6902d ┈••✾•🌹•✾••┈ ☝🏻مجوز رسمی داخل کانال مشاهده کنید. 💯عارضه شما قابل درمانه فقط کافیه اعتماد کنید. (با رضایت 5 هزار درمانجو)