شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 مرجان چند روز بعد مامان زنگ زد و جواب مثبت مینا رو اعلام کرد. و قرار بله برون
#داستان_زندگی 🌸🍃
مرجان
سال شصت ونه بود و یک سال میشد که مینا رفته بود یادمه اولین روز پایبز بود و من شب قبل ۲۰ ساله شده بودم،
چند ماهی بود که مریم به خونه جدیدی اسباب کشی کرده بود که صاحبخونه طبقه بالاشون بود، چند باری که رفته بودم اونجا زن صاحبخونه رو دیده بودم و ازش خوشم نمیاومد، خیلی فضول بود و زیاد سوال میکرد.
اون روز مریم اومد خونمون و گفت زن صاحبخونشون گفته که زن صابخونشون منو برای پسرش که تراشکاره و تو یه تراشکاری کار میکنه، و حدود ۵ سال از من بزرگتره ، خواستگاری کرده. گفته دنبال یه دختر اروم و مظلوم مثل خواهر تو میگشتم واسه پسرم.
مامان خیلی خوشحال شده بود و از مریم میپرسید خب پسره چه شکلیه؟ چه جور پسریه؟ مریم میگفت من چیزی از پسره نمیدونم صبح میره شب میاد انگار دوتا پسر دیگه ام دارن که ازدواج کردن، مامان با ذوق گفت خوبه خواهرشوهر نداره راحته، حالم از خوشحالی مامانم بد بود. شب که بابا اومد باهاش حرف زد و بابا ام گفت بگو بیان این دختره ام بره خیالم راحت شه.
چند روز بعدش اومدن خواستگاری، من تو اتاق بودم و صداهای سلام و علیک و احوال پرسیشونو میشنیدم.صدای مادرش بلند بود و لحجه عجیبی داشت. پدرشم همون لحجه رو داشت، صدای خودش اما آروم و بی لحجه بود.
یه کم بعدش مامان صدام کرد، رفتم تو آشپزخونه و سینی چایی که مریم ریخته بود رو برداشتم و رفتم تو حال، باوارد شدن من مادرش که زن چاق و سیه چرده ای بود تو جاش تکونیخورد و با لبخند و صدای بلند باهام سلام وعلیک کرد، پدرش مرد لاغر و تکیده ای بود و با دقت نگام میکرد. خودش قد متوسطی داشت و خیلی لاغر بود و سبزه بود و چشمای درشت و بینی بلندی داشت. اولین بار که سعید رو دیدم تو ذوقم خورد، انگار منتظر همون نگاه مشتاقی بودم که مینا میگفت، منتظر همون بی قراری که از حسام دیدیم، سعید ولی بی تفاوت نگاه میکرد نگاهش هیچ تفاوتی با نگاهی که به بابا کرد نداشت. حتی کنجکاوانه ام نبود، ولی چه میشد کرد اون که مثل حسام عاشق و دلباخته نبود، اون که ازون سر دنیا برای بردنم نیومده بود، من که مینا نبودم.
مادرش گفت که سعید قبلا یه بار نامزد کرده و نامزدیشو بهم زده، گفت چون نامزد قبلیش دنبال پول و پله بوده. مامان پرسید نامزدی تا چه حد؟ مامانش گفت صیغه خوندن. بعدم گفت پسرش تراشکاره و حقوق متوسطی داره و تازگی یه موتورم خریده. مراسم خیلی روتین و معمولی برگزار شد و بعد رفتن خواستگارا هر کس نظرشو میگفت. متوجه شدم همه بالاتفاق نظرشون مثبته و منتظرن که اونا زنگ بزنن و نظرشونو بگن. من قیافش به دلم ننشسته بود و اینکه قبلا نامزد کرده بود هم دلچرکینم میکرد ولی مامانم میگفت صبح تا شب که چپیدی گوشه این خونه، بیرون نمیری چهار نفر اقلا ببیننت، همینجوری ام که داره سنت میره بالا کسی در این خونه رو نمیزنه.
نباید ایراد بگیری به ایندت فکر کن.باید توام شوهر کنی دهن این مردم بسته شه، بابای بدبختتونم یه نفس راحت بکشه.
همین شد که وقتی اونا زنگ زدن که نظر مثبتشونو بگن مامان منم نظرش گفت و یه جلسه دیگه قرار شد بیان حرف بزنن.
جلسه بعدی اومدن و بازم نگاه سعید همون بی تفاوتی و سردی رو داشت. ولی من تصمیم گرفته بودم شوهر کنم تا دهن مردم بسته بشه، که نگن کوچیکه خشگل بود زود شوهر کرد بزرگه زشت بود رو دست مامان باباش موند.
قرار مدارای مهریه و عقد و عروسی گذاشته شد و من و سعید نامزد کردیم.
سعید هیچ شباهتی به مردی که تو رویاهام بود نداشت، نه عاشقم بود، نه پولدار بود، نه هدیه میخرید، فقط بود، یه حضور سرد و بی تفاوت
قرار بود عقد کنیم تا سعید بتونه پول جمع کنه و یه خونه اجاره کنه بعد عروسی بگیریم.
عقدمون یه عقد ساده محضری با حضور چن نفر از بزرگترای فامیل بود، روز عقد تو محضر سر سفره عقد رنگ و رورفته و غبار گرفته محضر نشسته بودم که داییم اومد و اروم چیزی در گوش مامانم گفت و مامانم بلند شد و دنبال داییم بیرون رفت ، مادرسعید که کنار من نشسته بود، دستپاچه شده بود و لباش سفید شده بود و مظطرب کله میکشید که مامان و دایی رو ببینه. چن لحظه بعد مامان که رنگ به رو نداشت اومد کنار مادرشوهرم و اروم کنار گوشش گفت منیر خانوم شما که گفتین پسرتون نامزد کرده بوده فقط، اینا که عقد کرده بودن. منیر خانوم تندی گفت وا خب منم همینو گفتم، گفتم صیغه عقد خوندن ولی سر خونه زندگیشون نرفتن. از اولم گفتم صیغه عقد خوندن، مامان گفت نه شما گفتین نامزد بودن ،صیغه خوندن اصلا اسمی از عقد نیاوردین.
منیر خانوم بلند گفت وا یعنی چی؟ میخوای بگی من دروغگوام. من با این گیس سفید میام به شما دروغ بگم احرت خدمو بفروشم؟ خوبه ما همون جلسه اول که اومدیم گفتیم ما چیزی از کسی پنهون نداریم. حالا ام چیزی نشده ناراضی این نزارین عقد کنن
#ادامه_دارد....
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 🌸🍃 باعرض سلام خدمت شما من موقع خواب پاهام خیلی اذیت میکنه احساس میکنم مغز استخوان پاهام
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
در طب اسلامی درمان اسم هست لطفا مراجعه کنید به یک حکیم طب اسلامی
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
خواهری که همسرشون قفسه سینه درد می کند حتما پیش یک پزشک متخصص قلب ویزیت بشونند
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
سلام
دوستی که پسرشون یک دمل قسمت دنبالچه یا ساکرال دارند احتمالا کیست مویی هست در طب شیمایی جراحی می کنند اما در طب اسلامی وسنتی درمان داره .نگران نباشند چیز خطرناکی نیست
دوستی که سوال در مورد تومور مغزی دارند در طب اسلامی درمان دارد .در طب سنتی هم درمان دارد
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️.
سلام وقت بخیر
درباره خانمی که از لیزر پرسیده بودند
من زیر بغل و پاهام رو تو یه مرکز خوب و شناخته شده لیزر کردم راضی هستم و برای رفع کامل موهای زائد حدود ۹ تا ۱۰ جلسه باید برید
لیزر ناحیه بیکینی هم شرعا حرامه ،دیگه تصمیم با خودتونه ...
خانمی هم که تو تهران متخصص ریه میخواستن حول و حوش انقلاب
دکتر سید علی جواد موسوی فوق تخصص داخلی و متخصص ریه هستند آدرسشون بلوارکشاورز هست
فوق العاده هستن 👌👌👌👌
خانمی هم که موقع خواب تو پاهاتون احساس بدی دارید ،احتمالا سندرم پای بیقرار دارید ، چون خواب آدمو مختل میکنه رو کیفیت زندگی تاثیر میزاره بنظرم اگه پیش پزشک برید با چندتا قرص و حرکات ورزشی خوب میشید
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
سلام در رابطه با اون خانمی که گفته اگه از این گروه استفاده کردین تو گروه اعلام کنید.
ذکر اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان رو ی خانومی گفتن ورد زبونتون کنید برای هر مشکلی خواستم ازش تشکر کنم خیلی ذکر خوبیه
و مطالب طب اسلامی که فرستاده میشه هم خیلی خوبن استفاده میکنم
و سوالاتی که پرسیدم هم دوستان خیلی خوب راهنمایی کردن.
در کل از نظر من بهترین کانال توی ایتاست.
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
باسلام من لینک یک گروه راداشتم الان نیست میشه بی زحمت دوباره برام بفرستین چون هرچه جستجو میکنم پیدا نمیشه فقط لینک دو میاد بالا با تشکر
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
سلام به همه ی عزیزان خانمی گفتن دختر عموشون ریه شون مشکل داره وباید ۳۰جلسه شیمی درمانی بشه من تو همین کانال هم خوندم وجای دیگه هم دیدم که۴۰روزدرهرروز ۶۰عددآب سیب بگیرن ودر طول روز به بیمار بدهندالبته دانه سیب بگیرن حتی سیب سنگ کیسه صفرا آب میکنه. درمان و دکترشون هم برن واز آب سیب هم استفاده کنن ببخشید طولانی شد.برای ظهور حضرت مهدی صلوات برای مشکل منم دعا کنید
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
سلام وقتتون بخیر خسته نباشید اروز وروزکار تان به شاد و خوشحال انشاءالله باشد ممنونم از حبیبه خانم که زحمت این گروه را میکشند می خواستم در جواب اون خانمی که گفت بودند یخچالشون زرد شد بکم از ابزار فروشیها جلا سنج بگیرند و مقداری روی یک پنبه بزند وبمالد به یخچال ویا هر وسیله ای که رنگش تغییر کرده ا تمیز ونوع میشه جلا سنج خیلی براق میکند
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#مسافر_بهشت ❤️🍃
روز 23 آبان 1359، راکت هواپيما ها، گلوله هاي توپ هاي دور برد، تير مستقيم تانکهاي دشمن بعثي، شهر سوسنگرد و مردم مظلومش را هدف قرار داده بود. سوسنگرد از سه محور در آستانه محاصره کامل قرار داشت، در شهر نيروي چنداني وجود نداشت و ما تقريبا مطمئن بوديم که عراقي ها با اين همه نيرو وتجهيزات بزودي به سوسنگرد نزديک مي شوند و راه هاي مواصلاتي را مي بندند؛ لذا با توجه به نبود نيروي کافي در مقابل دشمن، تعداد اندکي از برادران پاسدار، ارتشي، ژاندارمري و بسيجيان بومي منطقه که در شهر حضور داشتند، تصميم به مقاومت گرفتند. شدت آتش دشمن و انفجار هاي پي درپي انواع گلوله ها و بمب هاي جنگي شهر را در کام آتش و دود فرو برد و ديگر تحرکي از سوي نيروهاي خودي در خيابانهاي شهر مشاهده نمي شد. بنده که حدود 16 سال بيشتر سن نداشتم، به همراه پنج نفر ديگر از همرزمانم که در مسجد جامع سوسنگرد حضور داشتيم، تصميم گرفتيم، به منزلي که جنب مسجد قرار داشت، جا بجا شويم؛ ساعت حدود 2 بعد از ظهر بود. چند قبضه اسلحه، ام يک و تعدادي نارنجک تفنگي و دستي و نيز مقداري نان و پنير را همراه خود برديم. شب را تا صبح در زير بمباران و گلوله باران انواع آتشبارهاي سنگين ارتش رژيم بعثي، لحظه هاي سختي را پشت سر گذاشتيم. دو حالت بيشتر براي ما متصور نبود «ياشهادت يا اسارت» و قطعا ترجيح داديم که راه شهادت را طي کنيم. شخص مسني به نام حاج آقا نراقي که فردي با خدا، باصفا و دوست داشتني بود، در جمع ما حضور داشت و همواره به ما اميد مي داد و ميگفت: نگران نباشيد، انشاء ا... شهر سقوط نخواهد کرد؛ و بعد با آرامش به نماز مي ايستاد.
صبح روز بعد (24 آبان) به همرزممان، ناجي بيت سياح که از بسيجيان سوسنگرد است، گفتيم: از پله بالاي خانه برو و ببين وضعيت چيست؟ انتظار داشتيم دشمن شهر را تصرف کرده باشد ناجي با حالتي نگران کننده، پايين آمد و گفت: نيرو هاي زيادي روي پشت بامها مستقرند، احتمالا عراقي اند؛ اما مطمئن نيستم. خودمان را آماده هر گونه اتفاق کرديم. به ناجي گفتيم: حالا که زياد مطمئن نيستي، مجددا برو و با دقت بررسي کن. اين بار شتاب زده و خوشحال، فرياد زد: اين ها فارسي صحبت مي کنند، خودي هستند. بلافاصله از منزل خارج شديم و به اتفاق حاج آقا نراقي به مسجد رفتيم. رزمندگاني که داخل مسجد بودند، انگار از قبل حاج آقا نراقي را مي شناختند، چون متوجه شدم که احترامش را داشتند و به گفته هاي او عمل ميکردند. اسلحه، ام يک خودم را به مسئول تسليحات داخل مسجد تحويل و در مقابل يک قبضه ژ3 و چهار عدد نارنجک دستي گرفتم. در دو طرف خيابان اصلي شهر که به پل و رودخانه منتهي مي شود، سنگرهايي بود که بنده به اتفاق بسيجيان مسجد جامع قبل از محاصره کنده بوديم و رزمندگان در طول محاصره در آنها موضع گرفتند، مستقر شدم. در يکي از اين سنگرها، وقتي در کنار رزمندگان قرار گرفتم؛ يکي از آنها به من گفت: چون شما بومي هستيد، راهها را مي شناسيد، لازم است که ما را راهنمايي کنيد؛ در اين ميان خبردار شديم، تعدادي از نيروهاي ژاندارمري در آن سوي رودخانه در هنگ( ژاندارمري)محصور شده اند و ميخواهند به همراه دو دستگاه جيپ به طرف ما بيايند. تصميم گرفتيم به طرف عراقي هايي که در اطراف هنگ مستقر شده بودند تير انداي کنيم تا آنها بتوانند براحتي از پل عبور کنند. اولين جيپ عبور کرد و همه رزمندگان خوشحال شدند؛ بلافاصله جيپ دوم حرکت کرد، اما به وسط پل که رسيد، ناگهان مورد اصابت گلوله مستقيم مزدوران بعثي قرار گرفت و منفجر شد. يکي از بچه ها گفت: مي خواهم سينه خيز به طرف جيپ بروم تا شايد شهداء را با خودم به اين سمت بياورم، شما به طرف دشمن تير اندازي کنيد تا متوجه حرکت من نشوند. بعد از گذشت حدود 15 دقيقه،آن رزمنده آمد و با خودش فقط يک کف دست قطع شده آورد و گفت: ببينيد بچه ها، فقط يک کف دست سوخته از شهداء باقي مانده است؛ همه به شدت متأثر و ناراحت شديم و قطعا اين چنين وقايع تلخ، عزم و صلابت ما را در مقابل دشمن بيشتر مي کرد.بخشي از نيروهاي بعثي به همراه تعدادي از تانکهاي خود، به بخش جنوبي شهر(سه راه هويزه) نفوذ کردند. درگيريهاي تن به تن، بين رزمندگان شجاع ما و دشمن تا بن و دندان مسلح بعثي شدت گرفت و خسارات و تلفات سنگيني به نيروهاي عراقي که توقع چنين مقاومتي را از طرف رزمندگان ما نداشتند، وارد آمد.روز 25 آبان درگيريها در کوچه پس کوچه هاي شهر بيشتر شد. دشمن فشار ميآورد و اندک نيروي موجود در شهر به سختي مقاومت ميکردند. دو روز گذشته بود و گرسنگي کم کم در چهره بچه ها نمايان مي شد.
#ادامه_دارد....
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#مسافر_بهشت ❤️🍃 روز 23 آبان 1359، راکت هواپيما ها، گلوله هاي توپ هاي دور برد، تير مستقيم تانکهاي
#ادامه
. در حال گذر از پشت بام خانه اي بوديم که شير زن عرب، کمر بسته از خانه بيرون آمد؛ جلوي ما را گرفت و گفت: ميدانم که از صبح ديروز تا کنون غذا نخورده ايد، اين خانه متواضع ما در خدمت شماست، با اسرار زياد ايشان، خوراکي مختصر برايمان تهيه کرد و در پايان گفت: مطمئن باشيد تا شما هستيد ما شهر را ترک نميکنيم و در کنار شما خواهيم ماند. ناگهان اشک در چشمانم حلقه زد! وقتي موضوع را براي دو تن از همرزمانم که زبان عربي نمي دانستند تعريف کردم، با تمام وجود تکبير گفتند.
خيلي از مردم در خانه هايشان پناه گرفته بودند و با اينکه مي دانستند که خطر در کمين آنهاست، اما حاضر به ترک شهر نبودند و اين قوت قلب رزمندگان بود.
در چهار راه اصلي شهر، در سنگرهايي که توسط رزمندگان درست شده بود، مستقر شديم و بصورت متناوب و نوبتي به طرف نيروهاي بعثي که تعدادي از آنها در پشت تانک خود، در بازار سوسنگرد که بعد ها توسط رزمندگان اسلام منهدم شد، پنهاه برده بودند، تيراندازي مي کرديم. در اين ميان، يک ماشين استيشن در وسط چهار راه بزرگ شهر، نزديک سنگر ما، با سرعت آمد و محکم ترمز گرفت و نظر ما را به خود جلب کرد. رزمنده اي که خود راننده استيشن بود، سريع از ماشين پياده شده و با صداي بلند فرياد زد: بچه ها، من يکي از تانکهاي عراقي را با آرپي جي منهدم کردم، به اتفاق همه رزمندگاني که در آن نقطه حضور داشتند، با صداي تکبير و صلوات، ايشان را تشويق کرديم. هر لحظه خبر هاي خوب و خوشحال کننده اي به گوش مي رسيد که مايه آرامش خاطر ما بود. با توجه به نبود نيرو و نداشتن سلاح و مهمات و حتي آذوقه کافي، محدود رزمندگان مستقر در شهر، با روحيه اي بالا و سرشار از اميد به خداوند، همچنان ميجنگيدند. اميد به پيروزي در دلهاي بچه ها موج مي زد! مطمئن بوديم که امدادهاي غيبي کمک رسان ما خواهد بود و اين آيه شريفه که «چه بسيار باشد که به ياري خدا گروهي اندک بر سپاهي فراوان پيروز يافته اند که خدا يار و معين بردباران است».تانکي که جرأت پيدا کرد، در يکي از خيابانهاي شهر نفوذ کند، با يورش نيروهاي خودي، منهدم و ساعت ها در آتش غضب رزمندگان دلاور اسلام شعله ور بود و با گذشت زمان همچنان به عنوان سند تجاوز رژيم بعثي عراق در بازار شهر سوسنگرد موجود است. در ساعات آغازين روز 26 آبان، رزمندگان اسلام، با شرکت برادران ارتش جمهوري اسلامي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، گروه جنگ هاي نامنظم شهيد چمران و همچنين نيروهاي مردمي منطقه، تکي را از محور هاي جاده سوسنگرد- حميديه و سبهانيه آغاز کردند که در نتيجه، شکست سنگيني را به دشمن تحميل کردند و در نبردي تاريخي، تير خلاص را به دشمن زدند، تا دشمن در حوالي ساعت2 بعد از ظهر روز26 آبان، مجبور به خروج و فرار از شهر شود. مدافعان داخل شهر که خسته از درگيري چند روزه با مزدوران متجاوز بعثي بودند، با مشاهده ورود اولين گروه از رزمندگان اسلام به سوسنگرد، سر از پا نشناخته و گريه کنان همديگر را در بغل مي گرفتند و شادي مي کردند. اين پيروزي بزرگ که نتيجه قطعي يک همکاري و هماهنگي خوب بين نيروهاي نظامي و مردم بومي بود، سر انجام شهر سوسنگرد عزيز، شهر ايثار و مقاومت، شهر مردم ولايت مدار، شهري که با بوي شهيدان خوش بو مطهر است، براي هميشه از لوث متجاوزان به اين خاک پاک آزاد شد.
جبار سواري از مدافعان و فاتحان سوسنگرد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 💜🍃
سلام وقت شما بخیر
ممنون میشم پیام منو اورژانسی بزارین
من 8ماهه دخترمو از شیر گرفتم
دخترم وابسته سینه ام هست موقع خواب بازی میکنه تا خوابش ببره
فشار میده بعضی موقع شیر میاد ازش
استرس گرفتم نگرانم
ممنون میشم راهنمایی کنین
اجرتون باآقا امام حسین
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلامبههمگروههایعزیزکستوزنجاندکتر
طبسنتیمیشناسهلطفامعرفیکنه
ممنونمیشم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقت بخیر
ببخشید میخواستم از اعضا یه سوال بپرسم و جواب بگیرم
من یه مدت خیلی زیادی هست که نسبت به شوهرم سرد َشدم
خیلی ببخشید بیشتر در مورد رابطه
اصلا نمیخوام پیشش باشم
درحالیکه اون میخواد
یه راهی جلوی پای من بزارین
ممنون میشم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
باعرض سلام .خسته نباشید اول خواستم تشکر کنم بابت کانال خوبتون اگه امکان داره پیام منوبذارید داخل کانال اگه دوستان راه حلی داشتن پیشنهادکنن ،من ی پسر هیجده ساله دارم امسال کنکورداره ساله سرنوشتشه ولی متاسفانه میبینم هیچ تلاشی نمیکنه برای درسش خیلی استرس ایندشو دارم ذکری هست برای علاقمندی به درس دوستان تجربه ای دارن آیا
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام ببخشید بنده خدا گفتی بعد از طلاق میشه درخواست کرد مهریه گرفت خب چکار کنیم که که بعداز طلاق نتونه مهریه بگیره اگر توافقی باشه طلاق
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام کسی از بازار طلای آنلاین اطلاعاتی داره ؟
آیا واقعا درآمد داره
و اینکه چقدر زمان برا یادگیری می خواد؟ برا اینکه به درآمد برسیم چقدر باید در روز زمان بزاریم
برا دانشجو اینکار خوبه؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام حبیبه خانم .یه سوال دارم خواهشا راهنمایی کنید .من سردی بچه هام دختر میشن آقام پسر دوست داره اگر راهنمایی کنید چی بخورم طبع گرمی داشته باشم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام حبیبه خانم.. ودوستان عزیز بنده خانم چهل ساله ای هستم بیماری صرع دارم وبیست سالی هست داروی ضد تشنج مصرف میکنم مشکلم الان اینه که البته چندین ساله این مشکلو دارم ناخنام بشدت نرم هستند وخودبه خود مثل پوست کنده میشه سرناخنام شال وروسری که میپوشدم یه روزم سالم نمیمونه همش سرناخنم بهشون گیرمیکنه ونخکش میشه البته داروی کلسیم هم میخورم فایده ای نداره نمدونم بخاطر مصرف قرص تشنج هست یاچی دوستان راهنماییم کنید چی بخورم یاچکارکنم ناخنام کمی سفت بشه ونشکنه. خیرببینید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام
من دانش آموزی دارم کلاس ششم زرنگ و با ادب دو حرف ل و ر رو نمیتونه خوب تلفظ کنه متوجه هستم که خیلی ناراحتی میکنه دوستان اگه کسی راه حلی یا تجربه ای داره لطفا راهنمایی کنید.
#ایدی_ادمین_پاسخگو 👇❤️
@adminam1400
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش
ساعت 7:30
#واقعی 😔
دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود!
زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود
به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه
زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد.
خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم...
عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش!
شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟
زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم...
بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد.
اما در عین ناباوری ....👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85
چه صبری داری خدا😭👆
🛑توجه🛑
اگر فرد احساسی هستید این متن رو نخونید
____________________________
همسرم یک کارگر ساده است و بنده خدا همش درگیر این بود منو ببره دکتر😔کلی هزینه دارو و هزینه انسولین؛حالا غیر از مشکل پولش،خسته شده بودم از روزی چند دوز انسولین زدن 😞تا اینکه یه نفر از دوستان، آقای دکتر ولی بیگلو رو معرفی کرد و بدون انسولین و قرص شیمیایی خداروشکر دیابتم درمان شد😍
کانالشون اینه 👇🍃
https://eitaa.com/joinchat/1637024289Cfb2a8cf1d7
مشاوره شون هم رایگانه👇
https://formafzar.com/form/w0t6k
🔴دعای وفاداری ، دعایی برای زن دوم نگرفتن همسر 🔴
فردی که نمیخواهد شوهرش همسر دوم اختیار کند و میخواهد که زندگی اش
از دوام و استحکام بهتری برخوردار باشد، و مهر و محبت شوهرش هم
نسبت به او بیشتر شود. اگر دعای شریفه ی
زیر را با گلاب و زعفران در سه
برگه نوشته، اولی را به همسر
بنوشاند. برگه دوم را داخل
بالش او بگذارد و برگه سوم را با خود همراه داشته باشد
،ان شاء الله به
خواست خود خواهد رسید...👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
انقدر قویه این دعا که یک روزه اثرشو میبینید😳👆
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
سلام خدمت حبیبه خانم عزیز🌸و تشکر از کانال فوق العاده تون🌸
در جواب خانمی که فرمودی پسرم 27 سالشه و دوست داره سر و سامان بگیره دو جا رفتین خواستگاری اما نشده راهکار دعا خواستی..
عزیزم شما باید ببینی شرایط پسرت چیه؟؟چطور دختری رو می پسنده؟؟دوست داره خانمش تحصیل کرده باشه؟یا نباشه؟کارمند باشه؟ خوشگل باشه؟خانواده ش چطور باشه؟؟همه این سوالها رو از پسرت بپرس وقتی که متوجه شدی چه معیاری برای ازدواج داره ...مرحله بعد اینه که از دوست/ آشنا /فامیل و ...بپرسی بگی اینطور دختری با این شرایط می شناسید به من معرفی کنید...بعد که دختری با شرایط پسرتون پیدا کردید...حالا باید نوبت دختره که با شرایط پسرت کنار بیاد...ممکنه یه دختری دوست نداشته باشه با شرایطی که پسر شما در نظر داره کنار بیاد و جواب رد بده...عزیزم خدا به انسان عقل داده که درست تصمیم بگیره دیگه اینکه جایی میرید خواستگاری و جواب رد میشنوید .باید قبول کنید که دختر و پسر شرایط هم رو نپذیرفتن و این دیگه چه دعایی میتونه داشته باشه؟؟درسته باید برای عاقبت بخیری فرزندت و اینکه یه دختر نجیب گیرش بیاد دعا کنی و به خدا توکل کنی و جایی رفتی نشد نگران نباش قسمت نبوده...
.🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
خانمی که از بوی دود و بنزین .ماشین آشغالی خیلی حالت به هم میخوره...ممکنه مشکل ریوی داشته باشی یه اسکن از ریه بگیر...گاهی مشکل جسمی باعث این حالت میشه
.🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
سلام خدمت همی دوستان وحبیبه خانم گل حلال مشکلات،در جواب دوست عزیزی که در مورد کرم معجزه پرسیدن من خودم استفاده کردم تا وقتی که از کرم میزنی معجزه میکنه ولی متاسفانه بخاطر لایه برداری که توش هست پوست رو نازک میکنه وبعدش اگه مراقبت نکنی به شدت پوستت لک میشه بنظرم نزنی بهتره،یکی تو همین کانال گفت محصولات عقیق خوبن منم سرچ کردم کانالشون رو پیدا کردم محصولاتش همه گیاهین منکه راضی بودم،آرایشی بهداشتی عقیق سرچ کنید میاد
.🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
سلام،دوست عزیزی که عکس چشمش رو گذاشته اونا چربی هستن که زیر پوست جمع شدن به دکتر پوست مراجعه کنن،فک کنم چربی خونشون بالاست
.🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
سلام برای باطل کردن سحر و جادو
میخوام راهکار بدم که چجوری خودمون و خونه هامون رو پر از نور کنیم.
فقط لطفا با رفتن پیش رمال و دعا نویس و ... راه ورود 👻 به خونه هاتون باز نکنید.❌
بهترین راه ابطال هر سحر و جادویی، توی مفاتیح با روایات معتبره از اهل بیت صلوات الله علیه و آله نقل شده.
چند نمونه :
🔶 اذان با صدای بلند در منزل گفتن
🔷اسپند دود کردن
🔶آیت الکرسی روزی پنج بار
🔷معوذتین(سوره ناس و فلق) خواندن
🔶همراه داشتن حرز امام جواد علیه السلام
.🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
سلام توروخدا خواهشااااا این پیغام منوبزارید
مادری که گفتن دخترم عقد کرده بوده حالا دخترنیست جدا شدن
دوستی هم گفتن به خواستگارش بگو
خانم عزیز این گفتن داره مردها روز خوش طعنه وکنایه میزنن به زنهاشون وای به حال این قضیه
فردا خواستگارمیگه ازکجامعلوم نامزدت بوده
اصلا این کاراشتباهی مطرح کنید
خدا خودش بهترمیدونه وگناه ندارن پنهان کنه
دختربا هزار آرزو میره خونه بخت اولی جداشده حالا سالها طعنه وکنایه بشنوه
بنظرم ببرش پیش متخصص زنان ترمیمش میکنه
فردا اون خواستگار باهزار فکر وارد زندگی میشه
احتمالا پیش مادر وخواهر و .... مطرح کنن
آبرو این بنده خدا میره
هیچ وقت هیچ وقت مطرح نکنید یک عمر باید بشنوید و بسوزید وبسازید 🌷🌹
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
علائم و درمان غلبه طبایع چهارگانه
🔹بلغم
- بی حوصلگی و بی خیالی از عوارض غلبه بلغم است.
- بلغم زیاد سبب ضعف مغز و مشکل در هضم غذا میشود.
🔸علائم غلبه بلغم (سرد و تر)
1- خلط پشت گلو
2- سردی بدن مخصوصا دست و پا
3- فراموشی
4- ریزش مو (در سن بالا)
5- کاهش رویش مو و ناخن
6- سفیدی مو
7- پژمردگی بدن
8- فرسوده شدن
9- کمردرد وپادرد
(که بعلت نرسیدن خون به کمر وپا باشد)
10- سرمایی بودن
11- تضعیف نیروی بدن
12- بدبویی دهان
13- کم کار شدن ذهن،فراموشی
14- خواب نامنظم (بیداری در ساعات خواب)
15- شل شدن گوشت و پوست.
▫️شاخص ترین علامت: خلط پشت گلو
نکته 1: بلغم اغلب در سنین 60 به بالامشهود است.
نکته 2: نمود بیشتر در فصل زمستان
🔸درمان غلبه بلغم (سرد و تر)
1- استفاده از حمام اسلامی (با شرایط مخصوص به خود) و یا اتاق گرم بصورت ناشتا (اصلی ترین و بهترین درمان)
2- نشستن روزانه پشت به آفتاب بمدت بیست دقیقه مخصوصا در بهار (رو به آفتاب نشستن مضر است)
3- نوشیدن آب ولرم بصورت ناشتا
(افطار کردن)
4- مخلوط آسیاب شده آویشن و نمک (لزومی به برابر بودن نمک و آویشن نیست)
5- مصرف سنای مکی (مراجعه به انواع دارو در طب شیعی - سنای مکی)
6- ازدواج با خانم زیبا (دیدن خانم زیبا)
7- ازدواج با خانم خوش اخلاق
8- خوردن سه قاشق سویق خشک به صورت ناشتا
9- خوردن سویق عدس
10- خوردن یک قاشق مرباخوری عسل طبیعی به صورت ناشتا و همچنین غیر ناشتا (بهمراه کندر نر)
11- جویدن کندر
12- مداومت بر خوردن سیب (نه ترش، نه کال و نه کال چیده شده)
13- خوردن ترب مخصوصا ساقه آن
14- خوردن پیاز
15- زیاد شانه کردن مو و محاسن بصورت نشسته (البته با شانه چوبی، پلاستیکی ضرر دارد)
16- مداومت بر مسواک زدن مخصوصا با داروی ترکیبی برای غلبه بلغم که از ترکیب آسیاب شده هلیله زرد که هسته اش گرفته شده، عاقرقرحا هر کدام یک واحد و خردل دو واحد تشکیل شده است (البته مسواک اسلامی که بیشتر چوب و لیف اراک مد نظر است - داروی ترکیبی علاوه بر رفع بلغم برای تقویت لثه و رفع بوی بد دهان مفید است)
17- خوردن روغن زیتون
18- خوردن مویز قرمز هسته دار 21 عدد بصورت ناشتا و کشمش
19- روزه گرفتن
21- شروع غذا با داروی هاضوم (ترکیبی از آویشن، زنیان و سیاهدانه بمیزان مساوی؛ آویشن و زنیان آسیاب ولی سیاهدانه آسیاب نشود)
22- شکر طبرزد (شکر نی شکر که دو بار تصفیه شده و مانند نبات سفت باشد)
23- قرآن خواندن
24- مصرف خرما (بعد از آن آب خورده نشود)
25- نوشیدن آب باران
26- سرمه کشیدن
27- داروی ترکیبی ابن مسعود
28- اضافه کردن اندکی جوارش (ادویه جات تند مانند فلفل، زیره، زنیان و امثال اینها) به غذا.
29- افزایش مقاربت با همسر.
30- حذف غذاهای سرد از برنامه غذایی از جمله ماهی.
31- مصرف طریفل صبح یک مثقال
32- شروع غذا با نمک نسابیده
نکته: حذف عوامل عمده ایجاد بلغم، در درمان آن نیز موثر است.
عوامل ایجاد بلغم:
1- خواب بین الطلوعین
2- خوردن آبی که در معرض آفتاب باشد.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 مرجان سال شصت ونه بود و یک سال میشد که مینا رفته بود یادمه اولین روز پایبز بود
#داستان_زندگی 🌸🍃
مرجان
آقاجون،بابای بابام،که دید مادر سعید داره شلوغ کاری میکنه اومد کنار مامان و گفت باباجون یه دقه برو تو راهرو الان میام.بعد به مامان سفعید گفت سوتفاهم شده حتما، شما اروم یاشید الان درست میشه، و خودش رفت تو راهرو، منم بلند شدم و رفتم تو راهرو دلم طاقت نداشت اونجا بشبنم. آقاجون داشت به مامان میگفت اخه الان تو محضر وقت این حرفاست؟شما باید قبلا شناسنامه شو نگاه میکردین. حالا دیگه جمع کنین این بساطو، نامزد بودن دیگه حالا چه در حد عقد چه در حد صیغه نامزدی. این دو تا محرم همن رفت وامد کردن باهم مردم تو محل، مردم دیدنشون زشته بخواین کاری کنین عقد بهم بخوره. بابا گفت مگه من ابرومو از سر راه اوردم چی بهم بخوره؟ دیگه کاریه که شده جمع کنین برین تمومش کنین بعد رو کرد به من و گفت تو چرا اومدی اینجا برو بشین سرجات.
سر شده بودم انگار برام ازدواج قبلی سعید مهم نبود. انگار کلا چیزی برام مهم نبود.
عاقد شروع کرد به خوندن خطبه، مامان داشت گریه میکرد و مریم یه گوشه بغض کرده بود وایساده بود، مامان سعید با اخمای تو هم رفته نشسته بود و سعید زل زده بود به پنجره ر
قبل از عقد وقتی به مامانم میگفتم علاقه ای به سعید ندارم همیشه میگفت همین که خطبه عقد خونده بشه مهرش به دلت میافته، اصلا خود عقد یعنی گره، خدا خودش دل زن و شوهرا رو بعد عقد بهم گره میزنه.
خطبه عقدو که خوندن قبل گفتن بله تو دلم گفتم خدایا دلامونو یه گره محکم و کور بزن لطفا. و به نیت گره ای که قرار بود خدا بزنه بله رو گفتم و زن سعید شدم.
بعد عقد اومدیم خونه ما و چون خونه ما کوچیک بود امکان زنونه مردونره کردن نبود و همه باهم تو هال نشستن. سر شام برای من و سعید تو اتاق سفره انداختن ، اولین بار بود تنها بودیم، همیشه فکر میکردم اولین باری که با نامزدم تنها بشم اون میگه که چقدر ازینکه من زنش شدم خوشحاله و با شوق تو چشمام نگاه میکنه و نوازشم میکنه و میبوستم.
ولی سعیدم مثل من نمیدونست باید چی بگه، ما دوتا غریبه بودیم که هر کدوم به دلایلی زیر بار این ازدواج رفته بودیم و هنوز نتونسته بودیم خودمونو پیدا کنیم.
بعد از تنها شدنمون اولین جمله ای که سعید گفت این بود که برات نوشابه باز کنم؟ خندم گرفت. این تنها اولین جمله ای بود که توقعشو نداشتم. گفتم نه . جمله بعدیش از قبلی مسخره تر بود، گفت من تو غذاها عاشق کبابم و یه قاشق پر برنج و کباب گذاشت دهنش، حتی نپرسید منم دوست دارم یا نه، یا مثلا چه غذایی دوست دارم. چه اولین بارای مسخره ای بود، هیچی مثل اونایی که همیشه بهش فکر میکردم نبود.
حرفای معمولی زدیم و اولین شام زن و شوهریمونو خوردیم و حتی ازم نخواست روسریمو در بیارم.
اون شب بعد از رفتن اونا رفتم تو اتاق دراز کشیدم و سعی کردم به گره ای که خدا قرار بود بزنه فکر کنم. اون شب زن شوهر داری بودم که با همون احساس دختر بیست ساله تو همون اتاق خوابیده بودم ، چیزی درون دخترونه و بکر من تغییر نکرده بود،جز اینکه حالا دیگه رویاهای قشنگمم نداشتم.تو دنیای من به غیر از یه برگ از شناسنامم هیچی عوض نشده بود
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#احکام_دین ☀️🍃
مکان هایی که تخلی حرام است
پرسش :در چه مکان هایی تخلی حرام است؟
پاسخ :در چند محل تخلّى کردن حرام است (خواه بول یا غائط): اوّل در کوچه ها و جادّه هایى که مسیر مردم است. دوم در جایى که براى عدّه خاصى وقف شده، مانند مدرسه هایى که مخصوص طلّاب است یا مساجدى که آبریز آن فقط براى نمازگزاران مى باشد. سوم روى قبر مؤمن یا هر محلّ دیگرى که موجب بى احترامى نسبت به مؤمن یا یکى از مقدّسات شود.
عدم تعارض در مساله تخلی در بین راه
پرسش :آیا مساله ۷۰ و ۸۵ رساله با هم تعارض دارند؟ مسأله ۷۰- در چند محل تخلّى کردن حرام است (خواه بول یا غائط): اوّل در کوچهها و جادّههایى که مسیر مردم است. مسأله ۸۵- این کارها در موقع تخلّى مکروه است:۱- نشستن زیر درختان میوه، ۲- نشستن در جایى که محلّ عبور و مرور مردم است، هرچند کسى او را نبیند.
پاسخ :منظور از دومی جاهایی است که خارج از جاده های عبور و مرور مردم باشد مثلا در گوشه ای در بیابان یا خرابه و مانند آن.
افتادن اسماء متبرکه در توالتی که با توالتهای دیگر چاه مشترک دارد
پرسش :در خانه ای سه مستراح وجود دارد که هر سه به یک چاه می ریزد، اگر انگشتر پنج تن درون یک مستراح بیفتد، آیا استفاده از هر سه مستراح ممنوع است؟
پاسخ :استفاده از هر سه ممنوع است مگر این که احتمال می دهد در گونه ای از چاه اول که انگشتر افتاده گیر کرده باشد در این صورت استفاده از دو توالت دیگر اشکالی ندارد.
افتادن کاغذ حاوی اسامی مقدسه و قرآن در جای آلوده یا توالت
پرسش :اگر قرآن یا کاغذی که حاوی اسامی مقدسه است در جای آلوده و نجس بیفتد چه تکلیفی داریم؟
پاسخ :هرگاه ورق قرآن و دعا یا ورقى که نام خدا، یا پیامبر(صلی الله علیه و آله) و یا ائمّه(علیهم السلام) روى آن نوشته باشد در جاى آلوده و نجسى بیفتد باید فوراً آن را بیرون آورد و آب کشید، هرچند مخارجى داشته باشد و اگر بیرون آوردن آن ممکن نباشد احتیاط واجب آن است که اگر مستراح باشد به آن مستراح نروند تا یقین کنند آن ورق پوسیده، یا خطّ آن محو شده است.
استفاده از توالتی که سکه منقوش در آن افتاده
پرسش :یک سکه ۲۰۰ تومانی در توالت افتاده است با توجه به اینکه اسم مبارک امام رضا علیه السلام روی آن حک شده است تکلیفم چیست؟
پاسخ :تا زمانی که مطمئن شوید سکه زنگ خورده و نقش آن خوانده نمی شود باید از آن دستشویی در صورت امکان و نبودن مشقت استفاده نکنید.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽