eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🧡 #پرسش سلام خسته نباشید ممنونم بابت کانال عالیتون مشکل من در مورد خواهرمه خواهرم چن
🧡 سلام خوبید محصولات لدورا برای سیاهی و چروک خیییییلی معجزه مبکنه منم استفاده کردم خوبه 💙💜💙💜💙 سلام عزیزم من بوشهری هستم برای اون خانمی ک قرار بود بخاطر شغل شوهرش بیاد بوشهر میخواستم بگم خیابون سنگی دکتر لیلا عباسی و چهاراه دادگستری هم دکتر رحمانی هستن ویزیتشون ۸۰ تومنه ولی درمامگاه ملت هم هست ارزونتر از اونجا هستن دکتر زنان خوب هم داره بیمارستان هم خیابان بهمنی بیمارستان سلمان فارسی یا تامین اجتماعی بهش میگن خوبه ولی اگه بیمه تامین اجتماعی نداشته باشی خیلی گرون حساب میکنن البته با بیمه رایگانه و بیمارستان خلیج هست نزدیک برجه وبیمارستان خاتم الانبیا هم مال سپاه هست اگه دفترچه سپاه داشته باشین هم خوبه، اما بهتون بگم بیمارستانها الان پر از کرونایی هست مخصوصا خلیج ک مخصوص کرونایی ها هست باید خیلی مراقب باشی 💙💜💙💜💙 در مورد خانم محترمی که همسرشان تصادف کردن و وکیلشون اقدام مناسبی نکرده دو جور تصادف داریم تصادف منجر به خسارت تصادف منجر به جرح و قتل تصادف منجر به خسارت نیازی به مراجعه به کلانتری و پلیس راهنمایی ندارد و طرفین به اتفاق میرن شرکت بیمه و خسارت زیان‌دیده پرداخت میشه در تصادفات جرحی و قتلی باید پلیس راهور ترسیم کروکی کنه بعد کلانتری محل بر اساس کروکی تشکیل پرونده بده و طرفین رو به مرجع قضایی معرفی کنه تا رای دادگاه صادر و خسارت زیان‌دیده پرداخت بشه معمولا نیازی هم به وکیل نیست چون روند پیگیری تصادفات خیلی روتین و آسونه و مشکلی نداره حالا اگر اون خانم نوع تصادف رو مشخص کنند توضیحات بیشتری داده میشود 💙💜💙💜💙 به خواهرتون بگین انسان تا زنده است باید برای خوشبختی و سعادت خودش تلاش کنه بهش بگین هنوز قدرت خدا تمام نشده هنوز درب رحمت الهی بسته نشده هنوز آسمان به زمین نخورده هنوز نسل بشر منقرض نشده یک بار تجربه نا موفق داشتی دنیا که به آخر نرسیده خداوند از رحمت خودش برات خواستگار خوب فرستاده و فرصت داده تا زندگیت رو از نو بسازی این فرصت رو از دست نده تلخ‌کامی های گذشته رو فراموش کن و زندگی جدیدی شروع کن به خدا توکل کن و به خدا امیدوار باش 💙💜💙💜💙 سلام میخواستم درمورد خانمی ک خواهرشون تو ازدواج مجدد مشکل پیدا کردن و نمیتونن شوهرشون را قبول کنن بگم من احساس میکنم روانشناسی ک ایشون مراجعه کردن زیاد قوی نبوده و ب این علت مشکلشون حل نشده پیشنهاد میکنم پزشکشون را عوض کنید و پیش یک روانپزشک ماهر و با تجربه ببریدشون و اگر نامزدشون انسان منطقی هست پدر یا مادرتون مخفیانه باهاشون صحبت کنن و انتطاراتی ک خواهرتون ازش دارن را بگن بهشون و بخوان ک کم رو بودن خودش را تحت درمان قرار بده. انشاءالله مشکلشون حل بشه و ب زودی خبرای خوش ب ما بدید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_سوم نمی دونم چرا اون لحظه به حرف احمد اعتماد کردم و گفتم پس چیکار کنم که احمد گفت من میبرمتو
بابام با تحقیر نگام کرد و گفت خجالت نمی کشی ؟ حقت بود منم مثل مادرت جوری میزدم تو دهنت تا خون بالا بیاری نه این که همه زندگیمو به پات بریزم ، مگه من حق زندگی ندارم که حالا میگی چرا بچه دار شدین ؟ تو رفتی تو شهر خودت زندگی میکنی ما رو راحت بزار. اون شب با اشک و غصه از خونه بیرون زدم و رفتم خونه مادربزرگ پدریم ، تنها کسی که تو این سالها از سر دلسوزی بهم محبت میکرد . بین درد و دلامون بهش گفتم عاشق یه پسری شدم و خیلی کاریه میخاد بیاد خاستگاریم ، مادر بزرگم وقتی شنید احمد چیکارس خیلی بد باهام برخورد کرد و گفت مردیکه بوی پول به دماغش خورده ولی من این چیزا حالیم نبود و عاشقانه احمد دوست داشتم وقتی برگشتم تهران به احمد ماجرای حاملگی افسانه رو نگفتم و اون فکر میکرد من هنوز تک فرزندم یه روز که باهم مشغول حرف زدن بودیم به شوخی گفت بابات که بیفته بمیره تو میلیارد میشی از حرفش ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم و فقط گفتم همین الانشم هستم چون بابام تک فرزنده و مادر بزرگم وصیت کرده بعد مرگش همه مال و اموالش به من برسه . تو همون اوایل ترم دو بود که یه شب هر چقدر به احمد زنگ زدم و پیام دادم گوشیشو جواب نداد دلم هزار راه رفته بود هر چی من زنگ میزدم بی فایده بود فقط منتظر بودم تا روز بشه و برم دانشگاه تا احمد و ببینم ولی وقتی رفتم بوفه دیدم نیست ، به دوستش که شاگرد اونجا بود گفتم که گفت احمد یکی دو روز پیش تسویه کرده و از اینجا رفته . دنیا رو سرم خراب شد یعنی احمد برای چی منو ول کرده بود ؟ من که اونو دوسش داشتم و بینمون مشکلی نبود . تا چهار روز به هر دری زدم تا احمد و پیدا کنم ولی فایده نداشت ، گوشیش خاموش بود و هر چی به رفیقش زنگ میزدم می گفت احمد این اواخر خیلی ناراحت بوده و میگفته میخواد خودشو سر به نیست کنه.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❣ سلام ادمین عزیز .من یه دختر پونزده سالم ،میخوام هم درد دل کنم که از بس نگه داشتم تو خودم دارم خورد میشم ،هم یه توصیه ویژه به پدر مادرا که بچه نوجوون دارن بکنم. من فرزند اول یه خانواده نسبتا پرجمعیتم ،دخترم و حساس ،از لحاظ جسمی و مالی تامین میشم ولی از لحاظ روحی صفرم . جدا از محبتایی که بهم نمیشه بگم من بیماری دارم و از عوارضش افسردگیه شدیده ،اوایل خانوادم بهم توصیه میکردن که درمان کنم اما درمان نشدم تا الان که وحشتناک شده ،خانوادم انگار با بیماری و درد کشیدن من راه اومدن اما خودم نه ،هر وقت هم گلایه میکنم کلی به خاطر بیماریم تو سرم میزنن و میگن مقصر خودتی که این کار میکنی ،فلان میخوری و..... حتی زحمت ندادن یادشون بمونه منو ببرن دکتر تا صدای فامیل در اومد ، بازم یادشون رفت و بیخیال شدن. از عوارض بیماری من ضعف شدید جسمیه ،یعنی با دو دقیقه کار شارژم تموم میشه ،بعد یه ریز تو سرم میزنن که از تنبلیته نه بیماریت و کلی دختر فلانی که عین کوزت کار انجام میده رو تو سرم میکوبن . بچه درسخون بودم ولی بازهم به خاطر همین بیماری نتونستم به درسم برسم ،باز گذاشتن به پای تنبلیم و بچه فلانی رو کوبیدن فرق سرم. وقتی میخوام تنها باشم ،اصلا مجوز تنهایی نمیدن پدر و مادرای عزیز ،قسمتون میدم ،چرا نمیذارید نوجونتون تنها باشه و یخورده واسه خودش باشه؟؟؟ به والله که نوجون تو تنهاییش حتما کار غلط نمیکنه ،یه آدم حق داره یه مدت تنها باشه . دو دقیقه تنهاییم ،جوری در رو میکوبن میان تو که انگار ضد انقلاب گرفتن ،یعنی میترسیم از فردا اول یه گاز اشک آور بندازن تو اتاقمون بعد هجوم بیارن. ما نوجوونا غرور داریم ،شمارو به خدا اینقدر تحقیرمون نکنین. ببخشید زیاد شد هرچند که بازم مشکلات هست ،ولی اگه هم کسی راه حلی برای من به ذهنش رسید کمک کنه ،تو این سن مشکوک به تومور مغزی و ام اس شدم ،خانوادم قبول نمیکنن. یا حق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌱 سلام.التماست میکنم مشکلم رو بزاری زودتر چون زمانی ندارم بنام خدا.الهام۱۷ ساله.من یه دختر مذهبی هستم.به ترتیب یع خواهر و برادر بزرگتر از خودم دارم.من سالها پیش عاشق پسرعموم شدم.ایشونم همینطور.خونشون روستا بود.ما هیچگونه ارتباطی(چت.تماس و..)باهم نداشتیم.حدود پنج سال هست که این علاقه شکل گرفته.ما فقط سالی یکبار اونم عید ها همدیگه رو درحد یک سلام ساده میدیدیم.ایشون۲۴سال دارن.سه سالی هست که از طریق خانوادشون اومدن خاستگاری ولی خانوادم جوابی ندادن.دوسالی هست که من یه خواستگار سمج دارم ایشونم از اقوام دور هستند.۲۸سال دارن.و کارمند سازندگی هستند فکر کنم.ادم خوبی هست ولی به شدت به زن داداشش گوش میده.و این خاستگاری هم از اول از طریق همین زن داداشش(که دختر خاله من میشه)صورت گرفت.من این اقا رو اصلا دوست ندارم.از زمستون تا حالا چند هفته ای یبار خانواده عموم میان خونمون برای هواستگاری و خانواده این اقا هم همش زنگ میزنن.پدرم هم با دوتا خانوادع رودربایسی داره.چند باری از من پرسیدند و من گفتم که پسرعموم رو میخام و اصلا نمیتونم به اون اقا جواب مثبت بدم و...تا چند ماه پیش یه مشکلاتی پیش اومد که من گفتم من مشکلی ندارم ولی باید با اون اقا حرف بزنم.من درهم شکستم برای خانوادم.ولی نگفتم که جوابم مثبت هست.همون شب خانوادم رفتن و بهشون قول منو دادن بدون اینکه من چیزی بدونم ولی خودشون فکر میکردن من میدونم😭.چند باری بعد از اون دفعه که بحثش پیش میمومد به مادرم میگفتم که دیگه نمیخام درموردشون بشنوم و من به هیچ عنوان قبول نمیکنم.یه شب که دوباره زنگ زد پدر اون اقا و من گفتم راضی نیستم پدرم گفت من بهشون قول دادم همون موقع ولی چون قبول نمیکنی خودم میبرمشون خاستگاری دخترعمت.منم خوشحال شدم و فکر کردم دیگه تموم شده.حالا دیشب که دوباره زنگ زدن بابام گفت خودم بهتون اطلاع میدم که تا قبل از محرم بیاید(فک کنم برای نامزدی و..😭)بعد ک تلفنو قطع کرد اومد با من حرف زد و گفت که پسرخوبیه و سالمه و...بهم گفت چون از خانوادش خوشت نمیاد من خودم برات خونه اجاره میکنم.و...من هیچوقت تا الان روی حرف پدرم حرف نزدم.و پدرم منو به اندازه دنیا دوس داشته تا الان.دیشب سرمو انداختم پایین بهش گفتم من نمیتونم قبول کنم قبلا هم گفتم.ک بهم گفت یعنی چی من به مردم قول دادم و نمیشه بزنم زیرش ابروم میره و... اگر قبول نکنی من دیگه بقران قسم باهات کاری ندارم😭اخه مگه گناه من چیه.توی این چند ماه انقدی گریه کردم و فشار روم بوده که قلبم درد میگرفته و من که همیشه نمره اول کلاس بودم درسم افت کرده و حتی یه خط از کتابم رو نخوندم.😭💔بخاطر خانوادم خیلی بهش فکر کردم ولی نمیتونم.نمیشه من حتی عکس اون اقا رو میبینم حالم بهم میخوره.از لحاظ ظاهری خیلی خوشتیپ هستن ولی من نمیتونم قبولش کنم.من پسرعموم رو دوست دارم.😭
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🌱 #درخواست_راهنمایی سلام.التماست میکنم مشکلم رو بزاری زودتر چون زمانی ندارم بنام خدا
.من پسرعموم رو دوست دارم.😭پسرعموم یبار که پدرم جواب منفی داد فکر کرد که منو دادن به اون اقا بخاطر همین خودکشی کرد که خداروشکر دوستش پیداش کرد و رسوندنش بیمارستان.تا اینکه بازم خانوادش برای خاستگاری اومدن.من بی اون نمیتونم دووم بیارم.دوسش دارم.من انقد سختی کشیدم تو این زندگی که خیلی پخته هستم‌.طوریکه همه فامیل به من احترام میزارن و منو شاه دختر صدا میکنن.شنیدم پدرم به مادرم میگقت امشب زود از سرکار میاد که بره و به اقوام خبر بده و بهشون بگه و...😭💔من تا الان دل به خدا بسته بودم و تنها امیدم این بود که خدا کمکم کنه‌.ولی الان انگار همه چیز تموم شده با اینکه هنوز امید دارم.من مثله هرروز الان خونه تنهام.و تنها راه حلی که برای خلاصی خودم دارم اینه که زندگیمو همینجا تموم کنم.میدونم گناهه ومن خیلی میترسم😭ولی حتی فکر کردن به این موضوع تمامم رو به اتش میکشه.داداشم گفت باید گوشیتو خاموش کنی امشب وقتی گفتم من نمیتونم قبول کنم میگفت تو خیلی پروو هستی و دهنتو ببند و ...😭من خیلی حالم بده و فکر داره دیوونم میکنه.من از این چیزا که قول دادن و اینا سردرنمیارم.من از طرفی نمیخام ابروی پدرم بره و بگن زد زیر قولش😭💔و از طرفی هیچطوری نمیتونم با این اقا نامزد کنم چون کس دیگه رو میخام.😭من ازتون خواهش میکنم به من بگید میشه به پسرعموم برسم؟چکار کنم؟فقط لطفا از فراموش کردنو و اینکه بچه هستم و این دوس داشتن نیست حرف نزنید.😭من چکار کنم خانوادم میخان اونا رو دعوت کنن بیان خونمو.هرجقد فکر میکنم تنها راهی ک ارومم کنه اینه که خودکشی کنم.من همین حالا که این کلمه رو میگم هم تنم میلرزا ولی دیگه راهی ندارم.چون خانوادمو میشناسم.و خودمو هم میشناسم.نمیتونم تحمل کنم.😭و اینو بگم که پسرعموم دیپلم داره و قول داده که بره و ثبتنام کنه دانشگاه و ادامه بده.پسرعموم تهران داخل یه رستوران حسابدار بود.این مدت اومده بود شهرمون و حالا باید برمیگشت ولی چون من ازش خواستم با اینکه شرایطش بد بود موند و نرفت.خانوادم میگن چون کارمند نیست ما دختر نمیدیم😭من چکنم.من زمان زیادی ندارم میخام قبل از اینکه اتفاقی بیفته نظراتتون رو بخونم شاید خدا کمکم کنه😭❤️ادمین لطفا بزار پیامم رو.ممنون از زحماتت.🙏🙏از همتون التماس دعا دارم.دعا کنید منو عشقمو خدا بهم برسونه😭❤️ ایدی ادمین 👇🏻🌱 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۲۱🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052695.mp3
654.4K
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۲۱🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#ادامه .من پسرعموم رو دوست دارم.😭پسرعموم یبار که پدرم جواب منفی داد فکر کرد که منو دادن به اون اقا
❤️ سلام به همه برای دختر گل ۱۷ ساله عاشق عزیزم چقدر شخصیتت شبیه من هست، من هم نوجوانی مثل تو فکر میکردم الان ۳۰ ساله هستم و دوتا بچه دارم ، ازدواجم هم تحمیلی بود، اما خدا لطف کرد و مهر شوهرم رو به دلم انداخت اما میخوام بهت بگم که قوی باش ، نذار هیچ کس برات تصمیم بگیره ، از تجربه و نظراتشون استفاده کن اما نذار کسی بهت ظلم کنه ، باحفظ احترام بقیه جرئت داشته باش وزندگیت رو جوری بساز که خودت دوست داری. به طریقی محترمانه وبا حفظ غرور خواستگارت باهاش صحبت کن و بگو من راضی نیستم و این ازدواج عاقبت نداره و..‌‌‌.‌‌ احتمال زیاد عقب بره در مورد پسر عموت بیشتر فکر کن ، کسی که خودکشی کنه آدم قوی نیست، همه مردم به نحوی مشکل دارن باید بجنگیم؛ مهم تلاش ما هست برای حل مشکل یا حل میشه یا باید بپذیریم (واقعیت دنیا وزندگی همینه) با سیاست دل پدرت رو بدست بیار ، بهش بگو تو دنیا ازهمه برام عزیزتری و اگر روزی ازدواج کردم میخوام بارضایت وحمایت شما باشه،میتونی به کسی که پدرت قبولش داره بگی تا باهاش به طریقی صحبت کنه البته پدرت نفهمه که تو گفتی بهتره ، من خیلی هارو می‌شناسم که پدرشون مخالف ازدواجشون بوده اما با صبر و محبت دختر کم کم راضی شده، اما بالجبازی نه حتما حتمابا مشاور در ارتباط باش اگر قوی باشی وتلاش کنی حتما خدا خودش کمکت میکنه ومشکلت حل میشه برات دعا میکنم 💙💜💙💜💙 سلام در جواب اون خانومی که پسر عموشون رو دوست دارن و الان بفکر خود کشین عزیزدلم اگر خودکشی کنی چی میشه؟ ازدواجت بهم میخوره و در هر صورت ابروی پدرت میره و علاوه بر این ها غصه دار هم میشن شما که اینقدر پدرتو دوست داری راضی به غم‌و غصش هستی؟ من خواهرم یک ازدواج اینطوری داشت و بعد از دوسال زجر کشیدن خودشو خانوادم و پسره جدا شد بدون اینکه بذاره پسره بهش دست بزنه چون دوسش نداشت و از چهرشم بدش میومد ولی تصمیم اشتباه گرفت و بله داد و با اینکه از شب بله برون پشیمون شده بود به خاطر ابرو و... چیزی نگفت اسم این کار شما عشق به پدر نیس خدا هم راضی نیس به زور و به خاطر این مصلحت ها ازدواج کنی چون تهش یه عمر عذاب خودتو همون پدرته که فک میکنه الان به صلاحت داره کار میکنه ولی سخت در اشتباهه محکم و قوی پای حرفت وایستا و با احترام بگو نمیخوام باهاش ازدواج کنم الان دیگه عهد قجر نیس کسی زورکی ازدواج کنه که ..نمیتونن دست و پاتو ببندن بنشوننت سر سفره عقد که.. اصلا اون خطبه باطله وقتی راضی نیستی تهش پدرت و خوانوادت چند ماه سرکوفت میزنن و سرسنگینن و قهرن بعد تموم میشه بهتر از یه عمر تباه شدن و اذیت شدن خودته اصلا نذار با این حرفا که ابروی پدرم نره این تصمیم صد در صد اشتباه رو بگیره قوی باش عزیز دلم قوی باش و جلوشون وایستا اونا قرار نیس با اون ادم زندگی کنن پس حق ندارن بجات تصمیم بگیرن 💙💜💙💜💙 سلام راجب به خانومی که گفتن پسر عموشون رو میخوان عزیزم تو با خود اون آقای 28 ساله حرف زدی؟ بهشون گفتی که حسی بهشون نداری؟ بنظرم باهاشون حرف بزنید مطعنن شمارو درک میکنه بگید که هیچ علاقه ای بهش ندارید و حتی به مرگ هم به جای زندگی با ایشون فکر کردید امیدوارم به کسی برسی که باهاش خوشبخت میشی🌹 💙💜💙💜💙 سلام برای اونن خانمی که بین خواستگاری اون آقای کارمند و پسر عمو شون گیر کردن خواهر عزیز من عاقلانه تصمیم بگیر همه زندگی عشق و عاشقی نیست اگه واقعا آدمی هستی که میتونی با شرایط سخت و زندگی معمولی با پسر عموت کنار بیای و بعد حسرت شرایط خوب و زندگی بهتر دیگران رو نداشته باشی حتما هر کاری میتونی انجام بده تا با پسر عموت ازدواج کنی و اگرنه سعی کن عاقلانه بسنجی شاید الان خیلی داغ باشی و بگی من فقط پسرعمو رو دوست دارم ولی همه چیز دوست داشتن تنها نیست چون وقتی به هم برسین و زندگی شروع بشه مشکلات هم شروع میشه اونوقت دیگه دوست داشتن دردی رو دوا نمیکنه و دیگه نمیشه حسرت گذشته رو خورد پس اول با خودت کنار بیا که اگه قرار نیست کم بیاری و پای حرفت هستی و پسر عموت رو با همه شرایطش قبول میکنی وتا آخرش هستی میتونی با اون پسر تماس بگیری وبه خودش بگی که اصلا تمایل به ازدواج با اون نداری و ازش بخواهین که عقب بره و اگر هم فکر میکنی که آدمی هستی که شاید نتونی با سختی ها کنار بیای و بعدا حسرت میخوری به این پسر وشرایطش هم فکر کن چون اون جوری که گفتی پسر شرایطش خوبه بازم اول خودت ببین با خودت چند چندی؟ چون اگه با پسرعموت ازدواج کنی و بعد به مشکل بخوری مطمئنا خانواده ات هم دیگه ازت حمایت نمیکنن پس خوب فکر کن وشرایط رو بسنج اگر هم برات مقدوره از یه مشاور مذهبی کمک بگیر البته نه هر مشاوری انشالله که خوشبخت بشی
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پاسخ_اعضا ❤️ سلام به همه برای دختر گل ۱۷ ساله عاشق عزیزم چقدر شخصیتت شبیه من هست، من هم نوجوانی م
دوستان گلم پیامها زیاد بود باقی ارسالیها به پی وی این دوست عزیزمون فرستاده میشه مرسی از همگی🧡 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-•• و طب اسلامی 👇🏻🌱 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_چهارم بابام با تحقیر نگام کرد و گفت خجالت نمی کشی ؟ حقت بود منم مثل مادرت جوری میزدم تو دهنت ت
بعد چهار روز بالاخره گوشیم زنگ خورد، احمد بود ، اشک میریختم و هق هق میکردم وقتی گوشی رو جواب داد سلام کرد و گفت هدی بیا فلان جا صحبت کنیم وقتی رفتم پیشش گفت ببین من دوست دارم ولی تو رو به من نمیدن ، یه چاقو دستش بود که گفت یا بیا بریم باهم عقد کنیم یا منو بکش . چشاش سرخ بود و میگفت این چند شب اصلا نخوابیده بهش گفتم باشه قبول تو صبر کن برم به خانوادم بگم بعد عقد کنیم ولی میگفت تو بری شهر خودتون منصرفت میکنن با هزار زحمت راضیش کردم که وقتی من رفتم شهر خودمون اون و پدر و مادرشم بیان خواستگاری شب راه افتادم و صبح دم در خونه بودم ، بابام وقتی منو دید شوکه شد و گفت چرا بی خبر اومدی؟؟ همون دم صبح همه چیو براش تعریف کردم و گفتم قراره برام خواستگار بیاد.. بابام زد زیر خنده و گفت خب بیاد تو مگه کم خواستگار داری ؟ نصف این شهر خواستگارتن پاشدم و گفتم فقط همینو می خوام .. بابام اون روز اونقدر کتکم زد که همه بدنم کبود شده بود گوشیمم ازم گرفت و از خونه بیرون زد ، افسانه اومد بالا سرم و گفت این کارا چیه میخوای باباتو سكته بدی؟ برای اولین بار به پاش افتادم و گفتم کمکم کن تا برم از اینجا ، گوشیمو از کشو بهم داد و زنگ زدم به احمد و گفتم خانوادم رضایت نمیدن .. صدای احمد از اونور گوشی میومد که نعره میکشید و بابامو فحش میداد و میگفت میکشمش حالا که دست روت بلند کرده با احمد صحبت کردم و گفتم از خونه بیرون بزنم ولی گفت نه همونجا بمون من و مامانم میایم خواستگاری من همه چی رو به مامانم گفتم و اونم پشتمونه با هزار فکر و خیال اون روز دوباره برگشتم به اتاقم. شب که بابام اومد خونه سر و صداش از تو حیاط میومد که داشت با یکی بحث میکرد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-•• و طب اسلامی 👇🏻🌱 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
🧡 5 اصل تغییرناپذیر زندگی که با پذیرش بدون قید و شرط آن می توانیم تاب آوری خود را افزایش دهیم ... 1-هیچ چیز پایدار نیست، همه چیز تغییر می‌کند و پایان می‌پذیرد. 2-رنج بخش جدایی ناپذیر زندگی است. 3-همیشه برنامه‌ها و کارها طوری که ما برنامه ‌ریزی کردیم و انتظار داریم پیش نمی‌رود. 4-زندگی همیشه منصفانه و عادلانه رفتار نمی‌کند. 5-آدم‌ها همیشه مهربانانه و دوستانه و وفادار نیستند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-•• و طب اسلامی 👇🏻🌱 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a